آبی عشق 83
–
نستوه مونده بود که چی بگه به این دختره . آیا همه چی رو براش تعریف کنه یا نه . اون طرف نسیم نفرت زده به بد بختی و سر نوشت خویش می گریست . من که دوستش ندارم . من که ازش خاطره ای ندارم . جز درد و عذاب . کاش منم مثل دخترای دیگه بی عار بودم . .. نستوه هم تصمیم گرفت که داستانی رو واسه ستایش تعریف کنه .. -حاضری واست داستانی رو تعریف کنم ;/; -اگه برای اولین و آخرین بار اجازه میدی که سرم رو سینه ات باشه خیلی خوشحال میشم . نستوه با این که سختش بود ولی حرفی نزد . . فکر کرد که از اونجا دیده نمیشه ولی نسیم می تونست از زاویه ای دیگه که نستوه متوجه نشه اونو ببینه . ..-یکی بود یکی نبود یه پسری بود به اسم نستوه . اون پسر وقتی سالش بود خیلی شیطون بود . با دخترای زیادی دوست بود . اونا رو واسه تفریح می خواست . یه روز که همراه خونواده اش اومد به شهر شما چشش یه دخترو گرفت . دلش می خواست با اون دختر تفریح کنه . ولی سادگی و نجابت و جذابیت مظلومانه اون دختر سبب شد که دریچه هایی از عشق به روش باز شه . اون عاشق اون دختر شد . با دنیای هوس آلود گذشته وداع کرد . اون دختر هم عاشقش بود . دست زمانه و تو طئه رفقای نامرد اونا رو از هم جدا کرد . خونواده اون پسر هم توی تهران خونه داشتند هم در لواسان . تا این که یه روز خونواده دختر میرن مهمونی به لواسان . نستوه و اون دختر دیوونه وار عاشق همن . حتی با هم قرار میذارن که پیوند عشقشونو با از دواج محکم کنند . یه دوست دختر قدیمی هوسبابه اسم نیازو یه رفیق نامرد داشت این نستوه به اسم غفور . این دو تا احتمالا دست به یکی می کنند . زمانی که نستوه و نسیم با هم وعده ملاقات داشتند نیاز هوسبازدر یک حرکت غیر منتظره خودشو بر هنه می کنه میندازه روی نستوه .. اون دختر از راه می رسه صحنه رو می بینه .. از اون روز تا به حال باورش نمیشه که همه اینا صحنه سازی بوده . نیاز معلوم نیست کجاست . غفور هم که قاچاقچی بوده در در گیری با مامورین کشته شد . البته قبلش از روی لجبازی اون دختر می خواست که با غفور نامرد و زبون باز ازدواج کنه ولی می دونم که عاشق من بود . ده ساله که نستوه نتونسته ثابت کنه که بیگناهه . تازه اون دختر نستوه رو متهم می کنه که با مهری و ستایش رابطه داره . .. ستایش یه لحظه یکه خورد . به چشای نستوه نگاه کرد .. -اون کیه که ده ساله عاشقشی . اون کیه که دریچه دلتو به خاطر اون به روی کس دیگه ای باز نمی کنی . اون کیه که این همه اذیتت می کنه عشقو در نگات و حرکاتت نمی بینه . اون کیه که کاش من جای اون بودم . -خیلی به من و تو نزدیکه . نزدیک تر از اونی که تصورشو بکنی . شاید همین حالا داره ما رو می بینه . بازم داره واسه خودش متلک می بافه . دست سر نوشت با من بازیها داره . می دونی من می تونستم با دخترای زیبا تر از اون باشم . می تونستم با خیلی ها باشم و خودمو عذاب ندم . من که سرم پایین نبود . ولی خیلی بده آدمو بیگناه محکوم کنن . یه دردی رو دل آدم میشینه که تا آخر عمر هم در مون نداره . گاهی وقتا به خودم میگم اگه زنده ام فقط به خاطر یه روزی زنده ام که بیگناهی من ثابت شه . حتی اگه دیگه منو نخواد . بهم نرسه . من بهش خیانت نکردم . من نامردی نکردم . اونو هرروز یا بیشتر روزا می بینیش .. -نسیم بهاری;! -آره خودشه . -همونی که بدون این که بخواد زندگی منو سیاه کرده . گذشت درش نیست . اگه بر فرض من خائن هم بودم گذشتی درش نبوده . اون حتی فکر می کنه من , تو و مهری رو به خاطر تفریح دوست دارم . من می تونم با دخترای زیادی باشم و خوش بگذرونم . چرا بیام خودمو تا این حد عذاب بدم . اون اینا رو نمی بینه . حالا این نستوه بود که آرام اشک می ریخت . -گاهی حس می کنم که همه چی به نفع من تموم میشه . گاهی از بس نا امید میشم نمی دونم چیکار کنم . . عذابیه که ذره ذره وجودمو به آتیش کشیده . همین جور داره خاکم می کنه هرروز به امید روز دیگه ای می گذره . می ترسم از دواج کنه . می ترسم یه روزی که از این دنیا میره هنوز براش مشخص نشده باشه که من بیگناهم . خیلی سخته آدم سالیان سال به یکی وفادار بمونه و اونو متهم کنند . هنوزم همینه . دیگه نمی دونم چیکار کنم . وقتی نستوه این حرفا رو واسه ستایش زد دختر بیش از پیش متوجه بزرگی شخصیت و عظمت روح نستوه شده بود . با خودش گفت که هر جوری شده با نسیم حرف می زنه اونو متوجه اشتباهش می کنه . بهش می گه که نستوهش پاکه . اون دروغ گو نیست . حداقل اون می تونه این یک کاررو برای نستوه انجام بده . کسی که براش خیلی کارا صورت داده .. -ستایش امید وارم حالا متوجه شده باشی که چرا نمی تونم عاشقت باشم فقط از این موضوع توکلاس چیزی نگو … ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی