آنی (۱)

من می خوام چندتا خاطره براتون تعریف کنم؛ ولی قبلش باید بگم اینها که می نویسم خاطره ی واقعی است و کوچکترین فانتزی درش وجود نداره …چونکه من با نوشتن داستان و خیالبافی خیلی مخالفم و معتقدم نوشته باید خاطره ی واقعی هر فرد باشه. بنابراین حجم خیلی زیاد از جزئیات و توضیحات حذف شده …بدلیل اینکه یا فراموش کردم و یا اینکه بنظرم اضافی بوده …

من اسمم آنی گ… هست و متولد ۱۳۷۴ هستم و حدودا ۲۷ سالمه… قدم فک کنم حدود ۱۶۲ یا این حدود ها هست (دقیق نمیدونم) و پوستم خیلی سفیده…وزنم هم حدودا ۶۰ کیلو هست. قبل از اینکه شروع کنم باید بگم که من حدود دوسال هست که ازدواج کردم …شوهرم افشین تو شغلش آدم خیلی زرنگیه و به اصطلاح میگن پشه رو رو هوا نعل میزنه… یک سگ خیلی کوچیک هم دارم نژاد هاوانیز ویلکرو، اسمشو گذاشتم مارشال… با افشین خیلی شبا با مارشال بازی می کنیم حتی موقع سکسمون هم تو تخت میاد همش به کس و کون و بدن من زبون میزنه . افشین مث من خیلی اهل شراب هست و آدم خیلی باحالیه و اهل همه جور برنامه ای هست … من و افشین پارسال و مرداد امسال با دوست صمیمی من نازی، سه نفری تری سام هم داشتیم… ( که البته موضوع داستان ما نیست ) …برای تنوع در سکسمون انجام دادیم …شوهرم خیلی اهل حال هست … البته من هم همینطور… من دوست داشتم که اینجا ماجرای لزم با دوستم غزل رو براتون تعریف کنم….البته برای اینکه بگم که از چه زمانی و چگونه با غزل آشنا شدم؛ کمی مقدمه میخواد …که بابت زیاده گویی پیشاپیش از خواننده های عزیز خیلی خیلی معذرت می خوام….

خاطره ی من از سال ۱۳۹۰ شروع میشه که من حدود ۱۶ سالم بود…کلاس دهم رشته ریاضی بودم…من خانواده ام پایان سال نهم مدرسه ام رو تغییر دادند و به مدرسه ای دولتی در شهرک غرب اومدم … که علتش تغییر منزل بود …وقتی روز اول مدرسه وارد کلاس شدم همه ی ذهنیتم بهم ریخت. چون خیلی با فضایی که در ذهن داشتم تفاوت داشت… به ما گفته بودند این دبیرستان دبیرهای خوب فیزیک و هندسه و غیره و ذالک داره ‌البته دبیرهاش نسبتا قدیمی و خوب بودن ولی خیلی بی حوصله و اما فضای کلاس هم خیلی ترسناک بود…دقیقا عین این فیلما و سریال ها که می‌سازن بود .
در مدرسه قبلی من ساعت حدود ۳/۳۰ بعد از ظهر تعطیل میشدم و بچه های مدرسه خیلی پاستوریزه و نایس بودن… اکثرا خیلی مودب بودن… و بعد مدرسه سریع می رفتن خونه هاشون ولی اینجا ساعت ۱۲/۳۰ ظهر تعطیل می‌شد و کلاس بچه های ریاضی که فک کنم حدودا ۲۰ نفر یا بیشتر بود؛ از این تعداد شاید نصفشون دخترهای خشن و لات بودن… و اهل همه جور برنامه … ولی من اون موقع ها جلوی اینها کم میاوردم…مث پسرها بودن و بقیه خیلی ازشون حساب میبردن… توی کلاس یک دختری بود که اسمش غزل بود و به اصطلاح لیدر و گنده لات کلاس بود… رنگ پوستش گندمی بود و صورت گرمی داشت و ابروهای مشکی پهن و موهای مجعد…حدود شاید هفت هشت نفر یا بیشتر مث غزل بودن اما همشون از غزل حساب میبردن …و من بعد حدود یک هفته که گذشت متوجه شدم که همه زیر نفوذ غزل هستن. حتی دخترهای خیلی ناز کلاس سه تا بودن که اسماشون یادم رفته ؛که درسشون خیلی خوب هم بود؛ اما همش براش قمیش یا عشوه میومدن انگار که می خواستن بهش بدن…و همش باهاش بودن. شاگرد اول کلاس یه دختری بود به اسم مهسا که با وجود اینکه اصلا تو این خط‌ها نبود و سرش همش به درس و سوال پرسیدن از معلما بود ولی خیلی ناز غزل رو می کشید.
