ارمغان حرمان

+ارضا شدی؟
_آ…آره.
+جووونم. خوش میگذره؟
از توی آینه بهش لایک دادم و تنم رو به جلو کشیدم. روی شکم خوابیدم.
+آنتراک میخوای؟

((عجب دختری هستی! دختر خوشگلی هم هستی. موندم چرا دیگه هات نیستی!
_یکی رو دارم. سکس پارتنرمه فقط، دوستانه باهمیم و برام کافیه. از تنوع خسته شدم، مگه چند سالمه؟
+اینم درسته، ولی من میگم زندگی کن ارمغان، حتی به غلط.))

_ نه، کیرت رو میخوام.
اومد با لوبریکانت توی دستش. روی رون پاهام نشست. بین کونم رو با دستام باز کردم. یکم از بالا لوبریکانت رو روی سوراخ کونم ریخت و باز هم مثل همیشه، یه فشار و هل دادن کیرش و صدای من و فشار دست اون، اینبار روی شونه هام تا سرم توی تشک تخت قرار بگیره و صدام در نیاد.
تنش موازی با تنم بود و برخورد کیرش و تنش همزمان به بدنم. حس میکردم الاناست توی تخت فرو برم. صدای تق تق. صدای نفس عمیق اون. صدای جیغ های خفه شده ی من توی تشک تخت. باز هم لرزش، باز هم ارضا. ولی اینبار رهام نکرد.

((فقط من رو ببخش‌ و پشتم آه نکش. تمام زندگیم رو پای دلی که ازت شکست بگا دادم ارمغان.))

محکم تر میزد. سرش توی موها و گردنم بود و بو میکشید. نمیدونم شهوتم رو یا پودر بچه ای که زده بودم رو! فقط بو میکشید.

((از شنیدن بدبختی من چه حسی داری؟
_یه حسی بین غم و خوشحالی. بیشتر خوشحالی))

شونه ی راستم رو گرفت و بدون بیرون کشیدن کیرش به پهلو شدیم. پاهام روی هم بود و تلمبه های اون سنگین.
_دارم آتیش میگیرم.
+بهت خوش میگذره؟
_خیل… آخ.
+تا آخر عمرت کونیِ منی.
_آره تا آخر عمرم.
+حتی اگه شوهر کنی.
_حتی اگه شوهر کنم.
گردنم رو گرفت و به سمت خودش کشید. نفس هاش تند شد با لرزیدن تنم.
_میخوای بیای؟
+آره نزدیکه.
خودم رو عقب کشیدم. روی تخت به کمر خوابید. کیرش رو سریع فرستادم توی دهنم و سرم رو عقب جلو کردم.

((من از اون روزها گذر کردم. از تو و خودم هم))

نبض کیرش رو احساس کردم و به ثانیه نشد آبش رو توی دهنم خالی کرد.

((من نجات دهنده نیستم دخترم فقط روانکاوم. اون ناجی خودتی))

برای نپیچیدن طعم آبش توی دهنم همه رو قورت دادم.
با ابرو های بالا رفته به من نگاه کرد.
+الان چی میچسبه؟

((زندگی کن ارمغان. حتی به غلط.))

_خواب و بعدش وینستون قرمز.

کنار پنجره ایستاده بود و سیگار میکشید. ماهی، میو میو کنان خودش رو به پاهای لختم روی سرامیک سرد میمالید.

+سخت بود؟

به ماهی نگاه میکردم. خیره و خالی.

_سخت بود. نه بخاطر خیانت کسی که دوسش داشتم، اون هم توی بهترین روز عمرم. نه بخاطر ارتباط اشتباه با آدم های اشتباه تر، یا نه حتی بخاطر اینکه اون موقع ترکم کرد چون من یه دختر چشم و گوش بسته بودم…
سیگارم رو روشن کردم با فندک سبز رنگِ محبوبم. نگاهش نمی کردم از پشت دود. به روبه رو چشم دوخته بودم. به دیوار.
_ سخت بود چون ازش پرسیدم مگه تو چی کم داری؟ از خودم توی آینه رو میگم. میفهمی علی؟ من خودم رو ناکافی و زشت میدیدم.
تن من اگه زیر دست تو اومد بدون تلاشت، چون من خودم رو گم کرده بودم. عزت نفسم رو.
پک بعدی،
و بعدی
و بعدی
و بعدی.
سیگار دوم. پک اول و دوم و سوم.

