اشتباه بزرگ یا ..؟

یعنی چی باورم نمیشد چجوری خودمو ببخشم یعنی واقعا دعاهای من بوده نمی‌تونستم باور کنم بلند شدم و آبی به دستو صورتم زدم هنوزم باورم نشده بود برگشتم و صورت آشفته مادرم رو دیدم به عمق ماجرا پی بردم
اما واقعا چطور ممکن بود؛

چند سال قبل

کل فضای روستا این خبر پیچیده بود ک به هم علاقه دارن خانواده ها دیگه نمی توانستند بیشتر این آبروریزی رو تحمل کنند
چند روز بعد خبر خواستگاری پخش شد و فهمیدم که واقعا حقیقت بوده
بله برای عمم خواستگار اومده بود اونم یکی از پسر های روستا منی که بچه بودم بعد به عروسی فکر میکردم و خوشحال خلاصه بعد از مقدمات عمم عروسی کرده و متاهل شد
اونم کی اونی که خوشگلیش تو کل روستا مشهور بود عمم شوهر کردو همه پسرای روستا دست ب دهان بودن

چند سال بعد
خونمون اومده بود شهر و با فروش ملک و املاک خانواده مادری وضعمون بهتر شده بود وضعیت خودمم فرق کرده بود بزرگ تر شده بودم و بیشتر از قبل تو فاز مسائل جنسی بودم و بیشتر تو کف زن ها بودم
واقعا شوهر عمم صادق لیاقت این همه خوشگلی رو نداشت
نمی‌دونم شیطان نفوذ کرده بود یا تاثیر فیلم ها و داستان هایی بود ک خونده بودم ولی در کل دوس داشتم عمم افسانه جدا شه از شوهرش ولی رابطه اونا خیلی عاشقانه بود و خیلی همو دوس داشتن
اصلا تو فکر رابطه با عمم نبودم ولی دوست نداشتم با کسی باشه نمی‌دونم چه حسی بود
بعد از سالها عمم بچه دار شد و همه خوشحال بودن حتی من چون از بچه ها خیلی خوشم میومد

روز حادثه
دعاهای من جواب داده بود اما به چه قیمت
فلج شدن صادق؟ به خودم فحش و ناسزا می‌گفتم همه میگفتن دیگه نمیتونه راه بره و سقوطش از ارتفاع باعث خونه نشینیش شده بود
بله صادق فلج شد و خونه نشین
به کمک بابام و عموهام خرج زندگی عمم در میومد روز ها میگذشت و عمم از خوشگلیش کمتر میشد ولی همچنان ی داف واقعی بود

یه روز تو تابستون بود که خونه بودم و داشتم تو اینستا سیر میکردم که یهو گوشیم زنگ خورد و اسم عمم افسانه افتاد رو گوشیم
جواب دادم و بعد از احوال پرسی بهم گفت برم گوشیش رو درست کنم ک مشکل بالا نیاوردن نت داشت مهارت من تو تعمرایت لوازم دیجیتال تو کل فامیل مشهور بود
به سمت خونه راه افتادم و بعد از نیم ساعت که رسیدم در زدم و عمم درو باز کرد و بعد از روبوسی وارد شدم
با صادق احوال پرسی کردم و با پسر عمم که سه سالش بود یکم بازی کردم عمم میوه و شیرینی آورد و از کار و بارم پرسید
بعد از کمی حرف زدن گوشیش رو آورد که درست کنم وارد تنظیمات شدم و دیدم مشکل داده داره درستش کردم و گوشی دادم بهش ازم تشکر کرد و بعد از یه دقیقه گوشی رو داد گفت عه گوگل ک هنوز بالا نمیاد گوشی رو دوباره گرفتم و وارد تنظیمات گوگل شدم دیدم مشکلی نداره ولی بالا نمیاد یکم زیرو و رو کردم و یه حساب جدید براش درست کردم و برخلاف حدسم درست شد
حس فضولیم گل گرفت وارد حساب گوگل قبلیش شدم و وارد هیستوریش شدم و باور نمیشد چی میبینم عمه من؟ یعنی واقعا اونم تو سرچ هاش پورن هاب بود و چند تا سایت دیگه البته نمی شود ایراد گرفت بالاخره یه زنی ک رابطه ندارد باید یه جوری خودش رو تخلیه کنه ولی یه حدس هاییم میزدم که عمم ذاتا داغ باشه
به روی خودم نیاوردم رو گوشی رو بهش دادم و ازم تشکر کرد
بعدش شوهر عمم شروع کرد سوال کردن که پسر جان چیکار میکنی کی بیایم عروسیت
یکم خندیدم گفتم که فعلا زوده
گفت یعنی دوست دختر و اینا کنسله؟
خندیدم گفتم نه بابا عمم گفت بابا تو باشیو نداشته باشی خندیدم و گفتم اشتباه فک میکنید بعد از کلی سوال و جواب تونستم خودمو خلاص کنم و بیرون بزنم
ولی از اون روز ب بعد رفتم تو نخ عمم با اینکه میدونستم خودم رو راضی کنم که این کار رو انجام بدم

ادامه دارد…

نوشته: باباطاهر‌ِزمان

دکمه بازگشت به بالا