اقلّیّتِ ممنوعه!

با مهسا و شیدا به کافه‌ای رفتیم و پشت میزی در کافه جا خوش کردیم!
مهسا زور می‌زد تا شیدا را راضی کند که بگذارد کف دستش را نگاه کند و اسرار مگوی زندگی را برای شیدا آشکار کند. من هم داشتم در دلم به میز عقبی که مردکی بی‌سروپای اتوکشیده با کشیدن سیگار آزارم می‌داد، فحش می‌دادم!

شیدا هم -به اصطلاح- خودش را برای مهسا چُس می‌کرد و می‌گفت تنها در صورتی حاضر هست دستش را برای کسی باز کند که آن شخص یک درماتوگلیفیک¹ باشد که تضمین کند او دیگر زایندهٔ فردی نخواهد بود.

مهسا هم کوتاه نمی‌آمد و یک‌دم داشت از تخصّص‌ِ بی‌همتایش در فالگیری می‌گفت و تأکید می‌کرد که هر چیزی ارزش یکبار امتحان کردن را دارد! از ترس همین جمله گفتم الان هست که شیدا گیس و گیس‌کشی راه بیاندازد و همین نیمچه آبرویم را هم به باد فنا بدهند. لاته را تا ته سرکشیدم و دست شیدا را از مهسا بیرون کشیدم و به مهسا گفتم:« مطمئنی همه چیز رو باید امتحان کرد؟»
مهسا هم که تازه دوزاری‌اش افتاده می‌گوید که منظورش چیزهای بد و خطرناک نبوده. ولی شیدا چسبیده بود به حرف مهسا که:« آره؛ هرچیزی رو میشه یه بار امتحان کرد!» و بالاخره راضی می‌شود که مهسا فالش را بگیر.
مهسا دست شیدا را در دست می‌گیرد و با دقت به آن نگاه می‌کند و می‌گوید عشق را تجربه خواهد کرد که همراه اضطراب و استرس است. نگاهش را به خط سرنوشت می‌اندازد و سرش را بالا می‌گیرد و می‌گوید:« این خط سرنوشته. ببین چقدر عمیقه و بدون بریدگی. تا حالا هیچ خط سرنوشت اینجوری ندیده بودم! یعنی این آدم به‌شدت بازیچه‌ی دست تقدیره و هیچ جوری تقدیرش عوض نمیشه.»

من و شیدا با هم می‌زنیم زیر خنده و می‌گوییم که این ها را خودمان هم می‌دانیم و نیازی به این‌همه دعوا-درک نبود!
اما شیدا بعد از چند لحظه فکر کردن گفت:« واسه مشتریا هم فال می‌گیری؟»
_: نه بابا! اونا یه مشت تشنهٔ سکسن و حال‌وحول! کارشون که تموم میشه، سرشونو می‌ندازن زیر و مث یابو علفی می‌رن پی کارشون. کاش می‌شد بیام اروپا، اونجا آدماش متشخص‌ترن! ما جنده‌ها رو آدم می‌بینن و اگه‌چه جنده‌ایم، کلی نازمونو می‌کشن و قربون-صدقه‌مون می‌رن!

دلت خوشه ها! تو هر سگ‌دره‌ای بری همین جوره. حالا درسته یه پیس اُدکُلان و یه شیشه مشروب کنارشه، ولی ته تهش همونه! توی نروژ کلا جنده‌بازی تعطیل. اگه سکس بخری کونت می‌ذارن! البته کسی که سکس می‌خره رو؛ نه تو.
یعنی اگه یکی نتونه دوست دختری واسه خودش پیدا کنه کلاش پس معرکه‌س.

_: ای بابا، فرقی نداره که! آدم بره زندان که بهتر از گشنه خوابیدنه.

+: نه خب عزیزم، توی نروژ به همه یه حقوق بخور-نمیرِ بیکاری می‌دند.

_: می‌خوام ندن! مگه من بی‌کارم؟ مگه جندگی شغل نیست؟ اصن ما جنده‌ها حق کی رو خوردیم؟ نونِ شبِ کی رو قطع کردیم که دهنمون همیشه باید گاییده بشه؟ این از ایران، اونم از نروژِ آزاد!

+: حالا تو هم مگه می‌خوای بری نروژ؟ منم موافقم باهات که هیچ حکومتی به فکر مردمش نیست و اگه لازم باشه تا حد امکان مردمش رو خفه می‌کنه، ولی چیکار می‌شه کرد؟

_: آخه شیدای من، زور داره که آدم هیچ‌جا حق انتخاب نداشته باشه! دائما چوبِ زور رو از پهنا بکنن تو کونش که این کارو بکن، اونو نکن! حالا یکی تو غالب اسلام، یکی تو غالب فمینیسم وَ وَ وَ وَ…
من خودم خواستم اینکاره بشم، سخته؟ آره سخته!
دهنم آسفالت می‌شه؟ آره خیلی!
آدم تخمی به تورم خورده؟ آره زیاد!
ولی خب چیکار میشه کرد؟ برم دم مغازه وایسم؟ فک می‌کنی از جندگی راحت‌تره؟ همه جا دهنت به گاس!
این فمینیستا اگه خیلی دلشون به حال ما سوخته بیان بیمه و حقوق‌بازنشستگان واسه جنده‌ها رو ردیف کنن، امنیت رو تأمین کنن تا دیگه نداشته باشیم زیر دست جاکشا کار کنیم که کلی درصد بگیرن تا هوامونو داشته باشند.
یه مشت آدم عقده‌ای هم نشستن اون بالا و واسه ما گوز گوز می‌کنن که اگه ما باشیم کانون خانواده‌شون به گای سگ می‌ره. دِ آخه پدّسّگ من ریدم تو خونواده و کانونی که بخواد با شغل داشتن من ریده بشه توش!

