آقا رضا و من…

خب سلام به همگی ،اسم من سامی
این نوشته و داستان واقعیه امیدوارم خوب نوشته باشم لطفا نظرتونو بگید‌.
اول از خودم میگم که قد متوسطی دارم و چهره‌م خوبه بد نیست البته بقیه میگن خوشگلی ؛)در کل…پوستم سفید و نه لاغرم نه خیلی چاق ولی تو پرم ، و بدنم کلا کم موهستش ولی خب چون خودم دوست دارم همیشه شیو میکنم و دوس ندارم حتی یه تارمو داشته باشم ، درکل خیلی بدنمو دوست دارم و راضیم
خب من همیشه متوجه حسی که داشتم بودم و همیشه بچگیام دوست داشتم دامن بپوشم ،لاک بزنم ،آرایش کنم، برقصم…
ولی خب نمیشد ،یعنی نمیتونستم انقدر راحت باشم ،دیگه خودتون میدونید…
همیشه تو تنهاییام ذوق پوشیدن لباسای زنونه داشتم، و با استرس زیاد و ذوق فراوون می پوشیدم ، عکس میگرفتم،خودمو تو آینه نگاه میکردم ، و تصور های پوچ…
۱۹سالم بود که دنبال یه شغل نیمه وقت بودم که هم راحت باشه هم پولش بد نباشه و مطمئن باشه …آشنا باشه مثلا
یکی از دوستای مادرم که بعضی اوقات میومد خونمون میدونست مادرم واسم دنبال شغل ،چون شوهرش کبابی داشتن انگار قبلا به شوهرش گفته بوده جریان منو و اونم گفته عیب نداره بگو اگه دوست داره بیاد اینجا واسه کار…
و یه روز که خونمون بود، منم از بیرون تا اومدم تو خونه سلام و احوال پرسی…گفت سامی جان خوبی پسرم؟ (ناگفته نمونه که دوتا دختر دوقلو داره که جفتشون هم سن منن و مادرم یکی دو بار بهم گفته بود که دخترای خوبیناااا…مثلا واسه ازدواج که منم محل نذاشتم 🙁 به هر حال…)
خوبی؟ مرسی خاله جان ممنون شما خوبی ؟ ممنون
سامی دوست داری بری تو کبابی ما کار کنی؟
گفتم نمیدونم اخه…یهو مادر گفت که سامی جان برو اگه دوست داری ،ضمناً آقا رضا هواتو داره (من تاحالا آقا رضا رو ندیده بودم 🙂 و تا اون موقع فقط میخواستم بیکار نباشم فقط) گفتم آقا رضا شوهر دوستتون؟
بله پسرم شوهر منه خیالت راحت زیاد سخت گیر نیست ، هرچند بهش گفتم که بهت سخت نگیره…
همش میگفتم نمیدونم یا مِن مِن میکردم
که دوست مادرم گفت وا،فوقش میری خوشت نیومد دیگ نرو
راستش زیاد تو نخ این شغلا نبودم ولی ،قبول کردم برم ،پیش خودم گفتم چن روز میرم دیگ نمیرم …
خلاصه قرار شد که صبح آقا رضا که در جریان اومدن من بود بیاد سر کوچه و منو سوار کنه باهم بریم مغازه.
من کلا تا اون زمان دو بار سکس داشتم که دخولی در کار نبود ولی مالیدن بود و لاپایی داده بودم که شاید بعدا نوشتمش …
ولی خب میگم همیشه ترگل ورگل میکردم و به خودم میرسیدم و دست خودمم نبود ،دوست داشتم مثلا همیشه کرم بزنم به دست و صورتم یا افتر شیو استفاده کنم ،لوسیون و…
صبح شد، بیدار بودم از یه ساعت قبل از قرار سر کوچه ،
آماده شدم و پنج دقیقه زودتر رفتم وایسادم سر کوچه که اون منتظر من نشه
دو دیقه که گذشت اومد و نور بالا زد ،خب ما ندیده بودیم همو ، ولی خب کسی به غیر من اونجا نبود 🙂
شیشه پایین بود ،گفت اقا سامی؟دیدمش نگم براتون چقدر جذاب و آتشی…
میخواستم بگم نگو اقا سامی ،بگو سامی جون:)))))
که گفتم بببببله خودمم ،گفت سوار شو بریم ،سوار شدم.
