ارفاق
–
نه تو زندگی خصوصی و خانوادگیم و نه تو مسائل کاری و فر هنگی و اجتماعی و عمومی و در رابطه با دیگران به هیچ وجه اهل ارفاق نبودم . با این که تو یک خونواده معمولی و نه چندان مقید به مسائل مذهبی بزرگ شدم ولی خودم پابند اصول و عقاید مذهبی شدم و معتقد بودم که زن یک کالا نیست و چهره و اندام خودشو حتما باید زیر یه پوشش قوی به نام چادر قایم کنه . تو دبیرستان و دانشگاه همین خصلتو داشتم واسه همین تعداد اونایی که با من دوست بودن انگشت شمار بودن چون آدمایی که مثل خودم مومن باشن کم پیدا می شدند . اسم من لیداست و وقتی که بزرگتر شدم کلی به خونواده ام اعتراض کردم که این چه اسمی بود که واسم انتخاب کردین وقصد داشتم عوضش کنم . البته بعدا از خونواده عذر خواهی کردم به خاطر رفتار تندی که با هاشون داشتم چون اگه اونا ازم ناراضی می شدن خدا ازم نمی گذشت و عبادتهای منم می رفت زیر سوال . خیلی سخت کوش بودم و یه خورده هم رو مذهبی بازیهای من حساب می کردند . واسه همین وقتی که فوق لیسانسمو تو رشته نرم افزاری گرفتم خیلی زود شدم استاد دانشگاه آزاد راستی راستی همه چی تو این دانشگاه آزاد بود . رابطه دخترا پسرا طرز لباس پوشیدن و حجاب ضعیفشون .. اوخ که چقدر فاجعه بود . گاهی هم که سخت گیری می کردیم طور دیگه ای کرم می ریختند و به هر حال همیشه ما استادا و مسئولین دانشگاه رو دور می زدند . همه مدل کلاسی رو به من داده بودند . خالص پسرونه خالص دخترونه و مختلط . پسرا پیش من جرات نفس کشیدن نداشتند . ولی دخترا خیلی پررو بودن . من هم موقعی شروع به تدریس کرده بودم که یه خورده در گیریهای شخصی رو اعصاب وروحیه ام اثر گذاشته بود . راستش یه سال قبلش وقتی که آخرای تحصیلم بود ازدواج کرده بودم . یه شوهری رو انتخاب کرده بودم که هر چند قیافه نداشت و اصلا به تیپ من نمیومد ولی همون قدر که اهل نماز و خدا و مسجد و عبادت بود برام کلی اهمیت داشت و خیلی زود هم تو زرد از آب در اومد . زن باز و مال مردم خور و شیاد و همه فرقه بود . معتاد نبود ولی مشروب زیاد می خورد . حتی به زنای شوهر دار هم رحم نمی کرد . ازش جدا شدم هر چی زار زد و توبه کرد قبول نکردم .-مرد من باید جواب خدا رو بدم اون دنیا نمی تونم تحمل آتیش جهنمو داشته باشم . مجبور شدم با هواهای نفسانیم بجنگم و تر جیح دادم ننگ طلاقو تحمل کنم و به امید شوهری دیگه باشم . وقتی هم که وارد دانشگاه شدم دیدم همه استادا دارن از ارفاق و نمره دادن و این حرفا میگن . از رئیس گرفته تا معاون و آبدارچی و همه وهمه دارن میگن بی خیالش . دانشجو که اومد اینجا میخواد پول بده مدرکشو بگیره . حوصله دردسرو نداریم ول کن بره بابا . من اصلا نمی تونستم این وضعو تحمل کنم . پس سطح سواد جامعه چی ;/;اعتبار مدرک چی ;/;پدرم در اومد تا تونستم برم دانشگاه سراسری این واحد هامو پاس کنم . وقتی جزوه هایی رو که بقیه استادا به دانشجوهاشون می دادن می دیدم داشتم شاخ در می آوردم . یه جزوه صفحه ای واسه یه درس واحدی . اونم آخر ترم بعضی هاشون بیست تا سوال تنظیم می کردن و می گفتن