ازدواج با یک فرشته افغان

اوایل مهربود ،وقتی رفتم سری به دوستم توی باغش بزنم درو که زدم دختر نگهبان اومد درو باز کرد و اومدم داخل ‌گفتم مرسی عزیزم خندید و رفت . تازه اومده بودن اونجا و هنوز منو نمیشناختن . از رضا سوال کردم و و… طالبان اومده بود روی کارو اونام از افغانستان فرار کردن .بعد ی مدت که هر بار می اومدم و درو برام باز میکرد یروز ازش پرسیدم مدرسه نمیری گفت افغانستان که بودم میرفتم اما اینجا نه گفتم دوست داری بری ننه بابات میزارن ؟ گفت اره میزارن اما ظاهرا نمیشه .منم شنیده بودم که همه بچه های مهاجر میتونن تحصیل کنن با اجازه مادرش گفتم بپوش بریم یه مدرسه ببینیم چجوریه رفتیمو خلاصه گفت باید برین میدان چی چی تو ملارد اداره امور اتباع نامه بیاری و خلاصه نشد. کم کم بهش گفتم من کتاباتو میگیرم هر وقت اومدم اینجا بیا بهت درس بدم ،حکیمه فوق العاده دختر باهوش وبااستعدادی بود هفته ای یکی دوبار میرفتم اونجا تو یکی دو ساعت چند تا درس بهش میدادم و می رفت تا هفته دیگه همونارو مرور میکرد و لابه لاش هم مرتب بهم زنگ میزد از گوشی مادرش اشکالاشو میپرسید . چند ماهی میگذشت و ما با هم خیلی خوب بودیم و یه مدت نتونستم برم باغ به مامانش میگفتم اسنپ میگیرم بفرستش بیاد اینجا بهش درس میدم قبل اینکه باباش بیاد میفرستمش بیاد . اینجوری که شد خیلی روزا رو که خونه بودم می اومد .گاها هم فقط می اومد اونجا که درس بخونه چون دو تا خواهر و برادر کوچکتر از خودش داشت . خلاصه هربار که می اومد ناهار منو خودشم همراهش می اورد منم جبران میکردم بهش گوشت و مرغ میگرفتم میبردم ظاهرا بابا اصلا خبر نداشت از این موضوع. حکیمه 17 سالش بود و چند وقتی بود اصلا مثل قبل نبود و مرتب نمی اومد .هرچی هم می پرسیدم چی شده هیچی نمیگفت. یروز گفت عمو ی رازی رو بهت میگم ولی به کسی نگو گفتم باشه گفت بابای من فوت شده این بابام نیست . خیلی با بابام فرق میکنه مرتب اذیتمون میکنه مادرمو میزنه پول بهش بده بره شیشه و مواد و سیگار بگیره وووو . گفتم اشکال نداره درست میشه گفت مشکل اینجاست که این همه مشکل نیست اخیرا گفته من باید زن پسرعموش بشم که یکی بدتر از خودشه ووو خیلی ناراحت شدم گفتم بذار با مامانت صحبت کنم گفتن میترسم خلاصه راضی شد و گفتم ببین خودت بدبخت کردی نذار حکیمه بدبخت بشه خب خب تو میگی چیکار کنم گفتم بفرستش پیش خودم ،،،، به شوهرم چی بگم … گفتم بگو حکیمه فرار کرده منم خبری ندارم خلاصه قرار برهمین شد . داستان منو حکیمه از اینجا شروع شد . با آمدن حکیمه خونه یک خواب من عملا شد بدون خواب . اتاق دادم بهش و رفتیم کلی لباس توخونه بیرونی مانتو پالتو کفش ووو خریدیم . همه چی عادی بود و حکیمه مرتب با مامانش ارتباط میگرفت همه چی خوب بود و عالی . منو حکیمه هم کاملا دیگه صمیمی شده بودیم و چند باری هم باهم رفتیم مسافرت و کلی خوش گذرونی .حکیمه مرتب ازم تشکر میکرد .اما من حتی یک دست از رو شهوت بهش نزدم . راحت بود جلوم اما لباسای بسته میپوشید . هفت ماهی بود حکیمه اومده بود خونه من .مدت زیادی بود سکس نداشتم یه روز گفتم میشه امروز بیای تو پذیرایی من اتاق لازم دارم یکی دوستام میاد .قبول کرد و یکی دوستام اومدن و یه حالی دادن و رفتن بعدش دیگه حکیمه سابق نبود نگران بود ازدواج کنم و وو. جایگاه حکیمه پیش من خیلی بالا بود کسی جرات نداشت چیزی بهش بگه اونم از این مورد احساس قدرت میکرد و بالاخره یه روز بهار بود رعدوبرق میزد شدیددددد .شب بود اومد بیرون گفت احسان من میترسم میشه بیام پیش تو بخوابم اومد کنارم هنوزم فک کنم سرموضوع دختره حالش گرفته بود .گفت یه چی بگم ناراحت نمیشی . گفتم فکر کنم میدونم درمورد چیه .گفت آره دقیقااا . چیکار کردی با اون دختره با خنده گفتم هیچی باهم حرف زدیم… .منو فردا بفرست خونه مادرم .
خلاصه بعد کلی عشوه و حسادت گفتم باشه دیگه کسی نمیاد .چندوقتی گذشت یه روز به حکیمه گفتم آماده شو بریم شمال رفتیم و بعد کلی خوش گذرونی حساببببی کیف کرده بود یه ویلا گرفتیم اومدیم خونه رفتارای حکیمه عوض شده بود مرتب دلبری میکرد خب واقعا من هرگز به چشم دوست دختر هم نگاش نکرده بودم . شده بود کنارم خوابیده باشه اما هیچ شهوتی نبود بینمون . اومدیم تو ویلا حکیمه ارایش ملایم همراه با تاپ و ی شلوارک خیلی خوشکل پوشید اومد کنارم نشست خجالت میکشید . معلوم بود ، گفتم چیزی شده چیزی نگفت یه دفعه دستمو گرفت گفت احسان چرا ؟گفتم چیو چرا .گفت چرا این کارارو برا من میکنی اولا میترسیدم درعوض کارایی ک میکنی یروز یه چیزی بخوای ازم و منم قطعا قبول نمی کردم و مطمئن بودم بعدش رابطمون بهم میخورد . یه مدت که گذشت دیگه اون حسو نداشتم کاملا اطمینان داشتم .و برعکس بعد یه مدت هرچی خواستم تحریکت کنم و بلکه بیای سمتم تو نیومدی . خیلی با خودم کلنجار رفتم که چکار کنم . اون روز که اون دختره رو اورده خونه خیلییییی بهم ریختم .همون موقع هم به اون دختره حسودیم شد .پریدم وسط حرفش هرگز خودتو با اون مقایسه نکن . دستشو گرفتم شوکه بودم چکار کنم دیدم اشکش اومد ارررروم اروم از رو گونش اومد و . گرفتمش تو بغلم . گفتم تو عزیزمی تو بهترین کسمی . الانم که همه کسمی .تو امانتی دست من . خدا همچین فرشته ای گذاشته جلوم مگه دلم میاد برنجونمش تو از پسر من فقط 10 سال بزرگتری . دست تورو گرفتم یکی دست پسرمو بگیره . من 15 سال از تو بزرگترم .اروم در گوشش گفتم دوستت دارم . ازم فاصله گرفت و سرشو برداشت از رو شونم و گفت چقدر راست میگی گفتم شک داری . گفت نه میدونم داری اما نمیدونم چقدر . گفتم خیلی بیشتر از چیزی که فکر کنی .