_اون خوشحال نشد، نه با اون دختری که توی جنگل گیسوم پشت چادر نارنجی بهم خیانت کرد و من دیدم، نه با هیچ دختری. نه توی هیچ جایی. من هم نمی بخشمش.
به خودم، به اون، به خدا به هیچکسی بخشیدنش رو بدهکار نیستم.
دست به سینه شده بود و خیره بهم. از کی سیگارش تموم شد که ندیدم؟از کی خیره شد بهم که نفهمیدم؟از کی خودم رو گم میکنم جلوی نگاهش و خودش؟!
+روانکاوت رو میری؟
_میرم.
+ورزشت رو میکنی؟
_اوهوم.
+پیش من نمیخواد معذب باشی، اگه اینجایی یعنی خوبی.
_معذب نیستم.
+پیش بقیه باش ولی. معذب و لجباز، خودِ واقعیت.
_بقیه نیستن.
+بودن!
_دیگه نه.
+عاشقمی. میدونم.
_نیستم.

لبخند زد. لبخند زدم. به دروغم لبخند زدم. اگر حسی هست میخوام اون بگه. اونی که بود خیلی وقته. و میدونمم هست و خواهد بود. از همون روزی که اتفاقی توی دفتر وکیل عمم باهاش روبه رو شدم و فهمیدم همکارشه، از همون وقتی که شد وکیل من و شروع کردیم به صحبت تا همین الان. بدون ذره ای انحراف و کجروی جز با من‌.

_ازم خوشت میاد؟
+خیلی.

صدای گوشیش بلند شد. تایم ما و ارتباط ما تموم بود تا بار بعدی. نه تماسی. نه زنگی. طبق قانون خارج از سکس، ارتباط فقط به شرط اضطرار.
لباس هام رو تنم کردم.
لباس پوشید و دنبالم اومد.
بی حرف سوار ماشینش شدیم و بی حرف راه افتاد.
همه چیز رو زمان درست میکنه. زمان دواست.
عطرش هنوز توی ماشین بود. تن بی حال و خستم رو خواب کرد ترکیب گرمای ماشین، صدای موزیک و آرامش کنار یه انتخابِ زمان بر ولی موثر. چشم های خمارم رو بستم.

((روانکاو: ارمغان، میخوام بدونی پذیرش درد بخشی از درمانه. توی این دنیا دخترای رها شده ی زیادی هستن که خودشون رو گم میکنن و به دنبال خودشون توی آغوش دیگرانن. هیچ آغوشی گرمتر از آغوش خودت نیست.
تو مسئول بخشش دیگران برای رهایی اونا از عذاب وجدان نیستی تا با اینکار احساس کنی کاملی. بذار برات جبران کنن. بذار یادشون بمونه یه گوشه ای از دنیا ظلم کردن.
مشکلت رو پنهان نکن اما اون رو داد هم نزن. با خودت زمزمش کن تا جایی که زمزمه ی دردت اشکت رو درنیاره. تو کم نیستی، ناکافی نیستی، زشت نیستی، تو در یک جایی برای یک فردی کاملی. باورش کن.
تنت رو پس بگیر. بذار اونی که انتخاب میکنه با یکی بخوابه تو باشی، نه دردت، نه ضعفت و نه خشمت. رهایی یا اسارت؟ انتخاب تو چیه؟))

+رسیدیم.
چشم هام رو به سختی باز کردم. آروم خم شدم و گونش رو بوسیدم. پیاده شدم‌ و همزمان شب بخیر آرومی گفتم.
+این رو هم ببر.
کتابی رو سمتم گرفت. با دیدن اسم کتاب لبخند زدم و تشکر کردم. با بستن در ماشین دستی تکون داد و با سرعت کم به سمت پیچ کوچه رفت. با محو شدنش از نظرم به کتاب نگاه کردم.
_کتاب شروعی دوباره، نوشته ی جکسون مک کنزی.

نوشته: لاوین‌20

دکمه بازگشت به بالا