که از میون اونا ده تاشونو به عنوان سوال نهایی میارن . تازه با این همه دنگ و فنگ ها خیلی هاشون می افتادن و با ارفاق قبول می شدن . ولی من با خودم عهد بستم که باید این نظامو اصلاح کنم . در مقابل خدا و دین و کشور و جامعه و فرهنگش مسئولم . احساس غرور می کردم که بر خلاف همه اونا فکر می کنم . می خواستم پولی که در میارم حلال باشه . واسه همین بود که دشمن تراشی کردم . تمام دانشجوها باهام بد شدن . خیلی کم بودند افرادی که از زیر دست من در برن . اونایی که قبول می شدن نمراتی ناپلئونی می گرفتن . یعنی در حد ده و دوازده . آخر یکی از این ترمها و در یکی از درسها چند نفرو انداختم . هر کدومشون یکی دو نمره می خواستن که مشروط نشن . اگه این ترمو مشروط می شدن با حساب مشروط قبلیشون باید غزل خداحافظی رو می خوندن . هر کاری کردن قبول نکردم که بهشون نمره بدم . از رئیس و معاون و چپ و راست هر کی رو می شناختن واسطه گرفتن ولی من می گفتم که مرغ یه پا داره و باید جواب خدا رو بدم . عدالت باید رعایت شه .دخترا زار می زدن گریه می کردن . یکی می گقت بابام منو می کشه . یکی می گفت من با چه رویی برگردم خونه . یکی می گفت مامانم کار گری خونه مردمو کرده تا منو به این جا رسونده . ولی مگه می تونستن ازم نمره بگیرن ;/;شش نفری بودن . شیش تا دختر شلوغ و لوس و بی ادب و بازیگوش و تیکه پرون . تو یکی از همین روزها بود که دیدم یه کارت دعوت به دستم رسید . ظاهرا یکی از دانشجویان دختر یه مراسم مذهبی ادای نذری داشت و ازم دعوت کرده بود که حتما شرکت کنم و بهش افتخار بدم . خیلی مودب و مومن بود و همیشه هم حجابشو حفظ می کرد و اهل لوس بازی هم نبود . همیشه اونو مثال می زدم و به بقیه می گفتم که باید مثل اون باشین . اسمشم بود هدی .واقعا دختر هدایت شده ای بود . دعوتشو پذیرفتم ویکی از شبهای وسط هفته ای رو رفتیم ببینیم چه خبره . خدا کنه استادای دیگه دعوت نباشن . چون اکثرا با من که تو این برنامه های بسیج بازی و سختگیری و این حرفا بودم لج بودن . هیچکدوم چشم دیدن منو نداشتن . ولی همش واسه اینا این مثالو می زدم که درراه دین از کمبود رهروان نباید ترسید . من به اکثریت کاری ندارم اون راهی رو که درسته میرم . سطح سواد جامعه باید بره بالا .ما نسبت به دین و کشور و جامعه مسئولیم . سر این نمره ندادن هم به خونم تشنه بودند ولی هیچکدومشون نمی تونستن با یه بسیجی چادری با خدا در بیفتن . یه خونه آپارتمانی بود . محیط و فضا فضای همچین مذهبی هم نبود . یه سفره ای چیده شده بود که روش چند تا کاسه حلوا و خرما و میوه و نقل و از این بند و بساطها قرار داشت . اثری هم از روضه خوانی و این حرفا نبود . انگاری من اولین نفری بودم که رسیده بودم . هدی که صاحبخونه بود وخونواده اش هم نبودند .ظاهرا یه سفره دانشگاهی بود .. چند لحظه ای نشستم . داشت حوصله ام سر میومد که دیدم از اتاق بغلی چند نفر دیگه هم وارد شدند . به به !چه آدمای عتیقه ای .!همه اون شش نفری که من ردشون کرده بودم و باید بار و بندیلشونو می بستند و می رفتند اونجا حضور داشتن . اونم با چه وضعیت زننده ای . همه با دامنای کوتاه و یه حالتای سکسی . طوری که تو بدترین عروسیها هم نمی شد این وضع جلف و زننده رو دید . یه بار به یه مجلس عروسی دعوت بودم واسه احترام به صاحب مجلس گفتم برم یه چند دقیقه ای بشینم نتونستم تحمل کنم و زود زدم به چاک . چه طور می تونستم این مجلسو تحمل کنم خدا می دونست . پاشدم که برم -استاد! تو رو خدا این جا هم این قدر سخت گیر نباش ما خودمونیم و خودمون . نامحرم که نیست -نمی خوام این فرهنگ واسه شما جا بیفته . شما واسه خدا سفره پهن کردین یا واسه خودتون ;/;خجالت نمی کشین این جوری جلو خدا می گردین ;/;خودم متوجه شده بودم یه حرف بیخودی زدم آخه بهونه دیگه ای نداشتم -استاد مگه خدا ما رو با لباس آفریده ;/;تازه ننه حوای ما که تو بهشت همش لخت بوده . دیگه پاشدم که برم که جلومو گرفتن و نذاشتن که تکون بخورم -کجا استاد !مارو که غرقمون کردی و نذاشتی که زندگیمونو بکنیم . التماسای ما رو هم گوش نکردی . عیبی نداره . یه خورده ترس برم داشته بود . ظاهرا اونا در یه وضعیت عادی نبودند . حس کردم می خوان منو بزنن . زیاد هم بی ربط فکر نمی کردم . کاش منو می زدند و به همین اکتفا می کردند . افتادن رو من . دست و پامو بستند و تو دهنم پارچه انداختند -شهناز حالا که اینو بستیم لخت کردنش خیلی سخت شد . میگی چیکارش کنیم -ناراحت نباش لاله جون خودم متخصص این کارام -وایییییی اونا می خواستن لختم کنن ;/;نه یعنی چه من هنوز نمی دونستم هدفشون چیه . چند دقیقه بیشتر طول نکشید تا منظورشونو بفهمم . دخترا یکی یکی لخت شدند . هدی هم که بهش می نازیدم مث اونا تو زرد از آب در اومده بود . اسم بعضی هاشونو از یادم رفته بود و فقط همدیگه رو که صدا می زدن یادم میومد . یکی از یکی تنبل تر . نه نمی تونستم این صحنه ها رو ببینم . آتش جهنم بود و دوزخیان و شیطان که اون وسط می رقصید . یکی از دخترا یواش یواش داشت با یه رقص همراه با یه آهنگ تند عربی خودشو لخت می کرد بقیه هم یکی یکی لخت شدند . چه صحنه هایی . سرمو گرفته بودم یه طرف ولی هدی اومد منو محکم نگه داشت تا به جمعیت نگاه کنم . مثل مردای لات یه چاقو هم گذاشت جلو صورتم که من حتما باید چشامو باز کنم و صحنه ها رو ببینم . قفل کرده بودم . پارچه رو از دهنم در آورد -هدی تو دیگه چرا من که قبولت کرده بودم . دوازده بیشتر می خواستی ;/;-استاد اونا از دوستامن . نمی تونم رفیق نیمه راهشون باشم .-تو رفیق شیطان هستی . اونا بدبختت می کنن . می بخشمت اگه ولم کنی و بذاری برم -اولا این کارو نمی کنم ثانیا حالا دیگه خیلی دیر شده اونا قیمه قیمه ات می کنن . اگه منم بخوام دست از سرت وردارم ولت نمی کنن . مثل این که تازگیها متارکه کردی استاد جون یه لز درست و حسابی می چسبه .