آشنایی بیشتر با ندا
سلام قبل از خوندن این داستان, حتما داستا زیرو که لینکشو گذاشتم بخونید
از اون روز به بعد گاهی تو تلگرام با هم صحبت میکردیم، و دو بارم اتفاقی سر کوچه دیدمش (جالبه که تا قبل از اون هیچ وقت ندیده بودمش، ولی تو این یک هفته دو بار دیدمش) ولی دیگه منو دعوت نکرد به خونهش. منم طبق معمول روم نمیشد که خودم پیشنهاد بدم. آخرش یک بار دل به دریا زدم و تو تلگرام ازش پرسیدم که دیگه نمیخوای با من سکس کنی؟
ن: من که بدم نمیآد
ب: آخه دیگه هیچی بهم نگفتی!
ن: مگه من باید بگم؟
ب: خب من آخه روم نمیشه پیشنهاد بدم.
ن: تو هم پیشنهاد بدی من قبول نمیکنم. فکر میکنی هر وقت تو بخوای من میکنمت؟ نه. ولی باید تلاش کنی دلمو به دست بیاری. نه که اینجوری ماست باشی. من کیسای زیادی دارم. نیازی به تو ندارم. تویی که به من نیاز داری. میفهمی که؟
چیز عجیبی نبود که دختری مثل ندا، خواهان زیاد داشته باشه، ولی با این حال شنیدنش ناراحتم کرد. دوست داشتم فقط مال خودم باشه.
بعد از یه کم سکوت بهش گفتم: اونام به اندازه من بهت حال میدن؟
ن: بعضیا کم، بعضیا زیاد، هر کدوم یه جوری حال میدن. ولی تو یه امتیاز خوبی داری. بهتره بگم یه شانس خوب. اونم اینه که همسایهای. این نزدیکی خیلی بهت کمک میکنه، چون میتونم هر وقت دلم خواست داشته باشمت. البته اگه از این شانست خوب استفاده کنی.
ب: چجوری کمک میکنه؟
ن: ببین فکر نکن من بقیه کیسامو اینجوری مثل تو راه میدم خونه. خیلی به سختی این کارو میکنم. اول کلی باهاشون چت میکنم یا تلفنی حرف میزنم که یه مقدار شخصیتشون دستم بیاد، بعد دعوتشون میکنم و البته تا چند وقت به شرط دادن هزینه جلسه قبولشون میکنم. بعد اگه همه چی اوکی بود، کیس ثابتم میشن. ولی تو رو چون دیدم همسایه هستی و تیپ و اندامتم از نظرم اوکی بود و از همون اولم فهمیدم سابی، آوردمت خونه. ولی دلیل نمیشه که خودت هیچ تلاشی برای این رابطه نکنی.
ب: ولی من فکر میکردم غیر از من کیس دیگهای نباشه.
ن: اگه از این ناراحتی خدافظ
ب: نه منظورم این نیست. خواهش میکنم ناراحت نشو.
ن: به حرفایی که زدم فکر کن. بازم میگم این یه فرصته برای تو، نه من. اگه میخوای باید تلاش کنی. فعلا خدافظ
و زود آفلاین شد.
ناراحت بودم. هم از اینکه با واقعیت روبرو شده بودم که من خیلی براش خاص نیستم، هم از اینکه نکنه باعث رنجیدنش شده باشم و دیگه محلم نذاره. به خاطر همین تصمیم گرفتم بیشتر باهاش حرف بزنم تا از دستش ندم.
تو چند روز آینده، بهش پیام میدادم و اگه اجازه میداد تماس میگرفتم و سعی میکردم دوباره دلشو به دست بیارم. تو تماس سوم خجالتو کنار گذاشتم و گفتم که چقدر دلم برای کیرش تنگ شده و قربون صدقه کیر خوشگلش رفتم. روم کاملا بهش باز شده بود و دفعات بعدیم این کارو ادامه دادم، تا اینکه بالاخره گفت تصویری بیام.
تا تصویری اومدم گفت: این چیه؟ چرا لباس تنته؟
ب: در بیارم؟ آخه بابا مامان خونه هستن.
ن: خب باشن. درو ببند. هر وقت لخت شدی دوباره بیا، وگرنه تماس نگیر.
سریع درو قفل کردم و لباسمو در آوردم و دوباره تماس گرفتم. این دفعه خودشم تصویری اومده بود.
ن: خوبه. گوشی رو یه جا بذار که دستات آزاد باشه.
گوشی رو گذاشتم رو صندلی و چند تا کتابم گذاشتم پشتش که ثابت بمونه و خودم جلوش نشستم رو لبه تخت.
ن: پشت کن به دوربین کونتو ببینم.
پشت کردم و کونمو نشون دادم. بعدش گفت که سوراخمو با انگشتم بمالم. منم شروع کردن به مالیدن. گاهیم با آب دهن انگشتم خیس میکردم و میمالیدم.
