از روسري تا شورت6
–
;و زن تيم بازنده هم هرچي که شوهرش ازش بخواد نبايد نه بياره! بازي حساس بود و هر کسي براي خودش انگيزه اي داشت تا توي گروه برنده باشه. من و سيمين روبروي هم نشستيم و نازي و سعيدم با هم. بازم ما دو دست اول رو گرفتيم; ديگه همه خيلي خودموني تر از قبل شده بوديم و درصورت اشتباه حتي گاهي پرخاش هم ميکرديم به هم. يه بار نزديک بود که نازي بپره طرف سعيد ديگه! سيمينم ديد که نازي داره راحت با سعيد شوخي ميکنه; اونم از فرصت استفاده کرد و پاشو آورد بالا و به شوخي صندل راحتي که پاش بود با پاش پرت کرد به من! من فقط خنديدم و عکس العملي از خودم نشون ندادم; ولي بار دومي که خواست با اون پاش اين کارو بکنه; منم که ديدم دختر خاله شده; کم نياوردم و پاشو که تو هوا دراز کرد; فورا; گرفتم و يه پاش تو دستم من مونده بود; سعيد قه قه ميخنديد و به سيمين ميگفت حقته!; تو عالم شوخي بودم; به خودم که اومدم ديدم واي!!!!!! يه پاي ناز با ناخن هاي لاک زده توي دستمه!!!!!!! و اونم مثلا; پاشو ميکشيد!!! شايد همه اين اتفاق چند ثانيه هم طول نکشيد ولي پيشرفت چشمگير رابطمون برام خيلي جالب بود; شايد براي اعتمادي که بود و اينکه هممون مستعد اين وضعيت بوديم… بازي ادامه پيدا کرد و منو سيمين هم همچنان دو دست جلوتر از نازي و سعيد بوديم.من و سيمين همه سعيمون رو ميکرديم که برنده اون بازي بشيم; تشکيل اين تيم بين من و سيمين و تلاش مشترک براي برنده شدن; اين احساس رو بوجود مي آورد که به سيمين خيلي نزديک شدم و همينطور سيمين خيلي خودموني تر از گذشته شده. گاهي تصادفي و در حين بازي از لابلاي فاصله بين دکمه هاي پيراهن سيمين; چشمم به رنگ پوست و حتي بالاي سينه هاي بزرگ اون ميفتاد که منظره وسوسه انگيزي رو از بدن سيمين در ذهنم مي ساخت; اما با اين حال دلم نمي خواست حتي براي يک لحظه به نزديکي و رابطه خصوصي با اين بدن زيبا فکر کنم; چون اين کار خلاف اصول خودم بود و دلم ميخواست اگر هر ارتباطي که هست در برابر همين جمع چهارنفره باشه و نه خصوصي بين من و سيمين!!!! رعايت اين اصول ساده مي تونست به تداوم دوستيمون در اين جمع کمک کنه و همينطور ادامه و خصوصا; پيشرفت بيشتر اين ارتباط. مدتها تصويري که گاه گاهي در ذهنم نقش مي بست; ارتباط راحت و مطمئني بود که متاسفانه با وضع فرهنگي و اجتماعي جامعه ما ظاهرا; غيرممکن بود; اگرچه نمي شد چيزي رو در جامعه عوض کرد اما به نظر من ميشد فضاي راحتي که مورد توافق طرفين باشه رو در يک اجتماع کوچکتر بوجود آورد. همانطور که افراد در رفت و آمدهاي خارج از اجتماع ما با حفظ اصول داراي چنين وضعيتي بودند و آسيبي به بنيان زندگيشان هم وارد نمي کرد; پس براي ما نيز اين نوع ارتباط ممکن بود! درسته که اونشب توي اون بازي; شرايط با چيزي که مورد انتظارمون بود هنوز فاصله داشت ولي خوب; انصافا; پيشرفت خوبي هم داشتيم که همه هم از اين وضع راضي بوديم. در حين بازي چندباري روسري از