-دختر لز دیگه چیه -دختر خانوما ! استاد نمی دونه لز چیه . زود باشین شروع کنین . یه چشمه بیایین . حالا ماشدیم استاد . نمیشه که همش شاگرد باشیم . همه اندامشونو ریخته بودند بیرون . هیشکدومشون سینه و باسنهاشون به دختر بچه ها نمی خورد . نشون می داد که باید خیلی دست خورده باشه . دوتاشون همدیگه رو بغل کرده بودند و چه جور لبای همو می بوسیدند . سینه هاشونو به سینه های هم می چسبوندند و کوسشونو به کوس هم می مالیدند . من حتی چندشم میومد اسم این آلات و اعضا رو تو خیالم مجسم کنم . طوری ناله می کردن که فکر می کردم یه مرد داره اونا رو میگاد . بیخود نبود که نمی تونستن درس بخونن و از تحصیل فراری بودن . وایییییی چه صحنه چندش آور و غیر بهداشتی رو شاهد بودم . یکی از اونا که اسمش فریده بود پاهاشو دراز کرده بود و نسرین نامی داشت کوسشو می لیسید -آههههههه آهههههههه نسرین نسرین بغلم کن . سینه هامو بگیر تو دستات . بغلتونش . دست بزن به کونم . دست بزن . تویی که هوسمو زیاد می کنی . بکن بکن . زبونت مث یه کیر به کوسم حال میده و اوخ جون جون ……. بقیه هم هرکدوم یه گوشه ای مشغول بودن . سه تا دوتایی افتاده بودن به جون هم . یکیشون چاک کون یکی دیگه رو از پشت و به پهلوها باز کرد و زبونشو گذاشت رو سوراخ کونش و چقدر هم با لذت می خوردش . حالم داشت بهم می خورد . هر لحظه که می گذشت شاهد صحنه های عجیب تری بودم . نمی تونستم خودمو از این وضع نجات بدم . معلوم نبود تا کی باید شاهد همچین صحنه های جانگدازی می بودم . دوست داشتم زودتر این نمایش تموم شه و من از این وضع خلاص شم . بدجوری داشتن تنبیهم می کردن . نه وایییی این دیگه چی بود . هدی یک کیف با خودش آورد و اونو سر و ته کرد و ده دوازده تا چیزای پلاستیکی و چوبی شبیه به کیر ازش ریخت بیرون . اوخ اوخ اوخ عجب بند وبساطی ! .بعضی هاشون یه کش داشت که می تونستی ببندی به کمرت . یه سرش رو باید با دست فرو می کردی تو کوس یکی دیگه . بدتر و به نوعی بهتر و آتیش زن تر از همه اونا کیر ویبره و لرزون بود که اگه میذاشتیش تو کوس واسه خودش می گشت و ظاهرا چند برابر کیر اصلی به آدم هیجان می داد با این که تا حالا نوش جون نکرده بودمش ولی می تونستم مزه اشو حدس بزنم . شوهرم که کوسمو میک می زد یا با کیرش منو می گایید یه سرعت محدودی داشت . در این سرعت محدود هم گاهی به ار گاسم می رسیدم و نمی تونستم جلو فریاد خودمو بگیرم و هوسمو کنترل کنم ولی این کیر ویبره که با باطری کار می کرد و فکر کنم برقی هم بود چون یکی دیگه شبیه همینو به پریز برق وصل کرده بودن خیلی خیلی از همه شون سر طانی تر بود . طوری با این کیر ها همدیگه رو می کردند که آدم فکر می کرد چند تا مرد وسطشونه . مخصوصا اونی که کیرشو بسته بود به کمرشو دوستشو می کرد دوتایی خونه رو گذاشته بودن رو سرشون -بمیرم واسه کوسسسسست فداش شم چقدر تنگه و باحال -بده بده کیر کلفتتو می خوامش عشق من . حال بده حال بده باید تا صبح منو بگایی . اینم از اون حرفایی بود که من بارها و بارها به شوهرم می زدم .. ای دل غافل تازه یه چیزی یادم اومد . اینا که هیچکدومشون دختر نیستن . پس پرده هاشون کو . چه جوری میخوان ازدواج کنن . خدایا خودت ختم به خیر کن . آخر الزمون شده . فقط از این هدی بغل دستی ام خبر نداشتم که دختره با نه . رفتم ازش بپرسم و یه جوری وقت بگذرونم دیدم