غزل و دونفر دیگه این پایه رو افتاده بودن و سنشون بیشتر از بقیه بود. غزل قدش حدودا یه سر و کردن از من بلندتر بود… تو کلاس شاید ۴ نفر یا ۵ نفر از بچه ها از از غزل بلندتر بودن و دو نفر هم که خیلی دراز بودن اما همه شون ازش حساب میبردن… غزل آخر کلاس دم پنجره می نشست و اون سه دختر و بقیه ی رفیقاش بغلش و آخر کلاس می نشستن . من ردیف دوم کلاس بودم. درست یادمه اونها برای خیلی ها اسم گذاشته بودن و همش تیکه مینداختن به همه بچه ها… دست خیلی از بچه ها رو به شوخی میپیچوند و مثلا تهدیدشون می کرد…در نتیجه هم همشون خیلی از غزل حرف گوش کن بودن… خیلی ها باهم زنگ تفریح مچ مینداختن و غزل مچ همه رو میخوابوند. من وقتی اومدم به این مدرسه خیلی تعجب کردم انگار مدرسه ی پسرونه هست …کم کم با دوتا دختر بغل دستی ام که دختر های نازی بودن خیلی رفیق شدم اسماشون یادم رفته . کمی که باهاشون رفیق تر شدم اونها خیلی از روابط بچه های کلاس برام گفتن و البته خیلی هاش یادم نیست و خیلی محو یادمه و اینکه از غزل و دارودسته اس خیلی می ترسیدند و می گفتن اینها لات و همجنس بازن و غزل همه بچه ها رو میکنه… یکیشون میگفت اون سه تا دختر نازها دوست دخترای غزلن و من تو شهرک دیدم همش با همن. می گفت میگن غزل اینا رو انگشت می کنه و باهاشون سکس می کنه. بعدا فهمیدم که غزل باباش فوت کرده و مامانش باشگاه بدنسازی داره و غزل اونجا بدنسازی میره و البته می گفتن بیرون مدرسه دیدن که با بعضی از دوستاش سیگار هم میکشه و هر کاری بگی ازش بر میاد. غزل کلی نوچه دور و اطراف خودش جمع کرده بود و باهاشون زنگای تفریح همش والیبال بازی می کرد. و حتی معلمها هم ازش یه جورایی حساب میبردن چونکه با وجود قلدربازی و حرف های گل درشت سر کلاس، اما خیلی باهاش مهربون بودن. فک کنین من تو اون جو مزخرف وارد مدرسه شدم که فقط بجز خودم شاید دو سه نفر دیگه هم تازه وارد بودن. غزل سر برخی شوخی های من و حرف زدن هام سر کلاس با دوستام چند بار با من برخورد داشت و دفعه ی اول با من خیلی خشک و جدی برخورد کرد و من خیلی ترسیدم و گفت که چرا انقدر شلوغ می کنی سر کلاس. یه بار دیگه هم یکی از بچه ها از ته کلاس مزه می ریخت و حرف های خنده داری می زد که من چند بار برگشتم نگاش کردم و خنده ام گرفته بود و بعد کلاس غزل اومد پیشم می گفت برای چی انقدر بر میگشتی می خندیدی …چند تا از رفیق های گردن کلفتش هم سر برخی رفتارهای من، با من چپ افتاده بودن و بحثشون شده بود و هر دفعه خیلی چپ چپ نگام میکردن و سر نهار هم برخوردهایی هم با من داشتن…حدود شاید سه ماهی شاید از سال تحصیلی گذشته بود. دقیق یادمه یه پنجشنبه ای که ورزش داشتیم یه بار سر والیبال با غزل همبازی بودم و من سر بازی سعی کردم بهش خیلی خوش خدمتی کنم و بهش کلی پاس دادم و آخر بازی خیلی خوشش اومده بود و باهم حرف زدیم… و خندیدیم و چند روز بعد سر زنگ تفریح یادمه اومد به شوخی دست منو پیچوند و من جرات نداشتم چیزی بگم و کلی تاب خوردم و مجبور بودم به شوخی برگزار کنم… ( خیلی از ماجراها یادم رفته ولی غزل با من خیلی خودمونی شده بود ). و حتی درباره فیلم دیدن و سریال دیدن حرف میزدیم چند باری هم تو نهار خوری بغل هم بودیم و صمیمی شدیم اونجا حرفا و شوخی های سکسی می کرد و داستان چندتا از بچه ها رو برام تعریف کرد که چجوری ترتیبشونو داده… می گفت یکی از دوستش آرزو؛ از تایوان براش دیلدو آورده که غزل گفت خود آرزو رو هم باهاش کردم!! و و بچه های دیگه رو هم با اون می کنه!!!
اون لحظه نمی دونستم که راست می گفت یا دروغ یا قمپز در می کرد ولی اما بعدا فهمیدم احتمالا همه رو راست می گفته !!! و چند باری هم باهاش رفتم باشگاهشونو دیدم و با مادرش سلام علیک کردم و چند باری بیرون قرار گذاشتیم آبمیوه خوردیم و یه بار مرکز خرید گلستان رفتیم. حتی یه بار چندتا از بچه ها رو تو باشگاهش دیدیم و سلام علیک کردیم باهاشون و کلی ماجرای دیگه
اما داستان از جایی شروع میشه که یادمه یه بعد از ظهری بعد مدرسه قرار شد باهاش بریم خونه ی یکی از رفیق های مشترکمون، نیلوفر؛ از بچه های کلاس که چند روزی مریض و غایب بود و غزل می گفت مجموعه ی بی نظیری از فیلم و سریال داره… البته همه رو الان یادم رفته ولی بعد از اینکه از پیش اون اومدیم بیرون…یادمه غزل بهم گفت عجب تیکه ای بود دوست دارم بکنمش… دو هفته ای هست که دلم می‌خواد یکیو بکنم موقعیتش پیش نیومده …تیکه نبود بنظرت؟ و من خندیدیم … یه دفعه نمیدونم چی شد که ازش پرسیدم بیشتر از همه دوست داری کی رو بکنی؟ آخه این چه سوالی بود ازش پرسیدم ؟؟ و اون بهم نگاه کردم بی هیچ مکثی گفت تورو!!! منم که خودم گاهی با خودم ور میرفتم و خودمو ارضا می کردم از جوابش خوشم اومد و تو چشماش نگاه کردم گفتم واقعا دوست داری منو بکنی؟ گفت آره … تو تا بحال چند بار با من بیرون اومدی و چند تا از بچه ها دیدن ما رو… ازم پرسیدن گفتن آنی با تو چیکار می کرد؟ بهشون گفتم که آنی زن منه… من همینطور که نگاهش می کردم گوشه ی لبمو گاز گرفتم پرسیدم من زنتم؟؟؟ گفت آره تو زن منی همه میدونن!! خیلی تحریک شدم… ازش پرسیدم دوست داری واقعا زنت بشم؟ گفت آره خیلی…ازش پرسیدم زنت بشم باهام چیکار می کنی؟ گفت می کنمت… خنده ام گرفته بود …خوشم اومده بود… خیلی تحریک شدم…و براش با ناز و ادا گفتم خب منو بکن……ازم پرسید که دوست پسر داری گفتم نه….پرسید تا حالا به کسی دادی؟ گفتم نه ندادم تا حالا …خندید… و گفت برات دوش پسر هم پیدا می کنم … بعد بهش گفتم خب کی می خوای منو بکنی؟ فک کنم گفت که یه مقدار Busy هست و گفت پس فردا با هم بریم خونه ما . پس فرداش به مامانم گفتم می خوام برم با بچه ها فیزیک کار کنم یکی از بچه ها موسسه میرفته … عصر برمیگردم …خلاصه مامانم که فک میکرد میرم درس می خونم کلی تشویقم میکرد همیشه که حتما برم!!! با غزل بعد مدرسه پیاده رفتیم تا خونه اش حدود شاید یک ربع یا این حدود راه بود… تو راه خونه اش غزل بهم گفت من مامانم معمولا شبها ساعت ۸ شب اون حدود ها بر میگرده خونه . اینجا تا اون موقع Free هست …غزل خونه شون هیچکی نبود ولی رفت به مامانش یه زنگ زد و بهم گفت فقط یه خواهر بزرگ داره که عروسی کرده رفته خونه ی خودش … مامانش هم که تا دیر وقت باشگاهه…یه خونه ی قدیمی با حیاط بود ولی طبقه ی دوم اتاق بزرگی داشت که کامل در اختیار خودش بود یک اتاق بود حالت مستمر داشت مث هال بود و یک اتاق و و حموم دستشویی هم داشت. منو برد اونجا و درب اتاق رو هم باز گذاشت که گفت اگه کسی بیاد متوجه بشیم … کمی خندیدیم و به شوخی دستمو پیچوند و گفت پس دوست داری زنم بشی … منم گفتم آره و کلی پیچ و تاب خوردم از درد … هی دستمو بیشتر می پیچوند و من بیشتر خم و راست میشدم …بعد کلی دردم اومد بهش گفتم غزل گه خوردم… ول کن دستمو … آدم دست زنشو که نمی پیچونه …خنده ام گرفته بود… اونم می خندید گفت آره درسته و دستمو ول کرد بعد اومد جلو باهام لب داد… چند دقیقه ای طول کشید. دهنش بوی سیگار می داد. بعد گفت خیلی حال کردم … میخوای لباساتو برام درآری ؟ گفتم چشم ….پرسید نسکافه میخوری ؟ گفتم… ممنون. گفت من میرم برات نسکافه بیارم و رفت. من حقیقتش اولین بارم بود که برای کسی لخت میشدم …ولی البته قبلش خیلی فیلمای پورن و لزبین میدیدم و خودمو ارضا می کردم و خیلی تحریک میشدم دوست داشتم خودم واقعا امتحان کنم … من رفتم تو‌ اون اتاق همه ی لباسامو در آوردم و کامل لخت شدم … من موهای کسمو هم کامل همیشه شیو میکنم …اومدم بیرون غزل با سینی و لیوان نسکافه نشسته بود … لخت مادرزاد جلوش ایستادم … برای حدود شاید یک دقیقه یا بیشتر منو با تعجب نگاه می کرد و لبخند هم به لبش بود بعد گفت عجب کس و کونی داری من نمی دونستم … مه هات چه باحاله بعد گفت بیا جلو … من از حرفاش خیلی تحریک شدم و البته خجالت هم کشیدم ….خودش اصلا تا آخر لباسای خودشو‌ در نیاورد حتی جورابشو!! من حسی از خجالت و البته شهوت خیلی زیاد داشتم…از اینکه جلوش لخت مادرزاد میشدم و تحقیر میشدم و اون کامل لباس تنش بود لذت میبردم… ازم خواست رفتم جلوش به فاصله ی خیلی کم و اون بهم گفت یه پامو گذاشتم رو زنوش و اون شروع کرد کسمو لیسیدن ‌و خیلی صحنه تحریک کننده ای بود … عین فیلمهایی که دیده بودم …همینطور لبای کسمو با دوتا دستش باز کرده بود و می‌خورد…و خودم هم از بالا داشتم نگاه می کردم که چوچوله ام تو دهنش تکون میخوره …انگار رو ابرها بودم و همش ناله می کردم …و کسم خیس شده بود … سوراخ کونمو هم کلی لیس زد و بینهایت تحریک کننده بود برام … هیچ کس تا امتحان نکنه نمی فهمه ….بعدش ازم پرسید که دوست داری ؟ بهش گفتم آره و بهش گفتم از اینکه لباستو درنیاوردی بیشتر خوشم اومده که بیشتر تحریک میشم … و اونجا بود که بهش گفتم همیشه دوست داشتم بهت بدم و اونم خیلی خوشش اومد…و منو تایید کرد و بهم گفت آنی من هیچوقت لباسامو در نمیارم …می دونی چرا ؟ چونکه من کامل فاعلم و دوست دارم فقط طرف مقابلم کامل لخت باشه … بهش گفتم پس چه جوری ارضا میشی ؟؟ گفت به وقتش بهت میگم…
غزل همینطور کس منو می خورد و انگشتم می کرد و بعد رفت دیلدو آورد باهام کلی سرش شوخی کرد و با دستاش تو ها تکونش میداد آبی تیره بود رنگش… و به شوخی قبل اینکه ببنده به کمرش جلوش گرفته بود و لای پای من تکون میداد و بعد کمکش کردم دوتا کمربند دو ‌طرفش داشت بست به کمرش پرسید دوست داری ؟ با لبخند گفتم آره ولی فقط تو کونم بکن …گفت آره خیالت راحت هوای پرده تو دارم….بعد منو برد تو اتاق که لباس عوض کردم و منو خوابوند رو تخت و می خواست منو بکنه که هر کاری کرد نشد چونکه خیلی خیلی وحشتناک درد داشت … خیلی درد داشت … هرچی بگم کمه … البته خیلی از جزئیات یادم نمونده …یادمه حدود یک ساعت یا بیشتر کلنجار رفتیم… کلی کرم مالید بهش ولی اصلا نمی شد… و من اشکم درآورده بود بدون اینکه گریه کنم اشکم میومد…
و می گفت کون تو خیلی تنگه … البته کلی لب گرفت ازم و ممه هامو خورد … پاهامو داده بود هوا …دوباره سوراخ کونمو میخورد لپای کونمو فشار میداد و کسمو می خورد … لاله ی گوشامو می خورد… انگشتای پامو هم میخورد!!! بعد
ازم خواست که من رفتم دوش گرفتم و اومده بود دم حموم نگام می‌کرد بعد دقیق یادمه وقتی سشوار می زدم بهم گفت آنی جون تو دیگه از امروز زن منی ناموس منی من نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره ….موقع رفتن بهم پول هم داد و من به شوخی و خنده بهش گفتم مگه من جنده ام بهم پول میدی؟ و اون با خنده گفت آره جنده ی منی… بعد جدی گفت نه دور از شوخی ….آنی من خیلی خاطرتو میخوام … من دستم بازه … فک کردم تو هم زن منی برای کارهات پول لازم میشه…
و قرار شد تو خونه با خیار تمرین کنم که البته خیلی سخت بود من شبها تو اتاقم که می رفتم یواشکی چند خیار تو کیفم گذاشته بودم که کرم میزدم و امتحان می کردم… چه دورانی بود…ولی بعد یک ماه کم کم به کمک خیار سوراخ کونم کمی باز شد و تو اون فاصله دوبار یا سه بار دیگه پیشش رفتم و فقط منو میمالید و اصلا نشد بکنه تو کونم …بهم گفته بود روز ها تو مدرسه میرفتم بغلش میشستم البته ظاهرا کسی نمی دونست که زنش شدم
