آشنایی و رابطه با زنی جوان و فریبکار

سلام این خاطره ای هست که از رابطه با یک زن جوان در یکسال گذشته و آشنایی با او هست که فقط برای این مینویسم که تجربه ای که داشتم رو به اشتراک بگذارم . اصراری به راست بودن آن و باور کردن کسی ندارم . مهارتی هم در نوشتن و تعریف داستان ندارم . وقت خودتان را برای خواندن این مطلب نگذارید اگر برای خواندن داستانی سکسی آمدید، به سراغ داستان دیگری بروید . خصوصا اگر کم سن و سال هستید اصلا این مطلب مناسب شما نیست . این را نوشتم تا وقت شما با خواندن آن تلف نشود .
چند وقتی از جدا شدنم از همسرم می‌گذشت ولی هنوز جای خالی اونو احساس می‌کردم ، در تنهایی صبحانه خوردم و لباس پوشیدم و زدم بیرون از خونه ، صبح ساعت شش و نیم بود موزیک و پلی کردم و خیابان ها توی این ساعت تقریبا خلوت هست .
سر یک خیابان که خواستم گردش به راست کنم آنطرف تقاطع چشمم به خانم جوانی خورد که اطراف اش را چند سگ ولگرد گرفته بودند و همه سگها از این که زن جوان وحشت کرده بود احساس رضایت می‌کردند و شدید تر پارس میکردند ، ابتدا خواستم بی توجه به راه خودم ادامه بدهم ولی با نگاهی به اطراف متوجه شدم هیچ کسی به خودش زحمت مداخله کردن و نجات این زن که شدید ترسیده نمیده و البته تصور می‌کنم از اینکه چنین نمایشی و اول صبح در حال اجرا هست ، سرگرم شده و با نیش خندی به مسیر خود ادامه می‌دادند. تصمیم گرفتم توقف کنم و زن جوان که شدید وحشت زده به دیوار چسبیده بود و از این شرایط نجات بدهم ، پیاده شدم و دویدم سمت زن جوان و سگ ها ابتدا خواستند مرا هم با نشان دادن دندان‌ها و پارس شدید بترسانند ولی من می‌دانستم آنها قصد حمله ندارند و فقط طبق عادت سگها که دوست دارند کسی بترسد و فرار کند تا دنبالش کنند و اینگونه به سر دسته خودشان نشان می‌دهند که عضوی قدرتمند و مفید در گروه هستند که از قلمرو بخوبی مراقبت می‌کنند، اما منم می‌دانستم اگر به سمت آنها بدوم بدون ترس و با تکان دادن دست یا برداشتن سنگی یا چیزی از روی زمین یا حتی وانمود کنم سنگ برداشتم و دستم و به حالت پرتاب سنگ سمت آنها تکان دهم فرار می‌کنند و بهمین دلیل بود که بدون ترس ب سمت سگها دویدم در حالی که اگر سگ ها نمی‌ترسیدن و بسمت من می‌آمدند فوری فرار میکردم ، خلاصه سگها ابتدا کمی عقب رفتن و با ادامه دادن من کاملا از آنجا دور شدند .
زن جوان که تقریبا قدی حدود ۱۷۵ و سن و سال ۳۲ تا ۳۵ می‌خورد با چشمان درشت و صورت معمولی که در نگاه اول شبیه نفیسه روشن بود ولی بعد که دقت کردم فقط بینی و چشم هایش باعث می‌شد چنین برداشتی کنم و هیچ به نفیسه روشن شباهت نداشت پوست صورت سفید با شال و مانتوی بلند و آرایش اندکی که مثل هر زن معمولی بود از من تشکر کرد منم که َ سمت ماشین میرفتم از اینکه انقدر وحشت کرده بود دلم سوخت گفتم تا میدان سوم میروم اگر مسیر شما هست سوار شوید ، اول وانمود کرد که نمی‌خواهد مزاحم شود ولی وقتی دید هیچ ماشینی هم آنجا سوارش نمی‌کند و باید مقداری تا ایستگاه تاکسی خطی پیاده برود سوار شد عقب ، در طول مسیر یادم نیست دقیقا چه صحبت هایی مطرح شد که گفت تا دفتر پلیس قضایی می‌رود برای ثبت درخواست طلاق و اینکه گفتم منم جدا شدم و گفتم بخاطر یک بچه که میگی داری عجله نکن زود تصمیم نگیر و شروع کرد تعریف کردن از سختی هایی که کشیده و اینکه شوهرش اصلا کار نمی‌کند و فقط وسیله های خانه را می‌فروشد و در خانه مشغول بازی با بازی‌های کامپیوتری هست و سالها تحمل کرده حتی خانه اش را از تهران که مستاجر بودند به روستاهای یکی از استان‌های اطراف بردند ولی این وضعیت درست نشده و حتی اخیرا کتک هم می‌زند و دیگه چاره نداره و اینکه پسره گفته طلاق نمیدم و باید شرایط و قبول کنی و حتی لباس مدرسه بچه رو پاره کرده نگذاشته بچه سال اول پیش دبستانی را به مدرسه برود و دیگه هیچ راهی نداره و گریه میکرد . اول دلم سوخت وقتی دیدم اینقدر بی پناه هست و خانواده خودش هم کاری نتوانسته برایش انجام دهد و از فقر و نداری بیش از حد خسته شده و اینکه گفت خیلی خیلی شرایط سختی و تحمل میکرده تا دیگه تحملش تمام شده . من هم به مقصد او رسیده بودم و توقف کرده بودم و بسمت عقب برگشته بودم باهاش صحبت می‌کردم اونم داشت در جواب من توضیح می‌داد چاره ای نمانده جز طلاق و در حالی که داشتم با او صحبت می‌کردم دقت می‌کردم به اندامش که دیدم سینه هایش حدود هشتاد یا هشتادو پنج هست و یک شیطنت خاصی توی چشمهایش بود و خصوصا اینکه وقتی تعریف میگرد خوشبحال خانم شما که همسری با تربیت و امروزی داره و بعد که گفتم منم جدا شدم این برق و توی چشمهایش دیدم که بیشتر شده .
