آتو و سکس با خاله جونم
سلام اسم من رضا هستش و۲۶ سالمه و هیکل ورزشی کشتی دارم و خالم هم رها هستش ۳۳ سالشه
رابطه من با خالم مال یک سال پیش شروع شد که من خالم رو موقع سوار شدن به یه ماشین غریبه دیدم و ازش عکس گرفتم نگه داشتم
چند روز بعد بهم زنگ برای ما یه خونه پیدا کن جابجا بشیم اخه من املاک کار میکنم گفتم باشه خاله چشم .
چند روز گذشت یه خونه ویلایی پیدا کردم زنگ زدم گفتم بیا ببین گفت تا دو ساعت دیگه میام
منم پیش خودم گفتم اگه بتونم امروز اینجا خونه خالی هم که بود نقشم رو عملی کنم خیلی خوب میشه
اخه خیلی هیکل سکسی و با حالی داره بعد دو ساعت زنگ زد اومد دنبالم و رفتیم دیدم لباس خونگی پوشیده و دکمه های مانتو هم نبسته گفتم چه خوب شد درو باز کردم رفتیم داخل تو خونه بهش گفتم خاله راستی اون روز سوار اون ماشین شدی کی بود با تعجب گفت کی ولی سفید شد .گفتم نترس من دیدم که سوار شدی منم تو ماشین کناری بودم الکی گفتم دیدم بوست کرد گفت خاله حالت خوبه چرت میگی گفتم نه بیا اینم عکست تا عکس رو دید افتاد به تته پته گفت هیچی به خدا گیرداد مجبور شدم سوار بشم و فلان تورو خدا به شوهرم نگی و فلان اروم اروم چسبوندم تو این حال به دیوار نزدیک اوپن آشپزخانه گفتم خوب من اگه ازت چیزی بخوام مثل اون لبی که به اون دادی به من میدی گفت رضا من خاله ات هستم ها گفتم چه اشکالی داره ولی ترسیده بود .گفتش با یه بوس تمامش میکنی گفتم اره تا لبم رو گذاشتم روی لبش انگار دنیارو بهم دادن و دیگه از خودم بی خود شدم گفتم اگه الان بکنم کردم ولی نکنم دیگه میره. نمیشه گرفتم از زیر بغلش نشوندمش روی اپن آشپزخانه گفت چیکار میکنی رضا بسه گفتم ببین دیوونه ام کردی منو این لبات بزار یه کم سینه هاتو بخورم بعد اولش مقاومت کرد ولی دهنم رو زدم به سینه هاش صداش افتاد یه ذره که خوردم دیدم خودشو شل کرد گفت کثافت بخورش حالا که اینجوری شد باید تا آخر بخوری دکمه شلوارشو کندم وای چه کس سفیدی بدون مو خدا شاهده انقدر خوش بو بود گفت بخورش سرمو فشار میداد با دستش می گفت کثافت اشغال چرا ازم عکس گرفتی منم فقط میخوردم و لیس میزدم شلوارشو کامل دراوردم بعدش بلندش کردم بغلش کردم نشوندمش روی کیرم. وای عجب کس تنگی داشت چند بار زدم بعدش خوابوندم روی موکت مثل وحشی ها زدم تو کصش انقدراه وناله میکرد منم میکردمش تند تند گفتم ابم داره میاد خاله گفت نریزی توش ولی دیگه دیر گفت بود با تمام فشار ابشو ریختم توش انقدر اب ازم اومد که برای چند ثانیه نتونستم از روش بلند شم بعدش بلند شد رفت سرویس اومد که بیرون گفت رضا نمیدونستم اینجوری بلدی خوب بکنی ولی تورو خدا بین خودمون باشه .گفتم خیالت راحت گفت بهت زنگ میزنم فردا یا پس فردا بیا خونمون کمک کن جمع کنیم هم یه حال اساسی کنیم از اون موقع چند بار باهم بودیم خیلی حال میده قسمت بعد که اتفاق عجیب افتادم براتون مینویسم ببخشید اگه زیاد بلد نبودم ولی خاطره واقعی بود
نوشته: رضا