یکی داد می زنه هدی چرا ساکت نشستی ما خودمون کار داریم مشغولیم . استاد لیدا رو بیار تو خط دیگه -نه هدی تو رو خدا از این کارا باهام نکن . بیا و از خر شیطون پیاده شو . هر چند اون دنیا باس جوابگو باشم ولی قول میدم تا آخر تحصیلت هر درسی که باهام داشته باشی بهت نمره بدم . فقط دامن منو لکه دار نکن و نذار که گناه کنم -استاد من نمی تونم حریف اینا بشم شرمنده -پارچه رو که همون اول از دهنم در آورده بودن و طنابو یواش یواش از دست و پام باز کردن . می خواستم فرار کنم نذاشت . دیگه بهم نمی گفت استاد . می گفت لیدا -لیدا جون تو حالا معشوقه منی منم معشوقه تو میشم .هیشکدوممون شوهر نداریم . نمی دونی چه حالی میده . مقاومت نکن ما تو خونه مون چادر پیدا نمیشه . اگه این چادرت و لباس و مانتوت خراب شه بیرون رفتن واست سخت میشه . پس بذار طوری درش بیارم که تا نخوره . مث یه خانوم استاد خوشگل دوباره بتونی بری بیرون .. شرمم میومد . خجالت می کشیدم شخصیتم به اندازه کافی خرد شده بود . دوست داشتم بمیرم و این ننگو تحمل نکنم . تازه اگه از این مخمصه خلاص می شدم چطور و با چه رویی از این دختر دانشجوهای وروجک می تونستم شکایت کنم . شیش تاشون که اخراجی بودند . یعنی مشروط بودند . تازه از این بدتر داشتن با موبایل و دوربین از صحنه لخت کردن من عکس و فیلم می گرفتند -بی شرما ولم کنین . نه نه نه سوتین منو راحت باز کردند ولی اجازه نمی دادم شورتمو از پام در بیارن . یه دستمو گرفته بودم جلو شورت و یکی رو گذاشته بودم پشتشو به طرف بالا می کشیدم ولی در یک لحظه هفت هشت ده تا دست به طرف شورت و کوس و کونم حمله ور شد . من شده بودم مثل یک بیمار شفا گرفته ای که هر کی واسه تبرک یه گوشه ای از منو می کشید و می خواست فیضی ببره . دست و پا زدن و مقاومت فایده ای نداشت . دسته جمعی افتاده بودند روم . هدی که فکر نمی کردم تا این حد بلبل زبون باشه فریاد زد یکی برای همه .. همه برای یکی . بچه ها به پیش . بچه ها امشب باید به لیدا جون نشون بدیم که مرام و معرفتو تو دنیای ما میشه پیدا کرد . ریدم تو ایمون قلابی شما که همش دارین واسه بقیه مایه میاین . خودمو دمر کرده بودم و صورتمو به زمین چسبونده بودم و کوسمو به زمین فشار می دادم تا کمتر در معرض دید باشه ولی می دونستم که از طرف کون و از پشت ,سوراخ کوسم مشخصه . بی انصافا هفت تا به یکی . دیدم یه کیر مصنوعی رو خیلی راحت فرو کردن به کوسم . از سر و صداشون می شنیدم که یه کیر دیگه رو دارن با روغن چربش می کنن تا بفرستن تو کونم . همین کارو هم کردند خیلی درد داشت .. کیری رو که تو کوسم بود با حرکات دستشون بالا و پایین می کردند و هر یکی دو دقیقه واسه این که دستشون خسته نشه جا عوض می کردند . داشت خوشم میومد ولی نمی خواستم خوشم بیاد . نمی خواستم حال کنم که گناهی به اسمم نوشته شه ولی داشتم حال می کردم .-ببین لاله !کوسش چقدر خیس کرده . نگاه کن از همه مون بیشتر میخاره . لیدا جون ناز داری میخوای کوس بدی ;/;باور کن به کسی نمیگیم که اسداد (استاد )کس داد ..