شروع کرد میشه راهنمایی کنید چقدر زمان میبره و چکار باید کنم و این حرفها که منم گفتم دقیق نمیدونم چون من وکیل گرفته بودم اگر واقعا تصمیم گرفتی جدا شوی کمک میکنم و اینکه وقتی گفت همسرش تهدید کرده و می‌ترسه جوگیر شدم گفتم غلط کرده ، نترس برایت وکیل میگیرم کمک میکنم راحت بشی ولی باید مطمئن شوم که راست گفتی و راهی برای ادامه زندگی نمانده باشه و آدرس خودم و که محل کارم بود دادم بهش و شماره دادم بهش خصوصا که فهمیدم پنج ماه هست که با همسرش نیست و به قصد طلاق آمده منزل مادر بزرگ مادری .
به خودم گفتم احتمالا هنوز وارد رابطه نشده با کسی و منم که نیاز دارم به یکی که رفاقت کنم و رابطه داشته باشم اینم که بدنش خوبه و سینه ها و باسن رو فرمی داره که همین منو شهوتی می‌کرد خصوصا وقتی دستمال برداشتم و دستم و دراز،کردم اشکهای چشمش و از روی صورتش،پاک کنم با انگشت صورتش و کمی نوازش کردم پوست صورتش نرم بود و عمدی پرسیدم شاید هوای شوهرت و نداشتی و ازش،دوری می کردی که اینطوری رفتار می کرده که گفت اصلا اینطور نبودم برعکس با اینکه هیچ توجه نداشت و بمن اصلا اهمیت نمی‌داد باید برام لباس بخره و نیازهای منو براورده کنه تا همین اواخر هم خودم و همیشه برایش آماده می‌کردم ولی انقدر منو کتک زد و توهین کرد که دیگه احساسی نداشتم بهش . پرسیدم کیفیت سکس هایش با تو تو رو راضی می‌کرد اول ساکت شد مثلا خجالت کشیده گفتم این چیزها خجالت نداره آیا تو رو راضی نمی‌کرد دوستش نداشتی و لذت نمیبردی ؟ که گفت تا این آخری ها خوب بود دوست داشتم باهاش سکس می‌کردم اما مدتی دیگه انقدر منو کتک زد دیگه برایم لذتی نداشت اما اون خوب سکس می‌کرد و اگر مشکل نداشتیم دوست داشتم که می‌آمد سمت من ولی از سال گذشته دیگه دوست نداشتم و بهش توجه نداشتم و نزدیک پنج شش ماهی هم هست که دیگه از خانه قهر آمدم برای طلاق .
در حالی که سرش و پایین انداخت و اشک می‌ریخت من رفتم فوری عقب و ابتدا با دستمال اشک‌هایش را پاک کردم و چانه اش را گرفتم بسمت بالا آوردم که توی صورتش نگاه کنم چشمم افتاد به گردنش و قسمتی از بالای سینه اش و از قسمت چاک یقه خط سینه اش را دیدم و ناخواسته کیرم سفت شد که چشمش خورد به جلوی شلوارم که کت و شلوار تنم بود . سعی کردم سرش را روی شانه ام بگذارم با نوازش تا با کمی مالیدن گردن و سینه و غیره تحریک کنم و برای رابطه باهاش قرار بگذارم ولی با دیدن بلند شدن کیرم که سعی کردم عمدی به بهانه پنهان کردنش اونو متوجه کنم اما ناگهان حالش عوض شد و گفت ببخش باید بروم و شروع کرد تشکر کردن منم اصرار نکردم که نپره .
گفتم هماهنگ شو تا هم برایت وکیل بگیرم و هم بعد بیا دفتر من تا ببینم چطور میتوانم بیشتر کمک کنم که هم زودتر تمام شود هم اذیت نکنه تو رو . اما جوری وانمود کرد نیازی نیست و مزاحم نمیشه . دیدم اینطوری میگه گفتم خود دانی این شماره های من هست هر ساعتی خواستی زنگ بزن اگر خواستی کمک میکنم زودتر راحت بشی. و پیاده شد رفت و از پشت نگاهش کردم اندامش بد نبود اگر داغ و هات باشه باهاش رفاقت می‌کردم البته در مورد خودم نگفتم سن من از این بیشتر هست ، من ۴۴ سال دارم و اون ۳۵ سال داره . خیلی زود باقی خاطره رو می‌گذارم که وارد اتفاقات سکس می‌شود بخش بعد . اما قصد من تعریف خاطره برای لذت بردن کسی نیست بلکه هدف من موضوعی دیگه هست یعنی اینکه بعضی از زنها فریبکار هستند و هدف و نیت آنها رسیدن به پول هست و اینکه ما مردها با اینکه همه جوره سعی می‌کنیم شرابط این ها را بهتر کنیم اما اینها فکر حقه بازی هستند که چون این اتفاقات رخ داده نمی‌خواهم شناخته شویم . من هم از هر نظر فردی عادی هستم مثل خیلی از مردهای دیگر که در سایت هستند البته قد بلند هستم ولی اندام معمولی و چهره ای عادی البته شغل من و درآمدم بد نیست . هرچند ثروتمند هم نیستم .

نوشته: فرهاد

دکمه بازگشت به بالا