اگر راست میگی ی قول بده گفتم حتما سرشو گذاشت رو شونه من گفت میخوام جای اون دختره باشم . هر کاری با اون کردی با منم بکن .مونده بودم چیکار کنم خواستم پاشم برم گفتم شاید بد بشه . محکم بغلش کردم .گفتم یعنی داری قبول میکنی زنم شی لبخنددی زد . ذوووق کرد . زنتم نخواستی نمیشم تا وقتی تو بخوای و من باهاتم مثل زنت . ی بوووس خوشگل و یه لب که زیاد هم بلد نبود گرفتمش تو بغلمو بلندش کردم و چرخوندمش . کلی عشق بازی و لب و عشوه .راستش شوکه بودم . از اون تایم به بعد دیگه همه چی عوض شد .عصر رفتیم دریا و من با شلوارک و حکیمه تاپ و شلوار رفتیم تو دریا دستشو گرفتم و رفتیم اون وسط به بهونه ترس مدام تو بغلم بود منم محکم میگرفتمش تو بغلم و خلاصه هرجور بود رسیدیم خونه . همین که وارد ویلا شدیم صدام کرد پرید تو بغلم . لباساش هنوز خیس بود گفتم خیسم کردی گفت اشکال نداره الان درش میارم . گفت اصلا خودت درش بیار . اره زود باش . نگاه تو نگاهش بودم دیدم دستشو اورد بالا گذاشت دوطرف صورتم و ی لب خوشگل گرفتو بعدش شروع کرد دکمه های پیرهنمو باز کردن . دست گذاشتم رو دستش . گفتم حکیمه مطمئنی؟ گفت خیلی . ادامه داد و دکمه رو ک باز کرد سرشو گذاشت رو سینم و بغلش کرردم . گفتم اگر مامانت مخالف بود چی گفت من قبلا بهش گفتم که دوست دارم برای همیشه بااحسان باشم . گفتم خب چی گفت قانون ازدواج شما با ما فرق داره . گفتش مامانم گفت آرامشی که داری از هر چیزی بالاتره . اینو که گفت . گفتم عزیزم اختلاف سنی … . گفت اگر لباسمو در نمیاری برم . گفتم پس از الان من همسرتم . گفتم اینجوری نمیشه پس برو لباساتو عوض کن بریم یه جایی بعد . رفتیم یه دست لباس خواب سفید توری شکل و لباس زیر و کفش و بعدشم بردمش آرایشگاه رسما تا حدودی شکل عروسش کردمو داروخونه کاندوم گرفتم اومدیم خونه یه اهنگ گذاشتیم کلی رقصیدیم بعد کلی عکس گرفتیم . اخر شب بود بعد کلی رقصیدن و ناز و عشوه . حکیمه رو بغل کردم چندباری دورش زدم اوردمش رو تخت شروع کردم لباس تورشو در اوردن . دیگه از اینجا به بعدش شهوت جای عقل حکمرانی می کرد و لباسشو در اوردم ی سوتین اسفنجی که معلوم بود زیرش سینه های کوچیکه و بعد شلوارشم در اوردم با دیدن شورت سفید حکیمه که کاملا خیس شده بود و حتی لزجی اب کوسش از اینور شورت مشخص بود با دیدن این صحنه بدنم مور مور شدو کیرمه به حالت انفجار در اومد . نوبت لباسای من بود که حکیمه با عشوه در می آورد . . دیگه الان فقط شورت تن من بود و شورت سوتین تن حکیمه گرفتمش تو بغلم . گفتم چقدر خیس شدی گفت نه که تو نشدی گفتم کو دوتایی نگاه پایین کیرم داشت شرتمو سوراخ میکرد. دست حکیمه رو گرفتم گذاشتم رو کیرم منم دستمو گذاشتم رو کوسش . معلوم بود خیلی کوچیکه .کل بدنش داشت میلرزید دیگه صدای نفس نفس زدن اون به گوش میرسید و یدفعه حکیمه شورتش کلا درآورد گفت مال تو هرکاری میخوای بکن … بعدشم شورت منو کشید پایین . با دیدن کیرم ی لحظه جا خورد .میدونستم سکس نداشته گفتم تا حالا خودارضایی کردی گفت نه چیه . … من دیگه از الان رو ابرا بودم چه بدن خوشگلی سینه های کوچولو . کوسش که اصلا صاف صاف بود فقط دوتا لب کوچیک داشت . دستمو گذاشتم رو کوسش دستم خیس شد . ا اوردمش رو تخت و ی لب طولانی نوبت من بود .با دستم کمرشو با دستم ماساژ دادم .کیرم شق شده بود یه دفعه دستشو انداخت دو طرف و آروم در گوشم گفت . تو شوهر منی . بعد کلی عشق بازی .