دندونامو به لب پایینی ام فشار می دادم تا یهو ناله هوس سر ندم . نمی خواستم غرورم پیش این دخترای تازه به دوران رسیده که واسه خودشون ارزشی قائل نبودن خرد بشه . دو تا کیر مصنوعی توی کوسم بود . یه نفر داشت کمر و شونه هامو ماساژمی داد . یکی دو تا کف دستاشو گذاشته بود رو کونم وخیلی باحال چنگشون می گرفت . هدی کنار من که دمر بودم طاقباز دراز کشیده بود و بهم می گفت لیدا جون می بینم خیلی داری کیف می کنی به این میگن لز . و کوس و کون و سیستم بدن و ار گانیزمش یه تنظیم خاصی پیدا می کنه . خیلی به آدم کیف میده . نمی خواستم غرورمو خرد کنم کم بیارم . به تنها چیزی که فکر نمی کردم دین و ایمون و بهشت و جهنم بود . این هفت نفز مخ منو از کار انداخته بودند . بیخود نیست که خیلی ها دنبال همین کارا میرن . می دونستم گناهه . فوری فکر گناهو از خودم دور کردم . منو از رو زمین بالاترم آوردند تا دونفر دیگه هم که بیکارن بتونن یه سری فعالیتهایی رو رو من داشته باشن . دو تا کیرو با فشار میذاشتن تو کوسم و درش می آوردن . بعضی ها هنوز فکر می کردند من همون آدم سر سخت اولیم و چه جور با بیرحمی باهام بر خورد می کردند . دو تا کیرو از کوس و کونم بیرون کشیده و طاقبازم کردند . یکی از بچه ها چسبیده بود به کوسم اونو چه جور با حرص و ولع می خورد و هدی هم یه طرف سینه منو گذاشته بود تو دهنش و طرف دیگه اش هم تو دهن نسرین بود . لاله کوسمو می خورد . سمیرا داشت لبمو می بوسید . صدای نفسهام نشون می داد که درجه حشر من به نهایت رسیده -سمیرا لبتو بردار بینم لیدا در چه وضعیتیه .. دیگه نتونستم خود داری کنم -اووووووفففففف بچه ها بچه ها من میخوام ولم نکنین . همه تون هر چقدر دوست دارین منو بکنین . منو ببخشین اذیتتون کردم . حال بدین حال بکنین . کیییییییرررررر کیییییررررررررها رو کجا گذاشتین که کوسسسسسسمو بکنه کونننننننننمو پارررررره کنه -لیدا جون حقا که استادی و استعدادت قویه . یه بار از این حرفا زدیم در جا گرفتی -خواهش می کنم کوسسسسم میخواد میخواد هوس کیییییییرررررر کرده -لیدا جون تا دلت بخواد ما این جا کیر داریم . اول کوسسسسسسستو آماده اش می کنیم .بچه ها یه سرویس دیگه مشغول شین . ببینم لیدا جون هر جوری که دوست داره باهاش عمل می کنیم . زیاد اذیتش نکنین . قسمت این بوده که شما نفر از این ترم دیگه در خدمتش نباشین .-بچه ها واقعا ازتون معذرت میخوام . اون نفر دو به دو با هم مشغول شدند . از مدل کوس به کوس خیلی خوشم اومد . از هدی خواستم باهام این طور ور بره . هدی بغلم کرد و زورش زیاد بود کوسشو که یه خورده ورم کرده بود و چوچوله های بر آمده و یه سری گوشتای اضافه هم داشت روی کوس من می کشید -اوووووففففففف لیداجون کوس منم میخخخخاره . این همه گوشت اضافه هوس منو زیاد می کنه -منو ارضام کنین من از شما بزرگترم اول من ! کوسسسسسمو آرومش کنین آتیششو بخوابونین . آخ من کیر می خوام . بچه ها شعار همه برای یکی .. یکی برای همه از یادتون نره . اینو که گفتم دسته جمعی بهم گفتند لیدا جون استاد خوشگله کوسوی ما نازتو اون ناز خوشگله