ماشینش مرتب و بوی خوب و گرمی میداد ،چون زمستون بود بخاری ملایم روشن بود…
تو ماشین زیر چشمی نگاهش میکردم و اصلا حواسم به مسیر نبود ،چهار شونه ،ته ریش داشت که جوگندمی و مشکی قاطی بود ، و تو پر بود و گنده …که پیاده شد دیدم بعلههه قدشم بلنده :))
رسیدیم،رفتیم تو مغازه ،من فکر میکردم جای بزرگیه ولی خب کلا ۳۰/۳۵متر بود فکر کنم و یه بالکن سقفیم داشت با سرویس بهداشتی، یه شاگرد دیگم داشت که تا منو دید خوشحال شد ،چون چند وقت بود میخواست بره شهرستان نمیتونست ولی الان چون من اومدم راحت میرفت …
محو وسایل و کار و مغازه بودم که آقا رضا گفت لباس کار و فرم داریم‌ میپوشی؟تا اومدم جواب بدم ،گفت بپوشی بهتره ،برو بالا تو اتاق چند دست هست تو کمد هر کدوم بهت میخوره بپوش ،گفتم اوکی رفتم بالا ،تو اتاق که دیدم چه جای دنجیه ،فرش بود ،چند تا بالشت بود ،دوتا پتو بود که مرتب همچی چیده شده بود ،یه تلویزیونم داشت با یه سری وسایل دیگه…
لباس رو دیدم اون پیرهنی که فکر کردم بهم میخوره رو برداشتم ،لباسامو دراوردم ،پوشیدم و یکم بزرگ بود ولی دوست داشتم بزرگ باشه، شلوارمم دراوردم که شلوار فرم بپوشم که دیدم خیلی تنگه ،درآوردم یکی دیگه بپوشم ،یهو یکی اومد تو ،منو دید تو اون حالت ،پوست سفید ،بدون مو،باسنمم بزرگ بود نسبتا و برجسته ، که منم سریع برگشتم گفتم منو هنوز نپوشیدما، گفت عه ببخشید و رفت و بعله آقا رضا بود،جوری بودم ،هم خوشم اومده بود هم استرس داشتم که چه فکری میکنه الان؟
چند روز بود میرفتم که کارم شده بود فقط غذاهارو بسته بندی کردن یا پشت دخل بودم
ولی متوجه یه رفتار خاصی شده بودم از طرف اقا رضا
که بیشتر اوقات نگاهم بهش می افتد و میدیدم روم زوم کرده یا داره دیدم میزنه یا داره زیرچشمی بدنمو میبینه…
خدایش تو اون چند روز خیلی گرم شده بودیم باهم و همچی اوکی بود ،
حسن که شاگرد قدیمیش بود روز ۸ رفت شهرستان و عملا من و آقا رضا تنها بودیم چیکار میکردیم، اومد بهم گفت سامی جان اگه یه موقع خسته شدی یا هرچی میتونی بری خونه چون شاید این چن روز شلوغ بشه …گفتم نه با هم میریم،گفت تعارف نکنی ،ناراحت نمیشم خواستی برو که گفتم نه دوستدارم بمونم.
حین کار بودم که با خودم فکر میکردم که چی میشد منو اقارضا کاپل یا پارتنر هم بودیم ، تو بغل میبودم ،یا کیرش چند سانته؟ کلفته یعنی؟ چقدر خوبه تو بغلش باشم ،یا بعضی وقتا تو رویا خودمو میدیدم که داریم تو اون اتاقکه سکس میکنیم؛)
خیلی حشری میشدم، از وقتی که باهاش تنها شدم ،همش تو رویام داشت منو میکرد
که یک بار پیش خودم گفتم امکان نداره پس ولش
همون روز موقع ناهار بود که نشستم تو اتاق بالا غذا بخورم که دیدم اومد تو گفت تنها تنها؟ یه نیشخند زدم گفتم نه بابا بفرماین.
گفت اشکالی نداره پیش هم غذا بخوریم؟تنهایی نمیره پایین
گفتم نه چه اشکالی خوشحال میشم،نشست بغلم شروع کرد به خوردن ،گفت چرا نمیخوری؟گفتم میل ندارم، گفت عه چرا ،گفتم نمیدونم ولی انگاری گشنم نیست، یهو خیلی غیر منتظره با کف دستش زد روی رونم گفت نخوری اینا اب میشه همش ،همینجوری که سرخ شدم پیش خودم گفتم (هو لی شتتتت خودتو کنترل کن و بهترین جواب و بده):
خب اب بشه یا نشه چه فرقی میکنه؟
همینجوری که لیوان آب دستش بود یه مکس کرد گفت : حیفه خب اندامت به این خوبی
باورم نمیشد داریم راجب بدن من حرف میزنیم اونم با مردی که تو رویام زیرش بودم:))
گفتم شما مگه دیدی؟گفت خب معلومه دیگه ادم میفهمه…
با سر تایید کردم و گفتم اوهوم
که یهو گفت البته اون روز اول که اومدی یهو حواسم نبود اومدم تو اتاق دیدم بدنتو…
(ضربانم رو ۱۰۰۰۰بود)
گفتم آقا رضا مشتری نیاد یه وقت ؟
گفت نه درو بستم از تو این تایم کسی نمیاد ،اخه بعد ساعت ناهار بود ،ولی ما داشتیم تازه ناهار میخوردیم البته دیگه تموم شده بود
که گفت بحثو عوض کردیااا (یکمم اروم خندید یکم آب خورد)گفت نگران نباش
که گفتم من برم پایین کارارو بکنم گفت ناراحت شدی عزیزم؟گفتم نا اقارضا چه ناراحتی؟
گفت باشه برو کارو بکن من یکم میخوابم ،اگ خواستی توام بیا بخواب (دیگه داشتم دیوونه میشدم)
گفتم باشه
نه نیم ساعت شد که پایین بودم یهو دیدم صدام کرد
گفتم جانم گفت بیا بالا کارت دارم (یکم عجیب گفت)
اروم رفتم بالا ،حین رفتن پیش خودم گفتم اگه خوش شانس باشی الان لخت شده جلوت وایساده:)))
رفتم تو دیدم نه ،دراز کشیده یه پتو تا روی سینه هاشه (زیرپوش تنش بود و موهای سینش داشت چشمامو از صورتش جدا میکرد)
که گفت بیا بخواب یکم
گفتم خوابم نمیاد
گفت مگه میشه ؟بیا دراز بکش خوابت میره
گفتم نه جدی نمیتونم بخوابم(اصلا باوری راجب سکس با رضا نداشتم)
گفت از من میترسی؟
گفتم چرا بترسم؟
گفت میترسی اذیتت کنم؟
گفتم نه آقا رضا چه اذیتی
گفت بشین یه دقیقه
نشستم کنار پتوش بودم دقیقا که یهو خیلی آروووم و خونسرد پتو رو زد کنار (انگار داشت از یه جایزه بزرگ رو نمایی میکرد)
دیدم با یه شورت هفتی و پاهای مودار جلومه دقیقا
وای قلبمم ،سامی آروم باش ،هنوز هیچی نشده
کیرش حالت نیمه خوابش زیر شرت معلوم بود و برجستگیه بیش از حدش که کلفتیش و بزرگیشو معلوم میکرد ،نمیتونستم نگاهمو بردارم از اونجااا اصلا یه وضعی بود مثل بلاتکلیفی…
گفتم این چه کاریه؟
گفت ببین عزیزم اینجا کسی نیست جز خودمون دوتا ،این چن وقتی که میای اینجا متوجه شدم که چقدر نگام میکنی میدونم که حسی داری بهم
صحبت که تموم نشده بود می خواستم بلند شم برم که دستمو گرفت گفت صبر کن ،یه جوری قدرت کلامش خوب بود یا شاید فقط رو من اثر میزاشت که هرچی میگفت ۸۰ درصد احتمال قبولی داشت…
گفت من دوست دارم پیشت بخوابم ،فقط خوابیدن ،باشه؟ چشم تو چشم بودیم چند ثانیه
گفت من اصلا آدم بدی نیستم ،کسیم نمیخوام اذیت کنم ،فقط دوست دارم که پیش هم دراز بکشیم همین،حتی دستم بهت نمیزنم…