سر نازي افتاد و نازي بعد از چند لحظه اي که همينطور به بازي ادامه مي داد; اونرو کمي به بالاي موهاش ميکشيد. سيمين هم رفتار نازي رو که ميديد; روسريش رو به بهانه درست کردن باز ميکرد و دوباره ميذاشت روي سرش. کم کم بازي به دستهاي آخرش نزديک ميشد تا اينکه نازي گفت من خسته شدم; برم نسکافه بيارم; با اينکه شلوارش تقريبا; آزاد بود اما موقع بلند شدن پيراهنش رفته بود بالا و شلوارش از پشت چسبيده بود به باسنش و کاملا; کونش از بالا و پايين مشخص بود; خصوصا; اينکه چون رنگ شلوارش روشن بود و شورتش خيلي تيره و پشتش شورتش رفته بود لاي درز باسنش; مي خواستم بهش بگم لباستو درست کن ولي فکر کردم بزارم راحت باشه و چيزي بهش نگفتم; چون موقع حرکت داشت صحبت ميکرد و ميرفت; نگاه هر سه تاييمون بهش بود. همگي نسکافه که خورديم از هيجان بازي افتاديم و ديگه خيلي حس و حال بازي نداشتيم; نازي و سيمين پيشنهاد دادن بخوابيم و فيلم ببينيم; من و سعيدم چون خسته بوديم قبول کرديم; من چراغ ها رو خاموش کردم و چون يه فيلم بيشتر توي خونه نداشتم آوردم که ببينيم; البته فرقي هم نمي کرد چون اگر فيلم ديگه اي هم بود بازم همون فيلم رو مي آوردم; رو کردم به همه و گفتم فقط همينو توي خونه داريم الان; بعد دي وي دي “امريکن پاي نيکد مايل” رو گذاشتم توي دستگاه و کنار بقيه خوابيدم. سيمين با کنايه گفت واقعا; خسته نباشيد با اين فيلم آوردنتون; نازي گفت فکر کنم فيلم جالبي باشه; سيمين با خنده موذيانه اي گفت بله اصلا; سريه فيلماي امريکن پاي همه جالبن!!! سعيد گفت بزار يناجان; هر کسي ناراحت بود چشماش رو ببنده!!!! بالاخره فيلم رو پلي کردم; نازي و سيمين وسط خوابيده بودن; من کنار نازي و سعيد کنار سيمين خوابيده بود. فيلم از همون دقايق ابتدايي وارد مقولات خاص سکسي ميشد ولي کسي صداش در نميومد و همه داشتن فقط تماشا ميکردن و صحنه هاي فيلم رو به روي خودشون نمي آوردن! تا اينکه کم کم با خنده هاي من و سعيد; نازي و سيمين هم ديگه با ديدن صحنه هاي کمدي فيلم ميخنديدن; البته سکانس هاي خنده دار; بيشتر کمدي سکسي بودن تا کمدي! اتاق تقريبا; تاريک بود و بيشترين نوري که توي اتاق بود از صفحه تلويزيون بود; سيمين و نازي هم مثلا; چون تاريک بود روسريشون رفته بود عقب تا حد زيادي و ديگه پشت سرشون بود. ديگه کم کم اظهار نظرها هم درباره اتفاقات درون فيلم شروع شده بود و سيمين و نازي هم کمابيش همکاري ميکردن و با نظراتشون بحث رو داغ ميکردن. سيمين گفت خوشبحالشون ببين چه راحتن! سعيد با نگاهي به سيمين گفت شماهم که راحتي خب!; ديگه مي خواي چجوري راحت باشي. سيمين گفت ماها مثل اينا که راحت نيستيم خب! من فورا; گفتم خب ميدونيد اونا توي اون محيطي که هستن خيلي براشون مهم نيست و راحتن; ما چون محيط زندگيمون با اونا فرق ميکنه نميتونيم به اندازه اونا راحت باشيم; ولي خب ميشه چون توي يه جمع خودموني و آشنا هسيتم; ماهم راحت باشيم و روبه نازي گفتم ببينيد من چون با شما و سعيد آشنا هستيم برام مهم نيست و اجازه دادم نازي هم راحت باشه. هنوز حرفم تموم نشده بود که سعيد به سيمين گفت آره ديگه توهم ميتوني هرچقدر دوست داري راحت باشي; سينا و نازي که غريبه نيستن. سيمين گفت بسه ديگه سعيد من تو رو مي شناسم; خودت نميدوني چي داري ميگي. حرف عوض شد و همگي ادامه فيلم رو دنبال ميکرديم که يه لحظه ديدم سيمين آروم داره به سعيد ميگه خيلي گرممه; آقا سعيد هم دکمه بالاي پيرهن سيمين رو باز کرد براش و بهش گفت اينجا که تاريکه اگه گرمته ميخواي همه دکمه هاتو بازکنم. سيمينم گفت نـــــــــــه زشته!!! فيلم ادامه داشت و همه تو فيلم بوديم; براي يه لحظه نگاهم رو برگردوندم سمت سعيد; ديدم به به سعيد دستش رو از بالاي لباس سيمين کرده توي لباس و داره آروم بالاي سينه هاي سيمين رو با انگشتش ميماله!!!!!!! بعد چند لحظه دستشو درآورد و دوتا ديگه از دکمه هاي پيراهن سيمين رو باز کرد; ولي اينبار بدون هيچ حرف و مخالفتي از جانب سيمين اينکارو کرد!!! سعيد سرش رو گذاشته بود روي بالش به طرف صورت سيمين; فکر ميکنم داشت لاله گوش سيمين رو ميمکيد; چون سيمين سرش رو حرکت نميداد اصلا; و صورت سعيد کاملا; چسبيده بود به سيمين; شايد براي همين بود که راحت و بدون مخالفت تونسته بود دکمه هاي لباسش رو بازکنه. هرچي که زمان ميگذشت جالبتر مي شد. من هر چند لحظه نگاهي غير مستقيم مي انداختم بهشون اما نازي توي فيلم بود و حواسش به اونا نبود. سعيد ديگه همونطور که صورتش به سمت سيمين بود دستش رو هم برده بود زير سوتين سيمين; اتاق تاريک بود ولي وقتي صحنه هاي پر نور صفحه تلويزيون ميومد; ميشد با کمي دقت بخوبي همه چيزو تشخيص داد; سوتين سيمين سفيد بود; لااقل سفيد نشون مي داد; چون اتاق نيمه تاريک بود; با تعويض رنگ نور تلويزيون اون هم تغيير رنگ مي داد; آخرش هم نفهميدم دقيقا; چه رنگي بود; چون هيچ چراغي اونشب روشن نشد! سعيد بعد از بازي با سينه هاي بزرگ سيمين از زير سوتين; کم کم با دو انگشتش نوک پستوني که سمت خودش بود ميگرفت و ميماليد; تا يکدفعه که سوتين سيمين رو يخورده کشيد پايين و دوتا پستون ناز سيمين رو کشيد بالا از توي سوتين!!!!! منکه ديگه حواسم به اون صحنه ها بود; حسابي تحت تاثير قرار گرفته بودم; سينه هاي سيمين مثل دوتا توپ رو به بالا وايساده بودن; خصوصا; اينکه فشار سوتين هم از پايين باعث شده بود تا بيشتر از پايين فشار بهشون بياد… با اينکه بعد از ماجراي شمال اين بار دومي بود که شاهد چنين صحنه اي بودم; جذابيت خيلي بيشتري از اون موقع برام داشت; چون هم حالا اتاق روشنتر بود و هم فاصله نزديکتر; ولي در اون اتفاق قبلي; بيشتر; تصورات ذهني بودن که باعث تکميل تصاوير تقريبا; نامفهوم بصري ميشدن. سعيد تا ميتونست حسابي با نوک پستون هاي سيمين بازي ميکرد… منم حسابي تحت تاثير قرار گرفته بودم و رفته بودم تو حس; با اون صحنه ها حسابي کيرم راست شده بود.;;; شب خوش دوستان