تجاوز مسافرکش به من
من اسمم پوریاس و سال ۹۳ بود که تو اردبیل دانشجو بودم . یبار از شهر خودمون با اتوبوس میرفتم اردبیل . تو شهر خودمون هوا گرم بود ، رسیدیم نزدیکای اردبیل یدفه دمای هوا سی درجه افت کرد و یه برف شدیدی بارید ، اتوبوسم دیگه بخاری نزد یکم یخ زدم که رسیدیم و پیاده شدم تو یه میدان اردبیل ، یه برفی میبارید که کمتر از یه دیقه من تبدیل به آدم برفی شدم رفتم جلوتر ک سوار تاکسی بشم دیدم انگار تو شهر هیشکی نیس ، یدفه رفتم تو شوک کاهش دمای بدن ، برف روی تمام ابروهامو مژه هامو گرفته بود کم کم داشتم هوشیاریمو از دست میدادم ، مردن رو ب چشام دیدم اون لحظات و اصلا باورم نمیشد نجات پیدا کنم ، به فکرم رسید زنگ بزنم پلیص ولی دیدم دستام هیچ توانایی ای ندارن ک حتی گوشی رو نگه دارن از طرفی تو اون برف اون گوشی خراب اصن تاچش کار نمیکرد و باتریشم تو ده ثانیه خالی میکرد ، اطراف رو نگا کردم خونه ای مغازه ای؟ نه همه جا فقط اداره های تعطیل روز جمعه بود ، که یدفه دیدم ی پراید اومد نگه داشت جلوم ، بزور رفتم سوار شدم ، همه جام پر برف بود ، راننده یه آدم سی ساله بود ، یکم حرف زد باهام دید که نه من اصن هوشیاری ندارم بخاری رو گذاشت آخر و من همینجور داشتم میلرزیدم و صدای برخورد دندونام به هم رو از بیرون ماشینم میشد شنید ، گفت تو درست نمیشی فقط یه راه داری باید نعوظ کنی ، من پرام ریخت . گفت ببین من خودم روانشناسم تو فیلما هم اگه دیده باشی وقتی سردشون میشه سکس میکنن ، من گفتم این امروز منو میکنه اما هیچکار نمیتونستم بکنم ، بزور گفتم که میرم خوابگاه کوثر و آروم داشت ب سمت خوابگاه میرفت گفت منم دانشجو ام اومدم مهمان میام خوابگاه پیش تو میمونم امشب ، دیگه مطمئن شدم ک میخاد بکنتم ، هم تو شوک سرما بودم هم ترس اضافه شده بود ، گفت نعوظ کردی؟ گفتم آره گفت کو؟ از روی شلوار کیرمو دست کشید گفت کو نکردی ک ، بزار من برات راستش کنم. زیپمو باز کرد کیرمو آورد بیرون هیچ کاری نمیتونستم بکنم. شروع کرد برام جق زدن ، آروم به سمت خوابگاه میروند اما بعضی جاها نگه میداشت و کل تمرکزشو میزاشت ب جق زدن ، در حالت عادی تو سی ثانیه آبم میاد اما این نیم ساعت تلاش کرد آبم نیومد ک هیچ کیرم نیمه راستم نشده بود ، از ترس و سرما هیچ حسی نداشتم و با ناراحتی بیرونو نگا میکردم و اون که سرعت دستش به قدری بالا رفته بود که داشت کیرمو از جا در میاورد و انگار که میدونس آبم داره نمیاد چون نه ازم میپرسید نه دستمال کاغذی میگرفت جلوش که یدفه چشمش به قیافه ی ناراحت من افتاد و گفت ناراحت شدی؟ جوابشو ندادم ، کیرمو کرد داخل و زیپمو بست و گفت بزار برسونمت ، برد نزدیک خوابگاه میخاستم پیاده شم گفت من اون آدمی ک فک میکنی نیستم منو ببخش فقط خواستم گرم بشی ، بوسم کرد و پیاده شدم رفتم خوابگاه ، با همون لباسو کاپشن رفتم زیر پتو و خوابیدم و بعد از ۱۷ ساعت بیدار شدم … ببخشید که زیاد سکسی نشد اما خاطره ی واقعی بود ک دوست داشتم بفرستم
نوشته: پوریا