آبی عشق 48

-خب نستوه می خوای امتحان کن .. یه نظر خاص بهم داشته باش ببین سایه اتو با تیر می زنم یا نه ;/; -چی داری میگی مهری . خیلی با مزه شدی امروز . نظر خاص باید خودش بیاد نه این که من اونو بیارم .. مهری یه جورایی رفت توی فکر .. نظر خاص باید خودش بیاد همین جوری که واسه اون اومده بود پس کی می خواد واسه نستوه بیاد .. -آهای دختر بازم رفتی توی فکر . چته  مهری . ولش کن بابا . بالاخره یا خودش میاد یا نامه اش . مهری اگه منو به عنوان دوست یا داداشت قبول داری من هر کاری که ازم بر بیاد واست انجام میدم . کمکت می کنم . از احساسات پسرا واست می گم از بی وفایی اونا .. البته این یک اصل نیست که بخوایم همه رو به یه چش نگاه کنیم . به صورت کلی میگم . خیلی چیزاست که خودت باید در بر خورد با اونی که دوستش داری متوجه شی . همه ما یه شیطون درون داریم . وقتی با اون شیطون مبارزه کنیم و لذت عشقو بچشیم اون وقته که می فهمیم فرشته بودن چه لذتی داره .. چیه مهری ناراحتت کردم دیگه در موردش حرفی نمی زنیم . در حاشیه باغ قدم می زدند . هر دو شون از راه رفتن در فضای سبز خوششون میومد . هرچند این محوطه به اندازه فضای خونه نسیم بزرگ و سر سبز نبود ولی زیباییهای خودشو داشت . بازم می شد غروب زیبای خورشید زیبا رو از اونجا دید . دور نمای خونه نسیم در سمت چپ مشخص بود . درختی که اون و نسیم زیرش پیمان عشق بسته بودند .. حالا این نستوه بود که رفته بود توی فکر .. -ببینم پسر حالا تو چته ببینم رفتی توی فکر . تو که می خواستی منو در مون کنی . خودت که بیشتر نیاز به در مان داری -چیه مهری حالا تو می خوای نقش یه خواهرو واسم بازی کنی ;/; من یه خواهر دارم آتیشپاره خیلی دوستم داره ولی تو می تونی خواهر منطقی تری باشی .. مهری حرصش می گرفت وقتی که نستوه از خواهری و برادری می گفت . چقدر این پسره بی خیاله و چشاشو رو همه چی بسته . هیچی حالیش نیست .. از اون دور دورا شاید از فاصله صد متری دو تا چش مراقب  این دو نفر بود .. چشایی که ازش نفرت می بارید و شاید هم عشقی که خودشو اون سوی نفرت پنهون کرده بود . نسیم با  تاسف و زجر به اونا نگاه می کرد . اونا رو ریز می دید . چهره شونو نمی تونست به خوبی ببینه .. فقط  به این دقت می کرد که آیا دستاشونو توی دستای هم میذارن ;/; همدیگه رو می بوسن ;/; چند بار روشو بر گردوند . اصلا به من چه مر بوطه من که دیگه دوستش ندارم . ازش بدم میاد . هرزه هوسباز .. از همون موقع منو واسه هوسش می خواست . اون هیچوقت دوستم نداشت . منو بگو که واسش لباس عروسو رو تنم پاره کردم .. بی شرم .. با من وعده داشت و همون موقع می خواست با یکی دیگه باشه .. هوس طوری کورش کرده بود که یادش رفته بود با من وعده داره .. هی می رفت و هی بر می گشت .. اتفاقا نسرین هم از تهران اومده بود و حرکات خواهرشو زیر نظر داشت .. -نسیم اون نستوه نیست که داره با یه دختر قدم می زنه ;/; -خب باشه به من چه  -ولی قیافه شون معلوم نیست .. از حالت راه رفتنش  و اون قالبش معلومه که نستوهه .. نمی دونم چرا همش فکر می کردم که شما دو تا بهم می رسین ولی اون دختره دیگه کیه .. -نسرین اسم اون هوسبازو دیگه پیشم نبر . مگه من مرض دارم برم باهاش عروسی کنم . تازه اون با این بر نامه هاش به یه زن قانع نیست . مثل این که دوست داری خواهرت تا آخر عمر بد بخت شه . مگه حالا چی کم دارم . شوهر می خوام چیکار ..همین جوری راحت ترم -باشه خواهر همین جور دوشیزه بمون تا بری بهشت و اونجا بختت بازشه -منو دست میندازی نسرین ;/; حالا میشه بری و منو تنها بذاری ;/; می خواست دور از چشای خواهرش نگاه کنه که اون دو تا چیکار می کنن -چیه نسیم هنوز عاشقشی ;/;نگو که نیستی .. -نه نیستم نیستم ربطی به تو نداره بس کن تنهام بذار . چقدر زجرم میدی -آخه من دلم واست می سوزه .. داری خودتو آب می کنی قبلا یه بر و رویی داشتی حالا داری یه جوری میشی .. ببینم اگه دوستش نداری اگه می تونی با یکی دیگه زندگی کنی پس چرا این همه خواستگار خوب رو که برات میان رد می کنی -من نمی خوام شوهر کنم . نمی خوام . به هیشکی هم ربطی نداره . اگه تو از اتاقم بیرون نمیری من برم .. نسرین حس کرد که نباید زیاد سر به سرش بذاره . دلش واسه نسیم می سوخت . خواهری که سالها بود رنگ خوشی رو ندیده بود . فقط درس می خوند و درس می داد .. زیاد حرف نمی زد .. خیلی کم می خندید . گوشه گیر و پرخاش جو بود . نسرین رفت و نسیم  بازم  نستوه و مهری رو زیر نظر گرفته بود . یه نگاهی هم به روبروش انداخت .. اصلاح شدن در ختا و گیاهان بین راه سبب شده بود که خیلی راحت تر درخت عشقو ببینه . همون درختی که زیر اون بار ها و بار ها در همون مدت کوتاه با نستوه خلوت کرده بود و با هم از عشق و وفا گفته بودند .. لعنتت نمی کنم نستوه .. من  دورنگی و ریا کاری و بی وفایی رو لعنت می کنم .. به یاد روز های نخست جوانی و حسرت روز های گذشته قطرات اشک گونه هاشو خیس کرده بود و به درد و رنجی که از دیدن نستوه و اونی که فکر می کرد دوست دخترشه گونه هاش لحظه به لحظه تر تر می شد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا