ازدواج امیر
تابستان پارسال بود. بعد از اين که کنکور دادم خيالم راحت شده بود يکسال همه چيز رو بر
خودم حروم کرده بودم و حالا همش وقت داشتم. مامانم تو اين يک سال خيلي به من رسيده
بود و من تازه متوجه زحماتش شده بودم و ياد روزهايي که اعصابم از درس خرد بود و
بهش پرخاش مي کردم آزارم مي داد. تو اين يک ساله بابا و مامانم با هم دعواشون شده
بود اما به اصرار مامان من چيزي نمي دونستم تا يک وقت تو کنکور لطمه نخورم. درست
روز بعد از کنکور بود که فهميدم اونا قرار دادگاه هم براي طلاق داشتن و يک ماه بعد
از هم جدا شدند و من فهميدم که مامانم نذاشته بود به من لطمه روحي بخوره. راستش از
طلاق مامان ناراحت نشدم چون بابام آدم خشني بود و من هيچ وقت احساس نکردم دوستش
دارم. اندک ناراحتيم به خاطر مامان بود که فشار زيادي تحمل کرده بود. راستش اون
هنوز چل سالش نشده بود اما هنوز سر حال بود و بسيار جوان تر نشون
مي داد. گردن باريکي داشت و پوستش به روشني برف بود. وقتي دامن کوتاه مي
پوشيد ساق هاي پايش مثل يک دختر جوان فربه بود و
من به او وابسته بودم باعث شده بود دوري او را حتي يک روز هم تحمل نکنم
راستي من اسمم اميره و مامانم مهنازه وچند روز بعد از طلاق تصميم گرفت
به روستاي آبا اجداديش برود چون از لحاظ روحي خيلي آشفته بود و من هم تصميم گرفتم
با او بروم تنها آن جا عمويش را داشت و بقيه فاميلش سالها قبل به شهر آمده
بودند.البته خودش متولد شهر بود. روزي که مي خواست بليت بگيرد به من گفت که همراهش
بروم منم مشغول بستن چمدانم شدم. هنگامي که چمدانم را بستم مشغول جست جوي چند
مجله براي خواندن در راه سفر شدم. تلاشم براي پيدا کردنشان بي نتيجه بود. کمد
مامان را هم گشتم چون او هم گاهي آنها را مي خواند. به سراغ کمدي که در آن هميشه
قفل بود رفتم. جاي کليدش را مي دانستم اما هيچ وقت به سرم نزده بود آن را باز کنم.
کليد را از زير فرش برداشتم و در آن را باز کردم. چيزي به جز خرت پرت و چند آلبوم
قديمي آن جا نبود. آلبوم ها را نديده بودم و به سراغشان رفتم. چند عکس معمولي و
نيم لخت از بابا و در صفحه بعد چيزي که هيچ وقت از ياد نمي برم. عکس هاي نيم و
تمام لخت مامان که از جوانيش و حتي چند سال قبل را داشت. زيبا ترينش به نظرم همان
بود که مادرم با کرست و دامن دراز کشيده بود و پاهايش را طوري باز کرده بود که
تمام کس لختش زير دامنش جلو زده بود و فلاش دوربين تمام جرييات آن را مشخص مي کرد.
در عکس ديگر مادرم پشت به دوربين به حالت سگي(حالتي در آميزش سکس بود ) و از ميان
پاهايش کسش بيرون زده بود. با به پايان رسيدن آلبوم فکرم آشفته شده بود
گويا پس از يک سال انگيزه جنسي دوباره به سراغم آمده بود اما اين بار متفاوت تر از
قبل. من مادرم را قبلا لخت ديده بودم مثلا موقع حمام رفتن او عادت داشت
لباسش را بيرون از حمام در بياورد البته با شورت. يا چندين بار هنگام پوشيدن لباس
به سراغ کمدش مي رفت و همان جا پشتش را به من مي کرد و لباسش را عوض مي کرد. کلا
من زياد توجهي نداشتم و مشغول درس خواندن مي شدم. البته گاهي به کون سفيد و گردش
نگاهي مي کردم. اما همه چيز با رفتن او تمام مي شد. چيزي که خيلي در عکس ها جالب
بود نمايان بودن جاهايي از بدن و کسش بود که به سختي ديده مي شد. مثلا هيچ وقت لاي
کس مادرم را با تمام جزييات نديده بودم آن هم به آن وضوح. گويا پدرم ميخواسته تمام
جزييات بدنش را ثبت کند. مادرم زنگ در را زد. او دو تا بليت گرفته بود. با
آمدن به اتاق خواب که البته تنها اتاق خواب خانه ما بود و من همانجا مشغول بستن
وسايلمان بودم در کمد اسرارش را باز ديد. او ناراحتي اش را پنهان کرد و گفت که
بايد تمام خاطراتش را با آن مرد دور بريزد. مادرم هميشه با من مهربان بود. به ياد
ندارم مرا يک بار دعوا کرده باشد. شايد هم کمي لوسم کرده بود. او هيچ وقت تلاش
نکرده بود که بدنش را در هنگام اتفاقات عادي يا موقعيت هايي که براي هر کس پيش مي
آيد پنهان کند و اينها تا امروز در من جمع شده بود و در من شعله ور شده بود. اينک
او را در روياهايم مي ديدم و ديگر مردي نبود که صاحبش باشد. مامان به طرف عکس ها
رفت. قصد داشت آنها را پاره کند. من مانعش شدم و گفتم اين ها قسمتي از زندگي توست
نمي تواني آن ها را نابود کني. البته من نمي خواستم او آنها را پاره کند. اما آيا
فقط دليلش همين بود؟ او که حالا کمي آرام گرفته بود به چشمهايم نگاهي کرد و ناگاه
قاقاه خنديد. هيچ وقت چشمهايش را به آن معصوميت نديده بودم. بعد مرا در آغوش گرفت
و با لحن مهرباني گفت پسر
عزيزم تو چه حرفاي قشنگي بلدي. بعد انگار که ياد چيز ناراحت کننده اي بيفتد گفت
البته بچگي هايت هم گاهي شيرين زباني مي کردي. و آهي کشيد و گفت
پدرت مرد با احساسي نبود. او عاشق من نبود. تنها هوس و شهوت بود آن هم تا همين چند
سال پيش. کمي مکث کرد و ادامه داد: تو بايد او را بشناسي الان که فکر مي کنم واقعا
ياد آن روزها آزارم مي دهد من برده ي او بودم. او انسان نبود. نگاهش را به پايين
انداخت و گفت
اين عکس ها از عشق نمي گويند. فقط از شهوت مي گويند. من او را دوست
داشتم حتي براي ارضاي او. اما همه چيز از يه سال پيش شروع شد. موقعي که
فهميدم با خواهرش هنوز رابطه دارد. او به من گفته بود که همه چيز بعد از ازدواج با
من تمام شده بود. من تعجب نکردم از مشاجره هاي اين چند ساله تقريبا همه چيز را مي
دانستم. آن زنيکه جنده بشکه لفظي بود که مادرم هميشه در مشاجره اش با پدرم به کار
مي برد و من مي دانستم منظور مامان چه کسي بود. من سعي کردم که او را از نازاحتي
در بياورم و به او گفتم که خيلي زيبا بوده و او فقط لبخند زد. او راضي شد که عکس
مورد علاقه ام را دور نريزد. اما بقيه را سوزاند. عکس همان عکس پاهاي بلورين و خوش
تراش بود با بهشتي ديوانه کننده ميان آن.
مامان گفت عکس رو ميخواي چکار . من با خجالتي گفتم آخه … قشنگه . مامان گفت اين
عکس منه ديگه کجاش قشنگه
-خوب مامان قشنگه ديگه
-نکنه شيطون چون تو عکس کوسم پيداست ميگي قشنگه
من که از حرفاش تعجب کردم ولي سرمو انداختم پايين و گفتم تا الان نديدمش خوب قشنگه
-مگه دوست داري ببيني
-اگر ميشد
ديدم مامان رفت رو تخت نشست و خيلي راحت دامنش رو داد بالا و گفت بيا خودش را ببين
عکس ميخواي چکار. منهم بهت زده نگاهش کردم گفتم ببخشيد مامان منظوري نداشتم
با لبخند گفت نه عزيزم بيا ببين اشکالي نداره . منهم رفتم جلو ودرحالي که نشسته بود لاي پاش
نگاه کردم اما چون اطاق زياد روشن نبود و مامان هم نشسته بود و پاهاشو از تخت آويزان کرده
بود کوسش خوب ديده نميشد منهم کمي به عکس وکمي به لاي پاهاش نگاه کردم . مامان گفت حالا
ديديش عين عکسه آخه اون عکس مال چند سال پيشه . من هم که با حرفاي مامان کمي روم باز
شده بود گفتم نه مامان جون اينجوري خوب نميشه مقايسه کرد آخه اطاق روشن نيست ديده نميشه
-خوب شيطون اون عکسه مال جوانيمه مال الان که نيست
بعد خودشو کشيد روي تخت وپشت به تخت خوابيد و گفت حالا بيا ببين . من هم از خدا خواسته
رفت کنارش تا نگاه کنم ديدم دامنش روي پاهاشو گرفته و فقط ساق پاش پيداست منهم دست بردم
دامنشوبکشم بالا که دستم به رانش خورد که مامان يه آهي کشيد منهم ديگه پررو شده بودم طوري
دامنشو بالا بردم که دستم روي رانش کشيده شد . که مامان سرشو برد بالا و چشماشو بست من
دامنشوتا روي شکمش بردم وديگه از ناف تا نوک انگشتاي پاش جلو چشمام بود ولي شورت نازکي
روي کوسشو گرفته بودگفتم مامان پاهات که ازعکس قشنگتره ميتونم دست بزنم مامان گفت مگه بارها
پاهامو ماساژ ندادي الان هم اشکال نداره اصلا دوست دارم پاهامو ماساژ بدي منهم با شوق زيادي
شروع کردم به دست کشيدن روي پاهاش واز نوک انگشتاش تا بيخ رانش مرتب دست ميکشيدم و از
خوشي بطورغيرارادي زير لب جون جون ميکردم پاهاش خيلي قشنگ وخوشتراش بود وبعد چند بار
ماليدن پاهاش به وسط پاهاش که رسيدم به مامان گفتم مامان جون ميشه شورتت رودربيارم مامان با
سراشاره کردومن هم چون تحريک شده بودم عمدا دستامو گذاشتم دوطرف باسنش و کناره شورتشو
گرفتم وآروم همراه ماليدن رانش کشيدمش پايين وازپاش درآوردمش وسرموبيشتربردم طرف کوسش
به طوري که نفسم بهش ميخورد ديدم مامان هي زيرلب ووويييي وووويييي ميکنه ومنهم بيشتر بهش
نزديکترشدم وگفتم وووااايييي مامان جون چقدرقشنگه چه رنگ خوبي داره اصلاباعکس قابل مقايسه
نيست با زدن اين حرفها چون گرماي دهانم به کوسش ميخورد ناله هاش بيشتر شد من هم در حالي
که رونهاش ودورکوسشو دست ميکشيدم وميماليدم گفتم مامان جون ميتونم دست بزنم بازهم همراه با
ناله هاش باسرتاييد کردکه منهم کف دستموگذاستم روکوسش وکوسشو گرفتم وچنگ زدم وشروع کردم
کوسشو ماليدن ديگه مامان باصداي بلند آخ واوخ ميکردوبعداز کمي ماليدن بادو انگشت چوچولشو که
ملتهب شده بود روگرفتم وکمي نوازشش کردم در اون لحظه طوري هيجان داشتم که لبامو گذاشتم رو
چوچولش وشروع کردم به بوسيدن ومکيدن که مامان چنددفعه کمرشو دادبالا وکوسشو به دهانم کوبيد
وداد زدن داري چکار ميکني ولم کن که من اهميت ندادم ديگه دهانمو گذاشته بود رو کوسش وداشتم
لب ها و دور بر کوسش رو ميمکيدم مامان هم که ناله هاش زيادتر شده بود بادستاش سرمو بيشتر به
کوسش فشار ميداد منهم ادادمه دادم و همزمان دستم رو رانش ميکشيدم چون لطافت ران و ساق پاش
دست کمي از لطافت کوسش نداشت اين خوردن و ماليدن راادامه دادم واز اين طرف کيرم مثل چوب
شده بود وداشت شورت وشلوارم راسوراخ ميکرد وهرآن ممکن بود ارضا بشم ولي من بيشترمجذوب
لطافت وحرکات مامان بودم ديدم مامان سرمو بيشتر به کوسش فشار ميده و کمرشو به دهانم ميکوبه
و ناله هاش زياد شده احساس کردم که داره به ارگاسم نزديک ميشه منهم چوچولشو به دهان گرفتم
بيشتر مکيدم و با گرفتن دو طرف باسنش کوسشو بيشتر به دهانم فشار دادم که مامان با گفتن
آآآخخخيييششش جججووون ارضاشد ودستا و بدنش شل شد و و منهم دست ودهانمو برداشتم و
کمي فاصله گرفتم وديدم که مامان چشماشوبسته درحال نگاه کردن به بدن مامان کمي از رو شلوار
روکيرم دست کشيدم وانگاري منتظرهمين دست کشيدن باشم آبموبا لذت زيادي توشورتم خالي کردم
باگفتن آرام ووويييي ووووييي مامان جون قربون کوس نازت برم
منهم ارضا شدم و بعد از چند ثانيه من رفتم بيرون از اطاق
وحوله امو برداشتمورفتم دوش بگيرم ودرحين دوش گرفتن فکرکردم که منبعدباچه رويي توصورت
مامان نگاه کنم اين چکاري بود من با مامان کردم و بعد خودمو دلداري ميدادم که مامان خودش هم
ميخواسته اگرنه اين جوري با من رفتار نمي کرد بهر صورت در حال دوش گرفتن بودم که صداي
مامانو شنيدم که ميگفت پسرم کمي عجله کن که براي رفتن ديرنشه ومنهم جوابشودادم که الان ميام
بيرون مامان جون.بعدفکر کردم که اگه مامان ناراحت شده بود که بامن حرف نميزدپس سريع دوش
گرفتمووحوله روپيچيدم به خودم رفتم بيرون وهنوز لباس نپوشيده بودم که مامان اومدوبالبخند مليحي
گفت عافيت باشه خسته نباشي.قربونت برم خيلي خودتوخسته کردي دستت درد نکنه خيلي خوب بود
منهم سرموانداختم پايينوگفتم ببخشيد مامان نميخواستم اينجوري بشه ولي …ديدم ميگه ولي چي پسرم
-مامان ولي وقتي ديدم وباعکس مقايسه کردم متوجه شدم که ظرافت ولطافتش توعکس نيامده واز بس
لطيف بودنتونستم نبوسمش چون خيلي خوردنيه.مامان خنديدوگفت خوب عزيزم تو هم خورديش منهم
لذت بردم منکه چيزي نگفتم.منهم مامانوبغل کردم وبه خودم فشردمش وچشماشو بوسيدم وگفتم مامان
خوشکلم همه بدنت خوردني و لطيفه . مامان خنديد وگفت اون باباي خيانتکارت هميشه به من ميگفت
توهمهء هيکلت خوردنيه وکردنيه خوب شدتوديگه اينو نگفتي.من هم خنديدم و گفتم خوب مامان جون
دروغ نگفته شايد هم در زندگيش همين حرفش درست بوده . ديدم مامان نيشگوني ازم گرفت و گفت
نکنه شيطون تو به اون رفتي.گفتم مامان جون واقعا اوني من ديدم کردن داره ولي حيف که مامانمي
مامان گفت يعني اگه مامانت نبودم مثلا چکار ميکردي . گفتم مامان جون نبايد از حرفم ناراحت بشي
ولي اگه اين تن وبدني که توداري مال من باشه شب وروز يک لحظه ولت نميکردم.مامان باخنده گفت
يعني هيکل من تااين اندازه مورد پسند توئه .من گفتم آره مامان جون من هميشه آرزو داشته و دارم
که کسي به خوشکلي تو نصيبم بشه چون تو همتا نداري بعد مامان خنديد و وسايلمان را بر داشتيم
و عازم شديم يه ساعت در راه بوديم و از شهر کوچک
نزديک روستا يه ساعتي راه بود که با تاکسي به آن جا رفتيم. روستايي بسيار کوچک
اما آباد. عموي مادرم بسيار پير بود اما با ديدن مادرم بسيار خوشحال شد. او خانه
گلي اما بسيار با صفا را به ما داد که درست چسبيده به خانه اش بود. خانه بسيار
تميز اما محقر بود. رختخوابهاي زيادي روي هم انباشته بود با ملافه اي سفيد روي آن.
معلوم بود اين خانه در روزگار نه چندان دوري خانه اي زنده بوده و اينک عموي مادرم
آن جا را به ياد آن روزها تميز نگه داشته بودي
واقعا مرد با سليقه اي بود و البته سر زنده. وقني آن روستا را ترک کرديم من واقعا به او
وابسته شده بودم به طوري که خيلي گريه کردم. اورا مثل يک پدر دوست داشتم. روز اول
خستگي در کرديم شب براي اولين بار با مامانم تو يه اطاق خوابيديم مامانم دو تا تشک به
فاصله کمي از هم پهن کردبود و چون هوا خنک بود لباسامونو در آورديم و مامان لباس
خواب توري نازکي تا بالاي زانو و زيرش فقط شورت پوشيده بود و سينه هاي قشنگش
اون زير خودنمايي ميکرد من هم طبق معمول با شورت پارچه اي بودم مامانهم بعد ازاينکه
چراغ خواب کم نوري رو روشن کرد آمد خوابيد وهر کدام ملافه اي رو خودمون کشيديم
ديدم مامان گفت امير جون پسرم خوابي . منهم سرمو بلند کردم و گفتم نه مامان جون خواب
نيستم کاري داشتي ؟ مامان گفت امير جون خيلي احساس خستگي ميکنم اگه حالشو داري
کمي منو ميمالي . منهم گفتم باشه مامان جون روغن ماساژ آوردي؟ مامان گفت آره پسرم
تو کيفه .منهم رفتم روغن از کيفش در آوردم و اومدم کنار مامان و مامان هم که طاقباز
خوابيده بود گفت ميخواي برگردم .من گفتم نه مامان جون اول از جلو ميمالمت بعدش برگرد
بعد کمي روغن ماساژو کف دستم ريختم و دستمو خوب چرب کردم و از نوک پاش شروع
کردم به ماساژ دادنش و چند مرتبه تا بيخ رانش ماليدمش و بعد از کمر به بالا رو شروع
کردم و از کمر تا گلوشو چند بار ماليدم و وقتي به سينه هاش دست ميکشيدم مامان چشماشو
ميبست و احساس ميکردم زير لب يه چيزهايي ميگه و در آخرين بار که ميخواستم شکمشو
بمالم خودش دست برد کمي شورتشو کشيد پايين و پاهاشو باز کرد که منهم جاي خط
شورتشو چند بار دست کشيدم که ديدم باز مامان پاهاشو باز تر کرد که من کنارهاي کوسشو
دست کشيدم و کمي لب هاي کوسش فشار دادم و ماليدم و بعدش يه بوسه اي طولاني از
چوچولش گرفتم و کمي مکيدمش که مامان يه دفعه گفت ووواااييييي امير نکن ولش کن عزيزم
آتيشم نزن. منهم بعداز کمي ديگه کوسشو ماليدن مامانو برگرداندم و مامان در حين برگشتن
شورتشو از پاش در آورد و گفت اينجوري بهتره ديگه شورتم چرب نميشه و منهم دوباره از
نوک پاش شروع کردم به ماليدن و ماساژ دادن تا گردنش که چندين بار تکرار کردم و در حين
ماساژ دادن مامان کيرم مثل سنگ شده بود و بهضي وقتا که مامان حواسش نبود يه دستي رو
ميکشيدم من که کنار مامان نشسته بودم و ماساژش ميدادم فکر کنم مامان متوجه کيرم شد و گفت
امير جان اگه ميشه بيارو ران هام و کمي وزنتو بده روشون . منهم خواستم برم روش که مامان
گفت پسرم شورتت روغني نشه من گفتم نه اشکال نداره بعدا ميشورمش که مامان گفت نه درش
بيار بهتره من که نگاه نميکنم بعدش بپوشش من هم شورتمو در آوردم و رفتم رو ران هاش نشستم
و کيرمو با دست گرفتم تا به مامان نخوره هر چند گرفتن نميخواست مثل چوب عمود بر بدنم
ايستاده بود بعد اينکه وزنمو رو پاهاش دادم مامان گفت حالا کمي پشت و کتفمو بمال من ديگه
ناچار کيرمو ول کردم و دستامورو پشتش کشيدم و موقعيکه خم شدم تا دستم به کتف و شونه هاش
برسه کيرم رو شيار کونش قرار گرفت که با تماس کيرم با بدن مامان تمام بدنم داغ شد و چند لحظه
چيزي نفهميدم که ديدم مامان زير لب ميگه آآخخخ ججوووننن و زير لب ناله ميکنه منهم آروم مشغول
ماليدن شونه ها و پشتش شدم که مامان گفت نميدانم چرا اينقدر بدنم کوفته به نظر مياد امير جان
توهم خسته شدي اگه ميشه روم دراز بکش وزنتو بنداز روم . منهم روش وراز کشيدم و تمام وزنمو
رو مامان دادم و در اين حال کيرم تو شيار کونش قرار گرفته بود و از لذت زياد زبانم بند اومده بود
که احساس کردم مامان کمي کمرشو داد بالا که گفتم مامان جون اگه اذيت ميشي برم کنار ديدم
مامان کمي پاهاش باز کرد و آروم کونشو با حرکت کمرش رو کيرم کشيد و دوسه بار کمرشو
بالا پايين کرد گفت امير جان عزيزم تو داري اذيت ميشي کمي کمرتو بده بالا منهم
کمرمو بلند کردم و مامان هم دست برد کيرمنو گرفت و گذاشتش لاي پاهاش و بعد ش گفت حالا
خوبه کمرت بيار پايين ديگه قربونش برم کيرت فشار بهش نمياد و منهم کمرمو داد پايين که کيرم
رو کوسش کشيده شد . از خوشي تمام بدنم به لرزه افتاده بود که مامان آروم کمرشو بالاپايين ميکرد
وگفت امير جان سردت شده که ميلرزي اگه سردته منو محکم بغل کن تا گرمت کنم من هم ديگه
دستامو بردم زير و سينه هاشو گرفتم و لبامو پشت گردنش گذاشتم و کيرمو چند بار رو کوسش کشيدم
که مامان گفت آآخخخييشش ججووون قربونت برم تو داري منو هم گرم ميکني و بازهم کوسشو رو
کيرم کشيد منهم ديگه از بس حشري شده بودم کنترلمو از دست دادم و کيرمو محکم رو کوسش
ميکشيدم و تو گوشش گفتم قربونت برم مامان جونم تو داري با اين تن و بدنت منو ديونه ميکني
مامان هم در حالي که آه و ناله ميکرد و کمرشو بالا پايين ميکرد گفت وووييي وووييي اميرجان
منو بيشتر به خودت فشار بده تا تو وجودت غرق بشم نميدانم امشب چم شده . منهم ديگه مرتب
لاي پاش تلمبه ميزدمو ناله ميکردم که مامان دستشو برد زير و کيرمو بيشتر به کوسش فشار ميداد
و مرتب کمرو بالا مياورد وديگه سر کيرم تو کوسش رفته بود و هرچي بالا پايين ميکردم دست مامان
کيرم از کوسش جدا بشه که بعداز چندين بار بالا پايين کردن کيرم رو کوسش ديگه نتونستم جلو
خودمو بگيرم و با چند تا ضربه محکم کيرم آبمو تو دست و رو کوس مامان خالي کردم و گفتم وواايي
مامان جون منو ببخش و روش ولو شدم که بعد از اينکه کمي حالم بهتر شد مامان تکاني خورد و گفت
امير جون پسرم تو خوبي . منهم از روش کنار رفتم و دست بردم دستمال کاغذي رو آوردم و دست
مامانو و لاي پاشو پاک کردم و گفتم شرمنده مامان جون نميخواستم اين جوري بشه دست خودم نبود.
مامان هم دستي رو سرم کشيد و گفت نه عزيزم اشکال نداره منهم لذت بردم دستت هم درد نکنه من
خيلي هم اذيتت کردم . من گفتم نه مامان من واقعا معذرت ميخوام . مامان گفت اين حرفا چيه من بايد
ازت تشکر کنم که ماساژم دادي تازه خوشحالم که ديگه مرد شدي و ميتونم روت حساب کنم و دست برد
کير لختمو گرفت و در حالي که ميماليدش من گفتم مامان ول کن من خجالت ميکشم . مامان گفت خجالت
براي چي مگه من بارها اين دودولت رو نديدم الان قربونش برم ديگه کير خوبي شده و آدمو سر حال مياره
و مامان ديگه داشت برام ميماليد ودستشو دورش حلقه کرد و برام جلق ميزد که من گفتم مامان جون تو
خسته اي بخواب من ميخوام برم دستشويي . مامان هم کيرمو ول کرد و گفت باشه عزيزم برگشتي بيا
پيش من بخواب . منهم رفتم دستشويي و وقتي برگشتم ديدم مامان همينجوري لخت به پهلو خوابيده و گفت
امير جان بيا از پشت بغلم کن تا مطمئن بشم که کسي پشت من هست و هوامو داره . منهم رفتم از پشت
بغلش کردم و خودمو کاملا بهش چسباندم و دستامو رو سينه هاش گذاشتم که مامان هم خودشو بيشتر داد
عقب و دستاشو هم رو دستام گذاشت و محکم دستامو به سينه اش فشار داد و کيرم هم که ديگه تقريبا خوابيده
بود رو به کونش چسباندم و هر دومون ديگه بيحرکت تو بغل هم آروم گرفتيم که بعداز يکي دو دقيقه متوجه
شدم مامان خوابش برده و منهم بعدش خوابم برده بود . وقتي بيدار شدم هوا روشن شده بود و مامان
هنوز تو بغلم بود با اين تفاوت که کيرم سفت شده و به بدن مامان چسبيده بود وقتي اينجوري ديدم منهم
خودمو بيشتر به مامان چسبوندم و يواش يه پاشو بلند کردم و کيرمو لاي پاش گذاشتم و محکم مامانو
چسبيدم که مامان ناله اي کرد و بيحرکت شد و بيدار نشد منهم چون کيرم لاي پاش بود گرماي خوبي
رو کيرم احساس کردم و آروم کيرمو لاي پاش جلوعقب ميکردم . بعداز چندين بار جلئ عقب کردن مامان
تکاني خورد و کمي چرخيد که من ازش فاصله گرفتم و به خيکلش ذل زدم و در حال نگاه کردنش کيرمو با
دست ميماليدم که ديدم مامان چشماشو باز کرد و من فوري دستمو از رو کيرم برداشتم و رو شکم خوابيدم
و کيرمو به تشک چسباندم تا مامان نبينه بعدش مامان منو نگاه کرد و وقتي ديد بيدارم و دارم نگاش ميکنم گفت
به به پسر عزيزم صبحت بخير منهم گفتم سلام صبح شما هم بخير مامان جون ديشب خوب خوابيدي . مامان
گفت بعداز عمري ديشب خيلي راحت خوابيدم امير جون ديگه هر شب بيا با من بخواب آخه کنار تو احساس
آرامش ميکنم . منهم خودمو کشيدم جلو و مامانو بوسيدم و گفتم باشه مامان جون من از خدامه تو آغوش مادر
عزيزم بخوابم . بعد بلند شديم و دست وصورتنمونو شستيم و ديگه چون دير وقت بود ناهارو خورديم و رفتيم
کمي در باغ قدم زديمو و ميوه خورديم و به خونه برگشتيم و در کنار هم شامو خورديم و با هم به اتاق خواب
رفتيم و جاهامونو انداختيم و دراز کشيديم که مامان گفت امير جان روز اولي که بهت سخت نگذشته من هم
گفتم نه مامان جان من در کنار تو هميشه راحتم خيالت راحت باشه و بهدش شب بخير گفت
و من بي آنکه متوجه شوم خوابم برد نميدانم چه مدتي خوابيده بودم که شنيدم مامان منو
صداميکنه و يواش ميگه امير , امير جون پسرم بيداري .منهم که بيدار شدم در جوابش
گفتم بله مامان چيزي شده مامان گفت اميرجون اصلاخوابم نمي بره خيلي فکرم مشغوله
واحساس تنهايي ميکنم.منهم گفتم مامان جون چراتنهايي پسرت که نمرده اينقدر فکر نکن
مامان گفت نميتونم بخوابم.منهم خزيدم طرفش و مامانو بغل کردم و گفتم مامان جون من
کنارت هستم توتنهانيستي تو بغل من راحت بخواب.ولباموگذاشتم روچشماش وبوسيدمش
وگفتم قربون چشماي قشنگت برم بگيربخواب ديدم مامان هم دست انداخت پشتم وخودش
رو به من چسباند و فشار داد و گفت باشه پسرم ببينم اينجوري خوابم ميبره منهم چون
بازوموزيرسرش گذاشته بودم مامانوبه خودم فشاردادم طوري که اجبارايه طرف صورتم
روي يک طرف صورت مامان بودولب ودهانم کنارگوشش ومامان هم کنار گوش من قرار
گرفته بود گرماي نفس هامون به گوشمون ميخورد من بخاطر اينکه مامانو بخوابه هيچ
حرکتي نمي کردم وميخواستم مامان آرام بگيره و بخوابه داشتم نگران ميشدم چون مامانو
خيلي دوست داشتم يه دقيقه اي گذشت ديدم مامان کمي خودشوبيشتر به من فشار داد و يه
پاشو گذاشت بين پاهاي من رانش رو به وسط پاهام چسبوند و دوباره بيحرکت شد منهم
هيچ حرکتي نکردم وفکر کردم حتما اينجوري راحتر ميتونه بخوابه بعديکي دودقيقه که مامان
حرکتي نکردمنهم داشتم خوابم مي برد وچشمام ديگه گرم شده بود احساس کردم مامان خيلي
آروم کوسشوبه رونم ميماله وران مامان هم به کيرم ماليده ميشد وبااين حرکاتش کيرم داشت
سفت ميشد من بازهم تکاني نخوردم و فکر کردم که مامان اگه من خواب باشم دست بر داره
ديدم مامان که دهانش کنارگوشم بودناله ميکنه وبا صداي کمي امير امير ميکنه من هم جواب
ندادم گفتم شايد بخوابه ديدم مامان کمي سرشو چرخوند و لبشو روي لاله گوشم گذاشت
و کمي مکيدش و کوسشو محکمتر به کيرم ماليد و اين بار با صداي بلند تري گفت امير جون
پسرم چرا جوابمو نميدي دارم ميميرم به دادم برس منهم فوري سرمو کمي بلند کردم و گفتم
خدا نکنه مامان جون طوري شده,که مامان لباشو گذاشت رو لبام و شروع به بوسيدن کرد و
بعدزبانشوکرد تودهانم وميچرخوندمنهم دربوسيدن و مکيدن زبان ولباشو شروع به همکاريش
کردم ومامان همزمان کوسشوبه کيرم ميماليد وحرکاتشو تندترکرده بودويه دستشوگذاشته بود
روکپلم وبطرف خودش فشارميداد منهم که تحريک شده بودم مامانو بيشتربه خودم فشاردادم و
دست بردم زيررونش روگرفتم وپاشوبالا آوردم وکيرموکاملاروکوسش گذاشتم وبافشار روش
ميکشيدمو چون فاصله بينکيرموکوسش فقط پارچه نازک شورتهامون بودگرماي کوسشوبا تمام
وجوداحساس ميکردم وبا اين حرکت من مامان ازلذت زيادي لباشو از لبم جدا کرد و با گفتن
ووووآآآآآيييي اميرپسرم چکارم کردي ناله هاش بيشتر شدوسرشو بالا برد.ومنهم گفتم مامان
قشنگم تو آغوش خودمي اصلا فکر هيچي رو نکن فقط آرام باش و منهم لبامو گذاشتم زيرچونه
اش وشروع کردم به بوسيدن ومکيدن زيرچونه وگردنش.ديدم مامان هرلحظه ناله اش بيشترميشه
باحرکتي مامانوخوابوندم وخودم خوابيدم روش طوري که سينه ام چسباندم به سينه هاش وچون
پاهاشوباز و زانو هاشو کمي بالاآورده بود کيرم کاملارو کوسش قرارگرفته بودومنکه کيرمو به
کوسش ميماليدم مامان هم باحرکت کمرش کوسشوبيشتر به کيرم ميماليد در اين حالنديدم دستشو
بردپايين و زد به شورتم وگفت اين زبره منواذيت ميکنه منهم گفتم مامان جون اين شورتمه,مامان
گفت خوب بذارش کنارمن هم که شورتم کيرشقمو شده اذيت ميکردشورتمو درآوردم وکمي ازرو
مامان بلند شدم و لباس خوابش را از
روي سينه هاش کنارزدم که مامان آروم گفت درش بيارعزيزم.منهم لباس خوابش وشورتش را
با هم در آوردم م و حالا من و مامان کاملا لخت بودم من همکير لختمو رو کوسش به درازا
خواباندم و چون کوسش خيس بود آروم کيرمو روش مي لغزاندم و بعد
جفت سينه هاشو گرفتم و همراه با ماليدن کيرلختم رو کوسش ممه هاشو به نوبت
ميخوردم وبعد با يه دستم شکم و پهلوهاشو نوازش کردم و دستم روي باسنش ميکشيدم و سر
انگشتامو به کوسش ميرسوندم و اين کار رو خيلي ملايم ميکردم و بعد در حال ماليدن کيرم روکوسش
خودمو کشيدم بالا و دوباره لبامو رو لباش گذاشتم و با اين کارم مامان دستاشو دور کمرم حلقه کرد
و همزمان با لب گرفتن بيشتر کوسشو به کيرم فشار ميداد منهم يه دستمو بردم کمي باسن و شيار
کوسو کونشو نوازش کردم وهمچنان کير لختمو روي درز کوس لختش
ميکشيدم که دو تامون بيشتر حرارت همو احساس کنيم که مامان گفت آآآآخخخخ وووويييي چه داغي عزيزم
وبيشتر کوسشو رو کيرم کشيد و منهم خيلي آروم کيرمو که ديگه با آب کوسش خيس و ليز شده بود رو
کوسش ميکشيدم و منو مامان ديگه با هم ناله ميکرديم و طوري شده بوديم که فقط قربون ناله هاي
هم ميرفتيم من دهانمو از رو لباش بر داشتم و گذاشتم کنار گوشش و گفتم مامان جونم مهناز قشنگم
قربونت برم که با تو دارم پرواز ميکنم من فداي اون صداي دلنوازت برم . مامان هم زمزمه کرد گفت
پسرم من توآغوش تو دارم لذت ميبرم تو نبايد مامانو ولي کني تو نبايد تنهام بذاري. من که از ناله هاي
مامان بيشتربه هيجان آمده بودم دستمو از زيرش رد کردم تا مامانو بيشتر به خودم فشار بدم و ومامانو
فشاردادم و کيرمو کمي تندتر روکوسش کشيدم که يک دفعه کيرم تادسته توکوسش فرورفت مامان دادزد
آآآخخخخخ ووووآآآيييي نه نه نهههه امير جون ننهه کشتي منو قربون اين کيرت برم
منهم که شوکه شده بودم ثابت کيرمو تو کوسش نگه داشته بودم و دست پاچه نميدانستم چکار بايد بکنم
مامان زيرلب مي گفت جججوووننن اميرم آخرش منوکردي؟بعد کمترازيک دقيقه احساس کردم که مامان
هي زير لب آه و ناله ميکنه و کوسشو رو کيرم عقب جلو ميکنه . ولي من هنوز از شوک در
نيامده بودم و مامان حرکاتشو بيشتر کرده بود وبيشتر ناله ميکرد ديدم منو هم به خودش فشار ميده وبا
فشارمامان ازشوک در آمدم و منهم با مامان همراه شدم و محکم تو کوسش تلمبه ميزدم مامان چشماشو
بسته بود و فقط ناله ميکرد ومن سينه هاشو گرفتم و همراه تلمبه زدن نوزاششون
ميکردم و فشارشون ميدادم بعد دو سه دقيقه ديدم مامان ساکت شده و صدايي ازش نمياد سرم بردم
کنارگوشش وگفتم مامان جون قربونت برم حالت خوبه عزيزم ديدم خيلي آروم گفت پسرم بغلم کن بيشتر
فشارم بده دارم بيحال ميشم منهم توبغلم فشارش دادم وکيرمو تندتر تو کوسش جلوعقب کردم ديدم ريتم
نفساش تغيير کرد کيرمو با فشار تا آخر کردم تو کوسش و نگه داشتم و نرمه گوشش به لب گرفتم ديدم
مامان چندحرکت ملايم به کمرش داد وبا باز و بسته شدن ماهيچه هاي داخلي کوسش احساس کردم که
باگفتن آآآخخخخيييششش جججووووننننن قربون اون کيرت برم وووييييي . ارضا شد و منهم بهش گفتم
عزيزم منم دارم ميام يه دفعه پاهاشو دور کمرم قفل کرد و گفت بريز عزيزم مامانت تشنه است بريز
جونم .منهم با گفتن آآآههه ووويييي ماماني عزيزم آبمو با فشار تو کوسش خالي کردم و روش خوابيدم
و از بس لذتم زياد بود لبامو گذاشتم رو گردنش و با تمام توانم ميمکيدمش و با دستام مامانو بيشتر به
خودم فشار ميدادم و به همون صورت خوابمون برده بود
…
صبح که ساعت حوالي ده از خواب بيدار شدم و خودم لخت تو رختخواب ديدم و مقداري گيج بودم
کمي که به خودم آمدم کارهاي ديشب رو به ياد آوردم وناراحت شدم که چطوري توروي مامان
نگاه کنم اصلا توان بلند شدن از رختخواب رونداشتم ونميدانستم مامان چي ميگه
بلاخره از رختخواب در آمدم و لباسمو پوشيدم واز اطاق بيرون اومدم
. .
ديدم مادرم در حياط روستايي خانه قدم مي زد مادرم را ديدم که
درست مثل بچه ها از ديدن آن درختان زيباي در حياط سر مست شده بود. مدام نفس عميق
مي کشيد و چشمانش را مي بست. وقتي مرا ديد براي آوردن صبحانه به سويم آمد. اوه چه
زيبا شده بود. هواي روستا چهره اش را همانند يک دختر تازه بالغ کرده بود. آستين
هايش را مثل زنان روستا بالا زده بود و موهاي شسته و پريشانش از شدت خوشي به آسمان
مي رفتند. لباس سفيدش کاملا پستان هايش را بر جسته نشان مي داد و البته آن قدر
نازک بود که بشود کرست سياهش را از زير آن تشخيص داد وباسر پايين و شرمندگي
بهش سلام و صبح بخير گفتم تا صداي منو شنيد بسوي من برگشت و با لبخندي گفت
صبح بخير عزيزم ديشب خوب خوابيدي پسرم .منهم گفت مامان جون من شرمنده ام نميدانم
با چه رويي وچه زباني ازت معذرت خواهي کنم . تو با اين همه مهرباني چطور من خطا
کار روپسر خوت ميداني . مامان گفت چيزي نشده پسرم يه اشتباهي کرديم من هم اين وسط
مقصرم تو هم بايد منو ببخشي منهم بيش از حد تو رو تحريک کردم تازه تو عمدا اينکارو
نکردي . من گفتم نه مامان باور کنيد عمدي نبود ولي من گناه کارم نميدانم بايد چکار کنم
مامان اومد جلو ودو طرف صورتمو گرفت و تو چشمام نگاه کرد و پيشانيمو بوسيد و گفت
ولي پسرم اين اشتباه تو به من انرژي بخشيد ومنو به زندگي اميدوار کرد و فهميدم ميتوانيم
از زندگي لذت ببريم . من گفتم مامان اين اشتباه منو دچار عذاب وجدان کرده .مامان گفت
پسرم هرچي که هست من قربون کمرت برم که آب کمرت به من نشاط وسرزندگي داده
و احساس ميکنم امروز از هر زماني سرحالتر و شادابتر هستم تو هم ديگه خودتو ناراحت
نکن و ديشبو فراموش کن . منم کف دستشو که رو صورتم بود بوسيدم و گفتم ديشب فراموش
شدني نيست . گفت يعني چي شايدم به تو بد گذشته باشه. گفتم مامان تو خيلي خوبي که
منو مي بخشي . گفت مي بخشمت چون به تو بد گذشته که ميگي فراموش شدني نيست
خنديدم و گفتم مامان جون من لايق اين همه بخشش تو نيستم و در جوابت بايد بگم ديشب
اينقدر به من خوش گذشت و لذت بردم فکر نمي کنم ديگه تا آخر عمرم چنين شب لذت
بخشي داشته باشم . بعد مامان قاه قاه خنديد و گفت خوشحالم که تو هم خوشت اومده
ولي پسرم ديشب بي اندازه به من خوش گذشت حتي پدرت براي يکبار هم که شده
نتونسته بود اينجوري منو سرحال بياره و منو ارضا کنه , واقعا خسته نباشي عزيزم
بعدخوراکي ها و هرچه لازم بود برداشتيم تا به باغ روبروي خانه برويم. عموي مادرم کليد
باغ را به او داده بود و صبح به سر زمين رفته بود. زمينش البته به نزديکي باغ
نبود. باغ عموي مادرم که بعدها به او عمو مي گفتم بسيار بزرگ بود با انواع درختان
سيب و مو و … . درختان بسيار به هم چسبيده بودند. جايي را پيدا کرديم و
زيراندازمان را همان جا پهن کرديم و صورتمان را در سايه و پاهايمان را در آفتاب
قرار داديم. ساعت يک ظهر بود که خسته از گشتن باغ به روي زيرانداز
برگشتيم. هر دو خسته و البته سير از خوردن ميوه. مادرم دامن خود را تا ران بالا زد
و در آفتاب گذاشت آخر هواي روستا در آن تابستان خيلي خنک بود. باز وقايع ديشب رو
به ياد آوردم هر چند ازاينکه با مامان سکس کردم ناراحت بودم ولي لذتش را که به ياد
مي آوردم دلم ميخواست باز با مامان اينکار را تکرار کنم
و با همين افکار خودم را به مامانم چسباندم. او هم بدون گفتن کلمه اي خودش
را به من چسباند و من در آغوشش بودم. طوريکه بوي عطرش را استشمام مي کردم. نرمي
پستان هايش سينه ام را نوازش مي داد گفتم مامان سرم رو پات بذارم و کمي دراز بکشم
مامان گفت بيا پسرم چه اشکالي داره منهم دراز کشيدم و سرموم گذاشتم رو ران مامان
ديدم شايد سفتي سرم رانش را بيازارد کمي جابجا شدم و بطوري که گردنم رو رانش
و سرم بين دو تا رانش که مامان پاهاشو بسته بود قرار گرفت ومامان با انگشتاي
دستش موهامو نوازش ميکرد کمي بعد گرماي پستان هايش را رو صورتم احساس کردم
که به فکر شب گذشته افتادم که من آنها را ميمکيدم وحس خوشايندي بهم دست دادو کمي لبامو
از زير به پستانش ماليدم که ديدم مامان آهي کشيد و کمي خودش رو خم کرد تا لبام بيشتر
به پستانش برسد و منهم لبامو زيرش ميکشيدم که مامان گفت امير جان شير ميخواي بچه شدي.
من گفتم آره مامان کاشکي هنوز بچه بودم وممه هاتو ميخوردم چون خيلي خوشمزه اند,مامان
گفت مگه يادت مياد ؟ من گفتم شايد بچه گي را به ياد نيارم و ديشب که خوردمشون مامان گفت
پسرهء شيطون الان هم ميخواي بيا کمي بخور , بعدش مامان يه پستانشو در آورد و با دست خودش
سرشو تو دهانم گذاشت انگاري بچه شير ميده . منهم با لبام گرفتمش و اول مثل بچه شروع کردم به
مکيدن , کمي که مکيدم يه دستمو روش کشيدم و گرفتمش ودر حالي که مامان يواش آه و ناله ميکرد
من لبام و زبانمو روپستانش ميکشيدم ديدم مامان صداش ميلرزه و بدنش داغتر شد من گفتم قربون مامان
خوبم برم که خوردن ممه هاش هميشه خوشمزه است . با حرفاي من مامان فوري پستانشو از دهنم کشيد
و دوباره گذاشت تو پيراهنش و گفت بسه ديگه مرد گنده چقدر شير ميخوري منهم مثلا خودمو لوس کردم
و سرمو چرخوندم به سمت مامان و صورتمو به شکمش چسباندم و در حالي که صورتمو به شکمش ميماليدم
مثل بچه ميگفتم ممه ممه من شير ميخوام . ديدم مامان سرشو دادعقب و گفت آآآخخخخ وووويييييي
نکن بچه داري با من چکار ميکني . تازه متوجه شدم که در واقع دهانمو رو کوسش گذاشتم و بطور غير
ارادي صورتمو روش ميکشيدم که من اين بار عمدا دهانمو به کوسش فشار ميداد و ميگفتم ميخوام ميخوام
ديدم مامان با فشار دستاش سرمو بلند کرد و گفت بسه ديگه بچه بازي رو بذار کنار و منو مجبور کرد
دوباره کنارش بنشينم و بدون اينکه به روي خودش بياره گفت مثل اينکه هواي بچه گي زده به سرت پسرم
کاشکي بچه بودي و مشکلات دنيا رو نميدانستي بعد ساکت شد و به فکر فرو رفت چشم هايش را بسته بود
.
من هم مدتي را به تماشاي صورت و هيکل مامان به سربردم و باز هم شب قبل را به ياد
آوردم نميدانم چرا لحظه اي از فکرم خارج نمشد ناگهان مامان به ساعتش نگاه کرد و.
گفت: امير بلند شو عمو گفته که مياد به ما سر بزنه. اگه ما رو اين طور ببينه وضع
خوبي نداره. بعد انگار که بخواهد حرفي را که از دهنش بيرون آمده باشه را ماست مالي
کنه گفت: مي دوني آخه من و تو خيلي به هم نزديکيم. البته من اين طور بزرگت کردم.
اما همه مثل ما فکر نمي کنن.و باز درحالي که وضعشو مرتب مي کرد ادامه داد
من باباتو بخاطر وجود تو تحمل مي کردم. ميدوني نمي خوام
تو از دستم بري. تو را براي خودم ميخوام. من تا حالا اين حرف ها را نشنيده بودم
و داشتم بهشون گوش مي دادم. با هر کلمه قلبم تندتر مي زد. مي خواستم منظورشو از
جمله آخر بپرسم که عمو با داد و فرياد خاص روستايي ها ما را پيدا کرد. تمام بعد ازظهر
را با عمو بوديم. حرفاي قشنگي مي زد. اينو از خنده هاي مامان فهميدم اما يک کلمشو
نمي فهميدم. آيا مامانم هم حسه منو داشته؟ آيا واقعا اون هم مي دونه که آدم مي
تونه عاشق بشه حتي اگه اون پسرش باشه واقعا منظورش از مي خوام مال من باشي چي
بود؟. شب عمو زود خوابش گرفت ما هم به خونه بر گشتيم. مامان شام رو که کمي گوشت بود
آماده مي کرد و من فقط نگاش مي کردم وقتي از پشت نگاش مي کردم مدام کمرشو مي ديدم
که قر مي خوره فکر مي کردم کمرشو عمدا جلو چشم من قر ميده ميدانه من دارم نگاش ميکنم
در حال نگاه کردن به هيکل و حرکات مامان دوباره ديشبو بخاطر آوردم ولحظاتي که مامانو
لخت تو آغوش ميکشيدم و حرارت بدنش و گرما و صداي نفس هاشو ميچشيدم وزماني که داشتم
تو کوسش تلمبه ميزدم همه و همه جلو چشمم رژه ميرفتن و داشتم تو اين افکار غوطه ميخوردم
و خودمو در اون زمان تصور ميکردم ديگه تو عالم عشق و لذت بودم که ديدم يکي شانه ام روتکان
ميده و اسممو صدا ميزنه يک لحظه که به خود آمدم ديدم مامان نگران داره منو تکان ميده و
ميگه امير جان پسرم چت شده چرا اينجوري شدي . من هم گفتم مامان جون طوري نيست يه
چرتي زدم و دور برم را نگاه کردم ديدم سفره پهن کرده و ظاهرا منتظر من بوده که با هم شام
بخوريم مامان که کنار من ايستاده بود دستي رو سرم کشيد و گفت نگران بودم امير جان بريم
شام بخوريم بعد شروع کرديم به شام خوردن و در حين شام خوردن نگاهي به مامان کردم ديدم
که آرايش ملايمي کرده وصدچندان خوشکل شده وازتعجب توصورتش ذل زدم.که مامان متوجه
نگاه من شد وگفت چي شده امير جان به چي داري نگاه ميکني.که من به خود آمدم و گفتم وااايي
مامان جان چکار کردي چي شدي . گفت مگه چکار کردم گفتم مامان جون خيلي خوشکلتر شدي
از ماه هم ماه تر شدي . مامان تو که خودت خوشکلي نيازي به آرايش نداري . مامان گفت جدي
خوشکلتر شدم تو خوشت مياد منهم غير ارادي فرياد زدم وگفتم من که ميميرم برات مامان جون
مامان گفت خوشحالم که خوشت اومده آخه براي توآرايش کردم من که غيراز تو کسي رو ندارم
ازاين حرفش خيلي خوشم اومد ورفتم طرفش لپش روبوسيدم که مامان گفت نخوري منوالان شام
بخور منو بذار براي بعد . بعد باهم خنديديم و شامو خورديم و کمکش کردم سفره رو جمع کرديم
وباهمظرفارو شستيم و د مدتي که مشغول اين کارها بوديم بيشتر نگاهش ميکردم چون باحرفايي
که زده بود فهميدم که مامان هم دلش ميخوادکه باهم باشيم.بازهم درحالي که نگاهش ميکردم گفت
امشب با چشات منوخوردي خلاص .بعدا ميخواي کيو بخوري .گفتم خوب مامان جون مگه نميگي
براي توآرايش کردم خوب منهم خوشم اومده مامان خودمو نگاه کنم .اشکالي داره .مامان با خنده
گفت نه اشکالي نداره پسرگلم من ميگم منو بعدا هم ميتوني بخوري . چرا با چشماي قشنگت
داري قورتم ميدي.منهم خنديدم ورفتم از پشت بغلش کردم ودستامو دور کمرش حلقه کردم و
لبامو گذاشتم زيرگوشش ودرحين بوسيدن بادستم مامانومحکم به خودم فشاردادم وگفتم قربان
مامان خوشکلم برم که سربسرپسرش ميذاره بازدن اينحرفا مامان کونشو کمي آورد عقب وبه
کيرم چسباند وباچند حرکت کاري کرد که کيرم تو شيار کونش بيفتد وشروع به ماليدن کونش
به کيرم کردومنهم که گردنشوميبوسيدم باهاش همکاري کردم تاکيرم بيشترروکونش کشيده بشه
ودراين حال گفت نکن اميرچند دفعه گفتم که الا منو نخور بذار براي بعد ولم کن عزيزم بذار
ظرفامون تمام شه ول کن ديگه.من هم درحالي که ديگه کيرم سفت شده بودکاملا توشيارکونش
بالاپايين ميکردم ودستامو به سينه اش رسونده بودم و ميماليدم تو گوشش گفتم مامان جون من
الان ميخوام بخورمت الان سيرم کن.بعداهم بازم ميخورمت وبازم… مامان کونشوبيشتر فشار
ميداد و با ناله گفت امير جان پسرگلم بعدا چي , بگو بعدا ميخواي چکارم کني بگو بازهم چي
گفتم مامان جون بعدا هم ميخورمت بازهم ميخورمت اگه تو بخواي تا آخر