و خوردن و نوک زدن سینه هاش حکیمه دیگه کاملا حشری شده بود .تصمیم گرفتم کوسشو براش بخورم .پاهاشو باز کردم وای نگم براتون . کوس سفید و خوشکل اب انداخته . قشنگ منو روانی کرده بود . کس دست نخورده . لب های خیلی کوچیک . زبونم به زور میرفت وسط چاک کوسش . مرتب اب میاومد از کوسش. دستمو گرفت اومدم بالا. گفت من مال تو بگو چیکار کنم . یه ملافه سفید گرفته بودیم زیرمون بود گفتم بدنتو شل کن کیرمو کاندوم زدم یه خورده نگاه کرد گفت چقدرش میره توم گفتم همش گفت مگه میشه . همین که کیرمو میزاشتم رو کوسش بدنشو سفت میکرد. یه بالشت گذاشتم زیر کونش . یه خورده ترسیده بود . بهش آرامش دادم گفتم هرررر مرحله اگر دیدی دردت اومد بگو ادامه نمیدم .گفت باشه فقط سرشو بکن توم میگفتم کجاتکنم میگفت کوسم . بدنش اماده بود چندباری کیرمو کشیدم وسط کوسش دیگه کیرم پره اب کوسی شده بود گفتم شل کن میخوام رسماااا برای همیشه مال خودم شی . چشاشو بسته بود و لبشو گاز گرفت و منم دقیقا سر کیرمو گذاشتم وسط کوسشو)). دوتا دستاشو گرفتم خیلیییی ارووووم کیرمو فشار میدادم خلاصه با فشار فرستادمش تو و با رفتن کیرم تو کوسش ی جیغ کشیدو منم خودمو ول کردم روش .مرتب داشت دل میزد کوسش بوسش کردم گفت الان بیرونه گفتم نه الان تو کوسته گفت چقدر گفتم همش بلند شد نگاه کرد گفتم شل کن دو سه بار اروم جلو عقب کردم .پاهاش از درد داشت میلرزید . خیلی تنگ بود و فشار زیادی رو کیرم و طبیعتا به کوس حکیمه وارد بود .شروع کرددم تلمبه زدن معلوم بود درد داره .هم حس خوبی بود و هم بد . کیرمو اوردم بیرون ناخداگاه اشک از چشای حکیمه اومد و گفتم درد داشتی سری تکون داد و گفت خیلی ولی دردشو دوست داشتم گفتم چطور گفت نمیشه توصیف کردنگاه به کوسش کردم کماکان داشت میلرزید و اماااااا… . به به چه خونی پردشو زدم و کیرمو با یه دستمال سفید پاک کردمو گفتم بسه گفت نه میخوام . گفتم بذار ی تایم دیگه .گفت نه الان و دوباره کیرم گذاشتم اینبارم اروم اروم فشار دادم باورش نمیشد کل کیرم داخل کوسش باشه یه لب ازش گرفتم گفتم شل کن میخوام تلمبه بزنم . شروع کردم اولش اروم اروم کیرمو جلو عقب کردن و حکیمه هم هم لذت داشت و هم درد . ناله های ریزی میومد و میگفت چه خوبه ادامه بده . چه حس خوبی . بکن منو . همسرم بکن . دارم بهت کوس میدم . کوسس منم حال حال حال . حال میکردم فقط مرتب جلو عقب میکردم و تندش کردم و بعد ی تایمی دیدم ناله هاش بیشتر شد ی چنگ اساسی انداخت رو بدنمو ارضا شد کیرمو در آوردم کنارش خوابیدم گفتم مبارکت باشه گفت خیلی خوب بود خیلییییی . تو هم شدی گفتم نه گفت خب بکن ادامه بده . یا صبر کن …
کاندومو در اورد کیرمو کرد تو دهنش بااینکه بلد نبود اما خوب میخورد ناله های من بلند شد . حکیمه لخت جلوم داره کیرمو میخوره . نگاه کردنشم کلی لذت بخش بود رو ابرا بودمو بعد یه تایم گفتم حکیمه ابم نزدیکه میخام تو کوست ارضا بشم دوباره کاندم پوشیدو دوباره سکسو سکس و سکس همزمان اب دوتامون اومد و . کلییییی کیف کردیم و .دیدن خون های پرده حکیمه خیلی لذت داشت و ما تو اون سفر کلی سکس باحال داشتیم و هنوزم داریمو و هنوزم مثل دوتا عاشق با هم زندگی میکنیم و لذت میبریم .امیدوارم خوشتون اومده باشه …اگر براتون لذت بخش بود که خوشحالم و اگر نتونستم درست بیان کنم پوزش میخوام. ی خاطره جالب دیگه هم دارم اگر دوست داشتین در خدمتم

نوشته: احسان

دکمه بازگشت به بالا