اتو بخوریم . ما یه خورده می خواهیم تو هم به ما حال بدی . بعدا ما حالتو جا میاریم . میدونیم چه طور ار گاسمت کنیم . هفت تایی اشون کونشونو به طرف من گرفته خمیده و قمبل کردند و ازم خواستند که اونا رو بگام . منم کیر کمر بند دار رو به کمر همت بسته و تک تکشونو می گاییدم . کیرمو از یه کوس بیرون می کشیدم و فرو می کردم توی یه کوس دیگه . چقدر حال می داد . درسته که این جوری ارگاسم نمی شدم ولی از این که داشتم به دخترای جوون تر و چند سال از خودم کوچیک تر حال می دادم کیف می کردم . از این که اونا با کیر مصنوعی استادشون دارن کیف می کنن لذت می بردم . همه شون خمار و بی حس شده بودند . بعید می دونستم که هیشکدوممون بتونیم ارگاسم شیم . هدی گفت لیدا جون امکان نداره کسی از ما ناراضی از این جا بره تا حالا سابقه نداشته کسی ار گاسم نشده پاشو از این جا بذاره بیرون . قانون ما اینه تا صبح هم که شده حال می کنیم تا حال اون آدم سر سختو جا بیاریم . یابا دست یا با موز و بادمجون یا با میک زدن . هیشکدوم اگه جواب نداد یه چیزی هست که جواب میده و اون آسو به موقعش رو می کنیم . گاییدن اونا رو ول کردم تا طور دیگه ای بهم حال بدن . حالا شعار همه برای یکی رو به اجرا گذاشتن . من قمبل کرده پشت به اونا قرار گرفتم و نوبتی منو می گاییدند . چه صفایی داشت اصلا گذشت زمانو احساس نمی کردم . در صحنه های بعدی چهار دسته دوتایی شدیم و در هر حالت دویی دستمونو از پشت به کون اون یکی رسونده و باهاش ور می رفتیم و اگه هم می تونستیم و دستمون دراز می شد یه ناخنکی هم به کوس طرف می زدیم . کوس تک تکشونو میک زدم . یهو به فکر چیزی افتادم هم این که دوست داشتم زودتر ار گاسم شم و به اون کاری که می خوام برسم . بقیه یه جوری شدن ولی بهشون قول دادم که دوباره بیام . خیلی از مرام و معرفت اون نفری که مشروطشون کرده بودم خوشم اومد . چون دیگه کینه ای از من به دل نداشتن . صد بار ازشون عذر خواهی کردم . نزدیک بود به دست و پاشون بیفتم . با تسلیم شدن کوس ,روح و روان و شخصیت و دین و ایمان من هم تسخیر و تسلیم شده بود . هفت نفری اومدن روم . گفتن اگه می خوای از تمام زوایا پوششت بدیم قمبل کن و دوزانو بشین . چشمتون روز بد نبینه . چه حالی کردم ! چه حالی کردم که اصلا نمیشه وصفش کرد . یه کیر رو که همون اول فرو کردن تو کونم و از بغل با سوراخ کونمم ور می رفتن دو نفر رفتن زیر من و نوک سینه هامو می خوردن . یکیشون رونای پامو ماساژمی داد ویکی هم لبامو می بوسید و یکی با کمرم ور می رفت دیگه نمی دونم باقیمونده ها چیکار می کردند ولی همینو می دونم که ضربه نهایی و کاری رو هدی و اون کیر ویبره که با برق یا باطری کار می کرد به من وارد کردند . لبام بسته بود و می خواستم جیغ بزنم نمی تونستم . به زمین فشار می آوردم . قلبم داشت از جا در میومد .فشار خونم به شدت بالا رفته بود . هر لحظه منتظر بودم به تمتع نهایی برسم . چه هیجانی چه لذتی !