ولی با من خیلی مهربانانه رفتار می کرد و من عین عروسک لال بغلش می شستم و پاهامو جفت می کردم و هیچ حرفی نمی زدم انگار مایملک اون بودم
یادمه یه بار که سوراخم باز تر شده بود …یه بار با دیلدو اومد کرد تو که من کمی خونریزی داشتم که با خنده گفت تو از کون پریود میشی؟ خلاصه برنامه تعطیل شد ولی دفعه بعد هر بار بیشتر و بیشتر منو می کرد و حتی برای اینکه من تحریک بشه دست منو می پیچوند و من به گه خوردن میفتادم و حرفای سکسی به من میزد می گفت زن من کیه ؟ بگو ؟ تو جنده ی منی … و من برای اینکه خوشش بیاد و بیشتر تحریک بشه بهش می گفتم من زن تو ام منو بکن … کس منو جر بده … می گفت از وسط جرت میدم می خورمت دقیق یادمه اولین بار که دیلدو رو‌ کرد تو کونم، از شدت درد گریه می کردم جلوش و خواهش التماس می کردم که دربیاره ولی اون قربون صدقه ام میرفت هی باهام لب میداد و گردنم، لاله گوشمو می خورد می گفت همه دخترا موقع دادن درد دارن ولی در عوض لذتش خیلی بیشتره…و برای دیلدو ساگ میزدم که طعم کرم میداد و حالم بد می‌شد…مرتب بهم پول هم می داد می گفت تو زن منی… بهم پول تو جیبی می داد…حتی تو مدرسه بهم پول میداد… خیلی حال می کردم انگار زن و شوهر بودیم … خودمو مقید کرده بودم که بی اجازه اش آب نمی خوردم … همه ی قرارها رو‌ تو مدرسه باهم تنظیم می کردیم … مثلا یادمه زنگ آخر بهم می گفت من امروز فلان جا باید برم نمی تونم ببینمت تو برو خونه تون یا مثلا من یا خودش یه موقعهایی پریود بودیم نمی تونستیم یا مثلا گاهی می گفت فردا با مامانت اینا هماهنگ کن که بیایی پیش من بکنمت … و من بهشون می گفتم میرم با دوستم درس کار می کنم و حتی مادرم چند بار وسط کار زنگ هم زد… و خیالش راحت شد که منزل دوستم هستم دارم درس کار می کنم!!! غزل همچین منو می کرد که هم خیلی عالی بود و هم خیلی درد داشت… تو مدرسه درگوشم می گفت امشب میبرمت خونه مون یه جوری می کنمت که خونت بپاشه رو سقف اتاقم … تا خونه ی خودتون سینه خیز بری … خوشت میاد … و من قند تو دلم آب می شد و لبمو گاز می گرفتم تو چشماش نگاه می کردم… می گفتم آره من زنتم منو بکن…ولی واقعا هربار خیلی درد داشت و بیشتراز هفته ای یه بار عملی نبود …
این دوران گذشت… یادمه آخر سال مامانم با دیدن نمره های طاق ‌جفت من خیلی خیلی عصبانی شد و کلی جیغ و داد کرد …می خواست منو بفرسته رشته انسانی که من هم کلی جیغ و داد کردم خلاصه مدرسه مو عوض کردن رفتم یه مدرسه نزدیک تجریش ( که اسمشو نمی گم) . ولی غزل و اکثر بچه ها همون مدرسه رو تا دیپلم رفتن…مامانم با اینکه چیزی از ماجرای من و غزل نمی دونست ولی خیلی روی آمد و شد من حساس شده بود و رفته رفته ارتباطم با غزل کمتر و کمتر شد تا اینکه ارتباطم بکلی باهاش قطع شد….بعد هم که رفتم دانشگاه و به کل وارد دنیای دیگه ای شدم … و دیگه تا حدود ۱۰ سال غزل رو ندیدم.

تا اینکه حدود ۴ ماه پیش، اواخر شهریور و در اوج شلوغی اوضاع و اعتراضات مردم تو خیابون تو شهریورماه امسال ، تو مرکز پلیس بعلاوه ۱۰ سر چهار راه قنات در خیابان دولت دوباره دیدمش… باهم چشم تو چشم شدیم… اولش حواسمون نبود… متوجه نشدیم … دوباره همدیگه رو چند لحظه نگاه کردیم… قیافه اش کاملا زنانه شده بود … ابروهاشو برداشته بود، رنگ موهاشو قهوه ای و بینی شو عمل کرده بود و کلا کمی فرم صورتش عوض شده بود… ولی اون به من گفت تو خیلی تغییری نکردی … خلاصه همدیگه رو شناختیم و کلی خندیدیم و ماچ و بوسه و احوال پرسی … با مارشال هم کلی خوش و بش کرد…و بعد رد و بدل کردن شماره البته خیلی کوتاه و سریع … چون اون روز هر دو خیلی عجله داشتیم و باید می رفتیم به کارهامون میرسیدیم. ولی قرار شد چند روز بعد کافی شاپ بریم باهم… تا اینکه دوباره چند روز بعد تو کافی شاپ قرار گذاشتیم و اونجا بود که حدود دوساعتی یا بیشتر صحبت کردیم… درباره ی زندگی مون حرف زدیم و اینکه تو فاصله ی این ۱۰ سال گذشته چه کردیم…غزل درباره برخی بچه ها که ازشون خبر داشت گفت و درباره اوضاع اون موقع مدرسه و بعد از اینکه من رفتم اون دوسال چه خبر بوده و از زندگیمون تعریف کردیم غزل برام تعریف کرد گفت که از شوهرش جدا شده و یک دختر داره که پیش شوهرش زندگی می کنه … و گه گاه میری اونو میبینه … درباره مادرش گفت و اینکه آدرس خونه شون عوض شده اما خودش با مادرش همون باشگاهشون رو اداره میکنه … و یک خوابگاه میخواد راه میندازه و ازم خواست من که معماری خوندم برم براش کار کنم هم کارهای تزئینات داخلی و هم کارهای اداری که داشت ….البته اولش کمی با تعارف حرف زدیم ولی بعدش دوباره خودمونی شدیم و کلی خندیدیم ومن ازش پرسیدیم یادته من زنت بودم منو می کردی؟ کلی خندیدیم … گفت مگه میشه من یادم بره؟ تو هنوزم زنم هستی…
البته من به افشین چیزی درباره رابطه ی سکسی با غزل تا بحال نگفتم. از غزل هم خواهش کردم اگه شوهرمو دید چیزی نگه هیچوقت… چند روز بعدش غزل رو دعوت کردم خونه مون. بعد یه شب هم اون دعوتمون کرد. بعد قرار شد من برم باشگاهش و اونجا بطور مرتب برم رو دستگاه ورزش کنم. دونفری کلی بیرون رفتیم و کافی شاپ… یه بار حدود یه ماه پیش با غزل دونفری باشگاهش بودیم حرف تری سام شد و براش تعریف کردم که افشین خیلی اهل حال هست و با دوستم نازی تری سام داشتیم و خیلی باحال بوده …اون هم برام گفت که شوهر سابقش اهل این برنامه ها نبوده
ولی خودش با دوستاش از این برنامه ها زیاد داشته … بعد من چون میدونستم افشین با تری سام کاملا اوکی هست و خودش همیشه می گه …به غزل گفتم که من و افشین برای تنوع تو سکسمون خیلی دنبال کارهای جدید هستیم و آدمای جدید مطمئن …بهش پیشنهاد کردم که با افشین سه نفری یه تری سام بریم … غزل هم که افشین رو دوبار در منزل ما و خودش دیده بود و خوشش اومده بود گفت آره منم موافقم اما قبلش باید حتما من و تو به بار با هم انجام بدیم که بعد ده سال که با هم نبودیم ببینیم اصلا کارمون چطور پیش میره … منم باهاش کاملا موافقت کردم ولی اصلا دوست نداشتم افشین چیزی بفهمه و قرار شد چیزی به افشین نگیم . من به غزل گفتم که من تو سکس های لزبین یا تری سام که قبلا هم با دوست نازی داشتم دقیقا مث قبلا که باهم بودیم همیشه مفعول هستم…غزل هم با خنده بهم گفت می دونم کونی … منم همیشه فاعلم حتی یه بار با یه دوستم که باشگاه میومد و شوهرش تری سام رفتیم که من هم خودشو و هم شوهرش رو هم با دیلدو کردم … منم وقتی غزل داشت اینا رو تعریف می کرد، به فکر فرو رفتم که یعنی غزل تو تری سام احتمالا افشین رو هم ممکنه بکنه؟؟ خلاصه پس فرداش ساعت ۱ ظهر قرار گذاشتیم که برم خونه اش تو سهروردی. قرار شد بعد سکس با هم نهار بخوریم …خلاصه من رفتم خونه شون… قبلش حسابی دوش مفصل گرفته بودم و خیلی به خودم رسیده بودم…مارشال رو هم با خودم برده بودم
بعد کلی خنده و شوخی بهم گفت آنی جون من قبل سکس می خوام ازت اجازه بگیرم و معذرت خواهی کنم چون بهرحال وسط سکس ممکنه حرفایی زده بشه که برای شهوت بیشتر هست و یا هر کاری انجام بدم بخاطر بالا رفتن حرارت در سکسمون هست. خدایی نکرده از دستم ناراحت نشی … چون من تو سکس انگار یه آدم دیگه میشم…
