آهای بارون
این داستان فاقد صحنه هایه سکسیه
بعدازظهره.یه ساعت دیگه قراره برم سر کار.شب کارم.باخودم گفتم چندتا آهنگ گوش بدم .هندزفری رو گذاشتم آهنگ رو پلی کردم چشامو بستم.محسن ابراهیم زاده خوند،هربار منو میبینی اخمات تو همه،آخه هرروز دیدنت واسم بازم کمه،دوستت دارم میدونی عذابم نده،قهرایه طولانی واسه هردومون بده…
این آهنگ عشقمون بود.هروقت باهم بودیم گوش میدادیم این آهنگو.جمله به جمله اش حرفایه دل هردومون بود
چندماهی میشه جداشدیم.ولی نمیدونم چرا خیالش دست از سرم برنمیداره.نمیدونم چرا آهنگ عاشقانه گوش میدم همه اش اون تو خیالمه
همینطور ک چشامو بسته بودم و آهنگ داشت میخوند تمام لحظاتمون از خیالم گذشت
از اول تا آخرش
از اون روزی ک سر کار بودم و گوشی رو برداشتم یه چرخی تو همین سایت بزنم.اومدم تو سایت دیدم یکی پیام داده کجایه فلان استانی؟معمولا جواب نمیدادم.ولی اینو نمیدونم چرا جواب دادم.نوشتم هرجاش ک تو باشی
اون گفت از چه شهریه.به هم نزدیک بودیم.اسمش سجاد بود.بعداز کلی رد و بدل کردن پیام و عکس ،یه قرار واسه روز جمعه گذاشتیم همدیگه رو ببینیم.
ازطرز حرف زدنش تو پیاماش خوشم اومد.
تو همین پیام بازیا یه بار پرسید متاهلی؟به دروغ گفتم نه
آخه من گی هستم بخاطر شرایط خاصی ک توزندگیم پیش اومد یه جورایی مجبور ب ازدواج شدم.من متاهلم ولی از لحاظ عاطفی و ذهنی و احساسی و جنسی تنهاترین آدم روزمینم.این حرف منو فقط گی هایی که ازدواج کردن درک میکنن
بالاخره بعدازچندروز بی قراری جمعه بعدازظهر رسید.باهاش هماهنگ کردم وسوار ماشین شدم راه افتادم.بعداز سی دقیقه رسیدم سر قرار
جلوش ترمز زدم.برای چندثانیه نگاهمون به هم دیگه گره خورد.اون چندثانیه…
سوار ماشین شد راه افتادیم بعداز سلام علیک کردن نمیدونستیم چی بگیم.یه نخ از سیگارم برداشتم.گذاشتم گوشه لبم .دنبال فندک میگشتم ک یهو به خودم اومدم دیدم سجاد فندکشو آتیش کرده جلوم گرفته.سیگارمو روشن کردم اونم یه سیگار روشن کرد و شروع کردیم به حرف زدن
بی هدف تو خیابونا دور میزدیم و حرف میزدیم.رفتیم یه قهوه خونه یه قوری چایی نبات خوردیم و اومدیم تو خیابون قدم میزدیم.یخمون وا شده بود.دست همو گرفته بودیم و از آرزوهامون حرف میزدیم ک یهو گردنشو بوسیدم.یه خنده ای کرد و گفت ای فرصت طلب
اولین بوسه بود
اولین حس نابی ک باهاش تجربه کردم
حس کردم مال هم شدیم
گشنمون شد رفتیم شام بخوریم.تو کبابیه نشسته بودیم منتظر بودیم شامو بیارن یهو سرشو گذاشت رو شونه ام و چندتا عکس سلفی گرفت
این شد اولین عکسمون ک هنوز با بغض نگاش میکنم و خاطراتمون از جلو چشام میگذره. شام خوردیم وسوار ماشین تو خیابونا دور میزدیم .یه نم نم بارون هم شروع به باریدن کرد
آهنگ محسن ابراهیم زاده به اونجاش رسید که میگفت:
آهای بارون
توخودت شاهدی من چه حالیم با اون
آهای بارون
دونه دونتو بریز رو آرزوهامون
سرشو گذاشت رو شونم و دستمو تو دستاش گرفت
این کاراش دیوونم میکرد
اینجوری شد ک این آهنگ شد آهنگ عشق ما.هروقت کنار هم نبودیم بهش گوش میدادیم و هروقت کنارهم بودیم هم باهم گوش میدادیم
ساعت حدود یازده شد
میخواستم ببرم برسونمش که یهو به سمت هم کشیده شدیم و باهم لب گرفتیم.لباش رو که میخوردم تو این دنیا نبودم.یه حسی داشتم ک برای اولین بار تو زندگیم تجربه اش میکردم.بوسیدن کسی ک یه حس دوطرفه بینتون باشه زیباترین حس دنیاست
خلاصه رفتم رسوندمش و برگشتم.اون شب یه آدم دیگه شدم.واقعا عاشق شدم.زنده شدم.حالم خوب بود
روزا همینطور میگذشت و من هرروز بهش وابسته تر میشدم
هرروز ثانیه شماره میکردم ساعت کاریم تموم شه و زودتر برم ببینمش.طوری شده بود ک اصلادلم به هیچ کاری نمیرفت
ولی هرروز که تو چشاش نگاه میکردم عذاب وجدان داشتم ک یه دروغ بهش گفتم
دیگه کار هرشبمون شده بود خیابون گردی و نگاه های عاشقانه و بوسه هایی سرشار از حس وابستگی
وابستگی ای که هرلحظه ترسمو بیشتر میکرد
ترس از دست دادن
خیابونی توشهر نبود ک باهم نرفته باشیم.که ای کاش نمیرفتیم.چون الان هرگوشه ی شهر رو نگاه میکنم اونو میبینم
هردومون دوست داشتیم باهم بودنمون رو تجربه کنیم.مکان نداشتیم.قرار گذاشتیم برای یه شب باهم بریم هتل.رفتم دنبالش رفتیم هتل بعداز کارایه پذیرش وارد اتاقمون شدیم.لخت شدیم و دیگه تو این دنیا نبودیم.بعداز انجام سکسمون ازم پرسید نکنه غیر از من دوست پسر داشته باشی؟که من همون موقع دلو زدم به دریا و بهش گفتم متاهلم.برای چندلحظه قفل کرد.گفت بهم رکب زدی.هرچی بهش توضیح دادم قبول نکرد.اون لحظه تو بغل من بود ولی قلبش فرسنگها از من دور شد
هرچی التماسش کردم قبول نکرد
بهش گفتم بی تو نمیتونم.گفتم عشقو باتو تجربه کردم.گفتم تو تمام دنیام شدی.گفتم شرایطی پیش اومد ک مجبور به ازدواج شدم ولی اون گوشش بدهکار نبود.حقم داشت.اون شب تلخ گذشت و صبح زود رسوندمش محل کارش.بهش پیام دادم گفتم خواهش میکنم خودتو جایه من بزار و درکم کن.بهش گفتم آخر قصه مون دست توئه.آخرشو جدایی ننویس
بعداز کلی اصرار با گذاشتن چند شرط برای رابطمون برگشت.
چندشب بعد دوباره باهم تنها شدیم ک خودشو ازم دریغ کرد.بهش گفتم تو سهم من از این دنیایی.من تمام تو رو میخوام.ولی اون سجاد قبلی نبود.سجاد برگشته بود ولی فقط جسمشو آورده بود.هیچ عشق و احساسی به من نداشت دیگه.وقتی دیدم جلومه ولی مال من نیست دلم شکست و ناخواسته ناراحتش کردم.فرداش رسوندمش و ازش معذرت خواهی کردم ولی قبول نکرد.خیلی بهش زنگ زدم دیگه جواب نمیداد.همون شب لعنتی تصمیمشو گرفته بود ک این رابطه رو تموم کنه و تموم هم کرد.
من موندم و کلی حسرت
حسرت اینکه ای کاش از اول بهش گفته بودم
یا اینکه اون شب حقیقتو بهش نمیگفتم و با عشقم زندگی میکردم
به هرحال
با رفتنش دوباره شدم یه آدم بی احساس
یه مرده ی متحرک
یه زندگی بدون عشق
یه شهر وخیابونایه پرازخاطره با اون
من موندم و چندتا عکس ک همیشه با بغض نگاشون میکنم
الان وقت رفتن سرکاره و آهنگ حمید هیراد داره پخش میشه ک میگه
وقتی ک نیست از تو نشونی یعنی شدم فراموش
کنار از ما بهترونی ،کردی منو فراموش
واقعا هم راحت منو فراموش کرد
ولی نمیدونم چرا من نمیتونم فراموشش کنم
بدرود
نوشته: حسام