می خواستم از دستشون فرار کنم نمی تونستم . کیر مصنوعی توی کوس من می گشت و می گشت و این هدی معلوم نبود چیکار می کرد که هر لحظه سرعتش زیاد تر می شد . فشار عجیبی بهم میومد . حس کردم این داغی داره منو به مرزجنون می رسونه . می خواستم داد بزنم که این دور چرخش کیررو کم کنه ولی مگه لبهای چسبیده به لبم می ذاشت ;/;از تک و تا افتاده بودم . هدی می دونست با چه سرعتی کجا ها رو بیشتر تحریک کنه . حتی واسه یه بار هم در زندگی زناشویی ام به این درجه از لذت نرسیده بودم . آخ که این لز و همجنس بازی چه مزه ای میده . چشامو که خیلی وقت بود بسته بودم . حس کردم که دیگه داغی و هوسم به حدی رسیده که بهش میگن نقطه ذوب . در این نقطه بود که یه چیز گرم و روونی رو حس کردم که داره از زیر سینه ها و داخل تن و زیر کوسم حرکت می کنه و در حال بیرون ریختنه . اوج کار در همین لحظات بود . واقعا نمی تونستم تحمل کنم . اگه بالای یه کوه بودم خودمو پرت می کردم . این قدر لذت می بردم که تحملشم واسم سخت بود . خدایا چی درست کردی که تحمل شکنجه هم باید سخت باشه و هوس و لذت و اوج خوشی رو هم نشه تحمل کرد . حالتی بود که هم دوست داشتم فرار کنم و هم دوست داشتم منو بگیرن و نذارن در برم . آب کوسم ریخت و من بیحال شدم . همه که این جریانو فهمیدن ولم کردن و کیر هم خاموش شد و از حرکت ایستاد ومن تو بغل بچه ها افتادم و هر کدومشون باهام ور می رفتن و آن قدر باحال بودن که گذاشتن نیمساعتی به حال خودم باشم و با وررفتن آروم و نوازش من هوس و کیف و خوشی ناشی از لز رو توی تمام بدنم پخش می کردن . آخر کار هم ازم عذر خواهی کردن و گفتن ببخشین که لز اجباری با شما انجام دادیم -بچه ها اولش اجباری و زورکی بود ولی بعدش اختیاری شد . شما درس بزرگی بهم دادین ….. ازشون خداحافظی کردم . چند جا کار داشتم . خونه چند تا از مسئولین دانشگاه یه سرکی کشیدم که ببینم آیا نمرات به مرکز ارسال شده یا نه و تایید نهایی صورت گرفته ;/;خوشبختانه هنوز واسه ارفاق فرصت بود . تا صبح از خوشحالی خوابم نمی برد . اون نفر رو قبولشون کردم و نمره و بارمشونو در حدی قرار دادم که مشروط نشن . صبح فردا همشونو حتی هدی رو حضورا خواستم -خب بچه ها دیروز بعد از رفتن من تونستین همدیگه رو سر حال کنین ;/;-آره استاد -یادتون باشه فقط تو محیط دانشگاه حق دارین بهم بگین استاد و حرکاتی هم نکنین که بفهمن ما دختر خاله شدیم . من ازتون دعوت می کنم که این شب جمعه ای دسته جمعی بیایین خونه من تا از خجالت همگی در بیام -استاد حتما خدمت می رسیم ولی شما گفتین که تومحیط دانشگاه بهتون بگیم استاد و خارج دانشگاه خب میگیم لیدا جون ولی مگه ما قراره بازم ادامه تحصیل بدیم ;/;-هر تاتونو قبول کردم . صدای آخ جون آخ جون اونا گوش من و فلکو کر کرده بود . دسته جمعی افتادن روم . هر گوشه ای از تن و بدن و صورتمو غرق بوسه کردن . من وسطشون گم شده بودم .-بچه ها پاشین بده هر کی ندونه فکر می کنه ما حتما با هم سر و سری داریم … پایان .. نویسنده .. ایرانی
language=javascript> function noRightClick() { if (event.button==) { alert(“! حق کپي کردن نداري “) } } document.onmousedown=noRightClick