تو این حالت دیگه گوشی رو نمیدیدم، فقط صدای ندا رو میشنیدم که میگفت جووون، چه سوراخی، اووففف، عااللییه و …
بعد یه کم مالیدن بهم گفت که برگردم رو به گوشی. وقتی برگشتم دیدم که اونم پایین تنهش رو لخت کرده. دوباره اون کیر خوشگل و خوشمزهش رو دیدم که دلم براش یه ذره شده بود. همون طور که داشت جلق میزد بهم گفت سوراخمو به سمت گوشی بگیرم. دراز کشیدم و پاهامو بالا دادم تا سوراخم به سمت گوشی باشه.
ن: حالا انگشتتو بکن تو کونت
یه کم انگشتمو تف مالی کردم و گذاشتم در کونم. یه کم که بازی کردم، تونستم بکنمش تو. یه کم برام سخت بود تو اون حالت. ولی نمیخواستم ندا رو ناراحت کنم، پس تا جایی که تونستم انگشتمو میکردم تو و بیرون میآوردم.
ن: جووون. حالا با دو تا انگشت.
این دفعه دو تا انگشتمو تو دهنم کردم و خیس که شد گذاشتم رو سوراخم. ولی هر چقدر تلاش کردم دو تا انگشت با هم تو نمیرفت.
ن: چی کار میکنی بی عرضه، زود باش دیگه!
ب: نمیره هر کاری میکنم.
ن:بااااید بره. زود باش جون بکن.
دوباره انگشتامو خیس کردم و تلاش کردم. ندا هی سرم داد میزد. هم هول میشدم و هم دوباره تحقیر شدنو حس میکردم که باعث میشد بیشتر هیجانزده بشم.
بالاخره تونستم انگشتامو سُر بدم داخل و یه کمی عقب جلو کنم.
ن: آفرین کونی. دیدی میشه. حالا بدو یه چیز پیدا کن بکنی تو کونت.
ب: مثلا چی؟
ن:گم شو یه چیز پیدا کن دیگه، انقدر سوال نپرس. یه خیاری چیزی. زود باش
سریع از جام پریدم، نمیدونم تو چند ثانیه لباس پوشیدم و رفتم سر یخچال، یه خیار برداشتم و اومدم. ندا آروم داشت رو کیرش دست میکشید. خیارو بهش نشون دادم.
ن: سریع بکنش تو کونت.
دوباره تو همون پوزیشن قبلی دراز کشیدم و خیارو گذاشتم رو کونم و فشار دادم. چون یه کم باز شده بود، نسبتا راحت داشت میرفت تو. ولی چون سرد بود، تمام تنم یخ زد. تا نصف کردمش تو و آروم جلو عقب میکردم.
ن: حالا همینجوری که خودتو میکنی، با اون یکی دستت جلق بزن.
دست راستمو رو کیرم که راست شده بود و نوکشم یه کم خیس شده بود گذاشتم و شروع کردم به مالیدن. حالا هر دومون داشتیم با هم جلق میزدیم. با اون خیاری که تو کونم بود بعید میدونستم خیلی بتونم جلوی اومدن آبمو بگیرم. ندا هم انگار داشت نزدیک میشد. مدام آه و ناله میکرد. ولی من زودتر رسیدم و همه آبو ریختم رو شکمم.
ندا وقتی فهمید رسیدم گفت: احمق چرا خوب ننشستی که ببینم؟
ب: ببخشید
ن: پس که احمقی. یه جوری که من قشنگ ببینم بشین و همه آبتو بخور.
نشستم و با انگشتم آبمو از رو شکمم برمیداشتم و تو دهنم میذاشتم. دیگه از این کار خوشم نمیومد، ولی به خاطر ندا هر کاری میکردم. ندا هم تند تند جلق میزد و صداش به اوج رسیده بود، جوری که میترسیدم مامان بابا بشنون.
ن: دارم میرسم
چند ثانیه بعد آبش مثل یه فواره زیبا شروع به پاشیدن کرد. پنج بار آبش محکم بیرون زد و ریخت رو دستش و کیرش و شکمش. آبش که تموم شد یه کم تو همون حالت آروم گرفت و کیرشو میمالید.
کاش اونجا بودم و همهشو میخوردم. حیف…
انگار که فکرمو خونده باشه گفت: دلت میخواست اینجا بودی اینا رو میخوردی نه؟
ب: آره خیلی!
ن: ولی حالا که نیستی. این دفعه آبم حروم شد.
شروع کرد به تمیز کردنش با دستمال کاغذی. وقتی تمیزش کرد اومد جلو و گوشیشو برداشت.
ن: خوش گذشت. بای
و بدون اینکه اجازه بده منم خدافظی کنم قطع کرد.
ادامه دارد…
نوشته: بردیا