اروم خودش که اومده بود جلو رفت عقب و دست منم برد با خودش منم رفتم:)
پیش هم با یه فاصله ی ۲ وجبی خوابیدیم ،
استرس داشت خفم میکرد ،دیدم هولی شتتت کیرش راست شده ، تا فهمید کیرشو دیدم پتو رو کشید روش
گفت ببخشید ،یکم هیجان زده شدم ،گفتم واسه چی ؟گفت واسه تو ،واسه این که پیشم خوابیدی
حالت سکوت بودم
پیش خودم گفتم این رویا ته پسر چرا استفاده نمیکنی؟چرا ناز میکنی ؟چته؟مگه همینو نمیخواستی؟اینجا که کسی نیست؟جا به این دنجی…
نفس عمیق کشیدم اروم دستمو بردم سمت دست انگشتامو گذاشتم زیر انگشتاش ،
نگام کرد ،چشمامو بستم
دستمو گرفت ،گفت عزیزم بهم اعتماد کن ،میدونم که خودتم‌دوستداری ،
همینجوری حین حرف زدن دستم گذاشت‌رو شرتش :]]]] یه کیر سفت …
شروع کردم به نوازش کردن اونم پیرهنمو باز کرد
حس کردم نفساش نزدیکمه ، یهو لباشو گذاشت روی لبام، چن ثانیه هیچ کاری نکردم و بعدش باهاش همکاری کردم ،لبامو میخورد
منم محکم کیرشو گرفته بودم:) یهو گفت اروم سامی جان ،من جایی نمیرما ،گفتم من نمیتونم الان سکس کنم اماده نیستم ،گفت نترس نمیکنم …هیچی نگفتم ولی
دید خیلی خوشم اومده و دارم پا به پاش میام ، اومد روم شروع کرد به خوردن سینه هامو ،گردنمو لبام،
کیرشو قشنگ رو شلوارم حس میکردم ،دکمه
شلوارمو باز کرده بود یهو همزمان شرتمم باهاش کشید و درآورد
یکم حالتش داشت خشن تر میشد ،نه خیلی ولی حرکاتش سریع بود انگار میترسید بگم بسه،که نمیدونست من چقدر تو کفش بودم:)
منو برگردوند و کونم قشنگ رو به روش بود ،گفت سامی خیلی کونت خوبه خیلی حشری شدم ببخشید…
هیچی نمیگفتم سرم پایین بود و فقط منتظر بودم کیرشو حس کنم
گفت حیفه اگه نکنم ،ولی بعدا حتما میکنمت(که کرد)
نمیدونم از کجای کمد ولی یکم وازلین زد سر کیرش و هولش داد لای پاهام
شروع کرد تلمبه زدن و همزمان گردن و گوشمو میخورد
حشری شده بودم ،کونمو بالا میدادم ،یکم ناله ریز میکردم که میشنید ،
گفت دوست داری؟
چیزی نگفتم
گفت مگه با تو نیستم سامی ؟
گفتم بله
گفت کیرمو دوست داری؟
گفتم خیلی ،
گفت جووون این تازه لاپاییه بعدا که کردمت میفهمی کیر ینی چی
یکم تلمبه زد یهو یه آه بلند کشید و بین پاهام داغ شد و یه حس خوب و عجیب سرشار از هیجان واسه دادن داشتم که نمیتونستم نشونش بدم؛( و افتاد روم دو دقیقه بعد رفت کنار
نفس زنان گفت دوست داشتی؟
یکم دیر ،ولی گفتم آره ،گفت بزار آبتو بیارم گفتم نمیخواد و رفتم سرویس خودمو تمیز کردم
تا یک ساعت بعد نرفتم بالا تا اومد پاین یکم خوش و بش کرد باهام و انگار هیچ اتفاقی نیفتاده…
موقع برگشت تو ماشین ،بهم گفت سامی ناراحت نیستی ازم؟گفتم واسه چی؟گفت واسه خوابیدن با من؟گفتم نه گفتم که دوست داشتم. یهو اومد جلو لپمو بوس کرد و گفت خوبه که حالت خوبه …
این شروع رابطمون بود که چندین بار سکس کردیم
که اگه خواستین یکیشو مینویسم واستون
ببخشید زیاد بود ،دوست داشتم با جزئیات بگم که مفهوم رسونده باشم…
بوس

نوشته: Ritaly

دکمه بازگشت به بالا