من کلی خندیدیم و حقیقتش ترسیدم ازش پرسیدم مگه می خوای چیکار کنی ؟ من میترسم… گفت نه این حرفا چیه؟ یادته ده سال پیش چجوری سکس می کردیم؟ گفتم آره کمابیش… گفت خب تو که دیگه زن من بودی نباید بترسی که آشنا هستی خیلی … تازه الان پرده هم که نداری … هم تو کست می کنم و هم تو کونت …ولی من ازش خواهش کردم خیلی خشن نباشه… و من بهش گفتم که بشینه رو مبل و رفتم تو یه اتاق لباسهامو کامل درآوردم و لخت مادرزاد اومدم جلوش وایسادم …اون هنوز کامل لباس تنش بود …چند دقیقه منو نگاه کرد و‌ سکوت حکم فرما بود … دقیقا مث اون موقعها … بعد من بهش گفتم منو بکن …وهمینطورر که نشسته بود بهم گرفت برم پیشش خودش از رو مبل بلند نشد…رفتم روبروش …کسم که شیو کرده بودم جلوی دهنش بود اول نیم خیز شد ممه هامو خورد … بعد رفت لای پام و نزدیک شاید ۱۰ دقیقه کسمو خورد و لیس میزد لاشو و با دندونش چوچوله منو گرفته بود می کشید دردم گرفته بود همراه خنده و بعد منو برگردونه سوراخ کونمو کلی لیس زد و زبونشو می کرد توش در میاورد … من تو ابرها بودم… هرکاری خواست با من کرد… یه دیلدو زرد رنگ داشت شبیه مو بود که اونو بخودش بست … من هم کمی ممه هاشو لیس زدم… از من خواست که دم تخت رو زمین خوابیدم و برعکس شدم و پاهامو دادم از تخت بالا و اون سر تخت نشست و دیلدو رو اولش بازی می داد با کسم و با انگشتش کامل لبای کسمو باز می کرد و می مالید برام … بعدش دیدولو تا ته کرد توش … و انگای من رو هوا بود …شاید ده دقیقه همینطور می کرد و من پاهام رو هوا بود و انگشتای پامو خورد خورد و بعد مارشال هم که روتخت بود مث همیشه اومد شروع کرد به زبون زدن انگشتای پای من و بدن من … من انگشتای پامو جمع کرده بودم. بعد غزل منو رو تخت خوابوند به حالت طاق باز و کرد تو کونم… دیلدو خیلی کلفت بود… از کیر افشین کلفت تر بود و اشکمو درآورده بود … هی قربون صدقه ام میرفت و ممه هامو فشار میداد و لیس میزد میخورد و باهام لب میداد و مارشال هم اومده بود جلو هی خودشو میمالوتد به من و لبای کسمو لیس میزد … نمی دونین چقدر و تا چه اندازه لیس زدن سگ هوسناکه … اگه افشین یا غزل ده بار هم منو پشت سر هم بکنن انقدر که مارشال کس و پستونمو لیس بزنه هوسناک نیست … کسایی که تجربه کردن میدونن چی می گم …بعد غزل خودش نشست و گفت من روبروش صورت به صورت تو بغلش نشستم و تنظیم کرد تو کونم البته واقعا اولش خیلی درد داشت چون پلاستیک هست و خیلی با کیر افشین فرق داره …ولی تا وقتی کسی امتحان نکرده باشه نمی دونه که چقدر دردناک و دراین حال، لذت بخش بود… بعد که کارمون تموم شد منو فرستاد زیر دوش و خودش رفت غذا رو گرم کرد باهم خوردیم و قرارشد من باافشین هماهنگ کنم برای تری سام … البته چون بخار فشار دیلدو خیلی درد داشتم گذاشتیم برای هفته ی بعدش و قرار شد غزل دیلدوشو هم بیاره ….خلاصه من به افشین گفتم که با غزل دوست داری تری سام کنیم و کلی حرف زدیم درباره غزل… و اینکه به غزل هم گفتم و بطور ضمنی موافقت کرده…و افشین گفت نمی دونستم اهل این کارها هست …خیلی هم خوبه اما تو خودت مشکلی نداری؟ که دوستت بیاد تری سام؟ از دست من ناراحت نمی شی ؟ گفتم معلومه که نه … مگه سر نازی ناراحت شدم ؟ و افشین هم که خیلی از تری سام خوشش میاد و همیشه میگه طراوت زیادی به سکسمون میده ؛ موافقت کرد….البته افشین چیزی درباره روابط من و غزل نمی دونست فقط بهش گفته بودم دوست صمیمی بودیم دردبیرستان… و الان بهم گفته اهل این کارهاست و دیلدو هم داره خلاصه برای یه روز جمعه قرار گذاشتیم باهم… خلاصه بگم …روز جمعه رسید و غزل اومد پیش ما … اولش حدود یکساعتی حرف زدیم و کلی شوخی کردیم باهم و شراب خوردیم … غزل مارشال رو بغل کرده بود و کلی شوخی کردیم.