+: حالا خودتو ناراحت نکن. باور کن هیچ‌جای دنیا هیچکسی فکر مردمش نیست. مهم، لابیِ گروهه! وگرنه عقیده و سلیقه به هیچ‌جا دستش بند نیست! همجنس‌گرا ها رو ببین، چون لابیِ قوی‌ای داشتن، تونستن بعد از چند قرن جنگیدن، خودشون رو از لیست انحرافای جنسی بیرون بکشن و ازدواجاشون رو قانونی کنن.
اما روابط سه نفره و رابطه با محارم هیچ‌جا قانونی نیست چون لابی ندارند یا لابی‌شون اونقدرا نفوذ نداره. تو اصن پاشو برو لیست انحرافای جنسی رو بخون، هرچیزی که تو اقلیته و بیشتر مردم ازش خوش‌شون نمیومده رو گذاشتند تو لیست انحرافات. باورت می‌شه حتی اگه با شعر هم تحریک بشی مریض جنسی‌ای؟ یا با پاهای طرف خودتو ارضا کنی؟ اما اگه تو سکس فحش بدی و باهاش ارضا بشی، یا با لبای طرف ارضا بشی، منحرف نیستی! به همین تخماتیکی!
توی فنلاند و ایسلند سکس با حیوون غیرقانونی نیست ولی سکس با آدم پونزده ساله جرمه! حالا وقتی به سمت کشورای سمت جنوب اروپا می‌ری این سن و سال پایین‌تر هم میاد. یعنی تو ایتالیا اگه کیرِ اون پونزده ساله‌هه بره تو کُس‌ت مشکل نداره ولی توی پرتغال باید صبر کنی طرف بیست و یک سالش بشه. ادعای همه‌شون هم کونِ خرو پاره می‌کنه، همه هم معتقدند که این قوانین رو بهترین روانشناسای کشورشون نوشتن. به نظر من بهتره یه جایی سرشونو از کون ملت و رختخوا‌ب‌شون بکشن بیرون! چه حکومتا و قانونای تخمی‌شون، چه کلیساها و مسجدا، چه دکترا که واسه هرچیزی که از دایرهٔ نرمالیته‌شون بزنه بیرون اسم بیماری می‌ذارند.

‌******************

حوصله‌ام حوصله‌ام سر رفته بود و برخلاف زمانی که ناطق بلاوقفهٔ این مباحث بودم، در فکر فرو رفته بودم، ولی متوجّه لبخند محوم شده بودم. وقتی نظرم را پرسیدند، برخلاف همیشه، خیلی مختصر گفتم:« من کامپرشن² رو ترجیح می‌دم!» مهسا گیر می‌دهد که کامپرشن چیست و من را کلافه می‌کند. برای جلوگیری از ورود به مباحث خیلی خیلی تخصصیِ بی‌خود، بحث را عوض کردم و از مهسا خواستم یک خاطره بامزه از شغلش بگوید. کمی این پا و آن پا کرد، انگار که نمی‌دانست چگونه باید فعل و انفعالات آن ماجرا را در قالب کلمات مؤدبانه بریزد‌. برایم عجیب است که بیان تجارب جنسی، از تجربهٔ خود آن عمل سخت‌تر، یا شاید بهتر است بگویم پیچیده‌تر است و به عمق معنای آن ژرفای بیشتری می‌بخشد. انگار سکس در عمل سکس است، ولی اگر همان سکس در قالب کلمات ریخته شود، به امری رازآلود تبدیل می‌شود. اصلاً شاید به همین دلیل باشد که از ادبیاتِ بی‌ادبی می‌ترسند و آن را با سه نقطه و جاخالی سانسور و بایکوت می‌کنند، چون دریچه‌ای به تخیل باز می‌کند. همان تخیل نابی که حین جق زدن ظاهر می‌شود. همان تخیلی که همهٔ دین‌ها و فرهنگ‌ها و شبه‌علم‌های نوظهور با آن مبارزه کردند. از بچگیِ پر از وحشتی که ما را از جق زدن می‌ترساندند و با شایعاتی مثل کور شدن و گودیِ کمر و فلج شدن وَ وَ وَ تا تعطیلی هفته‌ی جلق در انگلیس! همه یک چیز را نعره می‌زنند! تصور امر ممنوعه از عمل آن سخت‌تر است…

در همین فکرها بودم که با تکان دادن مهسا و شیدا به خودم آمدم:« رضا؛ من باید برم، شیدا هم خسته‌س! برم حساب کنم؟»

+: نه بذار خودم حساب کنم…

درماتوگلیفیک: مطالعه‌ی علمی اثر، خطوط و اشکال دستها است.

کامپرشن: هنگامی‌که شریک زندگی شما رابطه‌ای عاشقانه یا جنسی با شخص دیگری برقرار می‌کند و شما به‌جای احساس ناراحتی، از لذت و شادمانی او خوشحال هستید!

نوشته: هاینریش

دکمه بازگشت به بالا