بعد قرار شد شروع کنیم و غزل دیلدوشو درآورده بود کلی باهاش مسخره بازی درآوردیم… و افشین درباره اینکه سکس باید پر فشار باشه و کسی بعدا از دست کسی ناراحت نشه حرف زد … اینکه دوستی جداست سکس فضای فرق می کنه و هر حرفی ممکنه وسطش زده بشه… خلاصه غزل پیشنهاد کرد که من لخت بشم … و هردوشون در اون لحظه گفتن که جلوی خودشون لباسامو درآرم… من همه ی لباسامو در آوردم و لخت لخت جلوشون نشستم رو مبل و افشین و غزل باهم توافق کردن که همزمان لخت بشن … هر دوشون شروع کردن لخت شدن غزل پیرهنشو درآورد و سوتینشو و شلوارشو و شرتشو … همزمان افشین هم لباسهاشو درآورد و زودتر لخت شد… غزل همینطور که داشت به کیر افشین نگاه می کرد با لبخند خاصی همه ی لباسهاشو درآورد و هر سه رفتیم رو تخت … نمی دونستیم چه جوری شروع کنیم… غزل به افشین پیشنهاد کرد گفت می خوای شما شروع کن … افشین گفت من برام دیلدو خیلی جالبه اول تو دیلدو تو ببند تا صحبت کنیم خلاصه غزل دیلدو رو محکم بست به کمرش… بعد افشین بهش گفت حالا ازت می خوام اول تو شروع کنی و زن منو جلوی خودم بکنی من نگاه کنم … غزل با لبخند پذیرفت گفت حتما …منم عین گوشت قربونی بودم انگار … غزل بدون ملاطفت دست منو گرفت پیچوند انداخت رو تخت بعد اومد جلوم نشست شروع کرد لیسیدن کس من و همزمان ممه هام … افشین داشت نگاه می کرد با کیرش بازی می کرد و مارشال هم تو بغلش بود … بعو غزل موهامو کشید و آورد جلو که برای دیلدوش ساگ بزنم و من هم مث بره مطیع بودم و براش چند دقیقه ای ساگ زدم عین فیلما شده بود …غزل هی سر منو فشار میداد بسمت دیلدو و دیلدو تو حلقم بود می خواستم بالا بیارم …از غزل تعجب کرده بودم چون هفته ی قبلش تا این اندازه خشن نبود … شاید افشین رو که دیده جوگیر شده بود …غزل بعدش پاهای منو داد بالا و دیلدو رو اول کمی با سر کسم بازی داد… افشین سریع اومد جلو و مارشال رو ول داد جلوی شکمم و مارشال اومد شروع کرد پایین شکمم و بعد کسمو لیسیدن … و غزل همزمان تا ته کرد تو و حدود ۱۰ دقیقه همینطور محکم می کرد منو و همزمان ممه هامو فشار میداد و موهای سرمو به سمت بالا میکشید … افشین هم با تعجب و بی هیچ حرفی ما رو نگاه می کرد…بعد پوزیشن رو عوض کرد و‌ از پشت منو نشوند و دیلدو‌ رو به سوراخم میمالوند و یهو کرد توش و هی محکمتر و محکمتر منو می‌کرد و بعد موهای سرمو محکم شروع کرد به کشیدن … اشکام راه افتاده بود مث آدمای مفلوک افشین نگاه می کردم…انقدر موهامو از پشت می کشید که سرم رو به هوا شده بود و جستمون از درد بسته بودم و جیغ میزدم…بعد غزل خسته شد به افشین کفت حالا تو زنتو بکن من نگاه کنم … افشین اومد جلو … انگار که اصلا منو نمی شناخت لنگامو داد هوا و سریع کارشون کرد تو …و با شدت شروع کرد به تلمبه زدن… غزل مارشال رو از رو زمین بغل کرد گذاشت بغل شکم من و سر مارشال رو آورد دم کس من و مارشال شروع کرد به لیسیدن کس و شکم من و بعد ممه های من …افشین بهم گفت مث سگ می کنمت و غزل هم داشت با لبخند نکاه می کرد…و من مث کودکانی که از پدرشون کتک شدید می خورند مامانشون هم داره نگاه می کنه؛ از روی عجز به غزل نگاه می کردم … بعد افشین خوابید رو تخت و ازم خواست من اومدم رو کیرش نشستم کردم تو سوراخ کونم و غزل هم اومد رو افشین جلوی من و‌ کرد تو کسم … و چند دقیقه هر دو سوراخمو باهم می کردن…البته خیلی خیلی حرکت سختی بود و انگار تو فیلما که دیده بودیم قبلا همش الکی بود چون خیلی اذیت شدم و درد خیلی شدید داشت …
بعد غزل دوباره اومد منو گرفت طاق باز خوابوند و پاهامو داد بالا و شروع کرد به لیسیدن کسم و بعد از چند دقیقه یهو متوجه نشدم چی شد که نگاه کردم دیدم افشین از پشت داره با خشونت کون غزلو می کنه و انگار غزل نمی خواست یا نمی دونم ناراحت شد ولی من خودمو جمع کردم یه گوشه و دیدم افشین با شدت موهای غزلو از پست می کشه و غزل جیغ میزنه و بعد دست غزلو گرفت چرخوند انداخت رو تخت و پرید کرد تو کونش و شروع کرد محکم به کردنش… حقیقتش خیلی برام خوشایند بود که دیدم افشین جیغ و داد غزلو درآورده … از اینکه عجز غزلو میدین و خودش هم منو نگاه می کرد و احساس کرده بود و می خواست یه جور محترمانه به افشین بده ولی افشین انگار از قصد موهاشو شدید می کشید و با خشونت اونو می کرد… انگار همون موقع بت غزل برام شکست … افشین انگار از قصد داشت اینکار رو می کرد و با شدت اونو می کرد و دستشو می پیچوند موقع سکس … غزل گریه اش گرفته بود و اشکش راه افتاده بود ولی افشین انگار هی داشت بیشتر تحریک می شد و محکمتر و شدیدتر می کردتش…
… خلاصه بعد این تریسام من کمک غزل کردم برای خوابگاهش … دستیارش شدم الان … بهم پول میده همزمان کونم هم میزاره… انگار دو تا شوهر دارم …

نوشته: آنی گ…

دکمه بازگشت به بالا