امر به معروف در قطار
سرمو خورده بودند . این سه تا دختر با اون قیافه های اجق وجق از اول تهرون تا نزدیک گرمسار دیوونه ام کرده بودند . خیلی حرف می زدند . بابا اینا اصلا ول کن هم نبودن .عجب غلطی کرده بودیم با این هواپیما نرفتیم مشهد . من دکترای الهیات و استاد دانشگاه هستم و قرار بود که یه سخنرانی در مورد حقوق زن در اسلام در سالن اجتماعات و کنفرانس دانشگاه فروسی مشهد داشته باشم . تازه شوهرم می خواست منو با ماشین خودش ببره که گفتم تو همین تهرون بمون که خیلی کار داری و منم این جوری می خوام یک روزی رو تنهایی با خودم فکر کنم و برم تو حس ببینم دنیا دست کیه . دیگه واقعا نمی دونستم دنیا دست این کوس خلاییه که از دین و مذهب و اخلاق در جامعه چیزی نمی دونن . در هر حال موضوع و خوراک خوبی برای سخنرانی فردا میشه . جامعه ما رو به گند کشیدن این دخترا . معلوم نیست دارن چیکار می کنند . انگار مرد قحطی اومده و از دستشون قاپبدن . یه خورده متانت داشته باشین سنگینی داشته باشین . زن اگه بخواد هیچ وقت بی شوهر نمی مونه … شامو که خوریم من رفتم یه طبقه بالاتر و رو تختم کپه مرگمو گذاشتم . مگه ول کنم بودن . تازه داشتن پشت سرم حرف می زدند که من از اون شلاق زنا و جاسوسای حرفه ای هستم و باید از من بترسن . از اینا دختر پرروتر ندیده بودم . تو دانشگاه تهرون که من استادش بودم داشتیم از این جور تیپ ها با یکی دو تا تذکر آدم می شدند . اگه اینا دانشجو بودن کاری می کردم که اخراج شن . چشامو بستم و رفتم تو عالم خودم . یکی دوبار صدام کردند خانوم خانوم … من جیکم در نیومد
-مثل این که خوابیده -فتنه من می ترسم
-ببین شراره من و فتانه موافقیم . اگه تکون خورد و بیدار شد ما فوری دست از کار می کشیم -اگه تو از اول به فکر این موضوع بودی اون یه دونه بلیط دیگه رو هم خودمون می خریدیم
-عیبی نداره …
از اون بالا داشتم نگاه می کردم . یکی که ظاهرا فتانه بود دو تا پاهاشو گذاشت دور کمر فتانه و لباشو بوسید و از زیر بلوزشو داد بالا . زیر چشمی همه جا رو نگاه می کردم . -ببینم اگه اون زنه بیدار شه چی . شراره که از همه لات منشانه تر به نظر می رسید یه کاردی که فکر کنم با اون کله گاو رو قطع می کنند از کیفش در آورد و گفت این جور مواقع اگه کسی مزاحم کارم شه به فرمان کوس از این گوش تا اون گوششو می برم … ترس برم داشت . به نظرم میومد چیزی کشیده باشن ولی این چند ساعتی رو که با هم بودیم من چیزی ندیدم . وای که چه چیزایی می دیدم . از کمر به پایین لخت شده بودند و با هم ور می رفتند . زبونشونو می کشیدند رو کوس هم به سینه های هم دست می زدند . اونا آتیش جهنمو واسه خودشون خریده بودند . اصلا این کارشون به هیچ وجه قابل توجیه نبود . با این که نور داخل کوپه کم شده بود ولی کوس فتنه رو می دیدم که چقدر کوچیک و دخترونه بوده و شکافش خیلی به زحمت دیده میشه . دستمو گذاشته بودم جلو چشام و این صحنه ها رو می دیدم . وااااااییییی این چی بود یه چیزی شبیه به کیر که فتانه از ساکش در آورده بود از طرف کون شراره کرده بود تو کوسش و چه جوری داشت تو اون سوراخش می گشت . شراره در حال جیغ کشیدن بود که فتنه دستشو محکم گذاشته بود جلو دهنش که صداشو خفه کنه . نمی دونم اون کیر دیگه چی بود . داشت دور می زد . اینا همه از برکت وجود فر هنگ غربه . سی سال بیشتر از انقلاب ما می گذره و نسل جدید به جای این که تربیت و فرهنگ و اخلاق اسلامی رو که سعادت و عدالت بشری رو تضمین می کنه الگو قرار بده داره از این کارا می کنه . پس من باید چیکار می کردم که تا سی سالگی از دواج نکردم و حالا هم که کردم یه شوهری گیرم افتاده که کیرش اندازه کیر یه شغال هم نمیشه ولی من با صبر انقلابی خودم همه این ناملایماتو تحمل می کنم . چطور یه دختر می تونه با یه همجنس خودش از این کارا بکنه . قباحت داره . این وظیفه شرعی من بود که باید نهی از منکر می کردم . از جام پا شدم . بچه ها که سر و صدای منو شنیده بودند دستپاچه شده بودند . زبون یکیشون رو کوس اون یکی گیر کرده بود . چه جور کوس لیس می زنن . بدشون نمیاد ؟/؟ بو نمیده ؟/؟ چقدر غیر بهداشتی ! شراره که هارت و پورت می کرد میخکوب شده بود و من ترس اونا رو که دیدم شجاع تر شده بودم . از صحبتاشون فهمیده بودم که دانشجو هستند .
-شما اگه دانشجویان من بودین اخراجتون می کردم . هی گفتم و و گفتم و گفتم و آخر سر گفتم این وظیفه شرعی منه که نهی از منکر بکنم . شراره یکی گذاشت زیر گوشم و گفت بیا اینم جوابت
-فتنه اون کیر باطری داره ؟/؟
-آره عزیز تازه چند تا باطری یدکی هم داریم .
سه تایی شون افتادن رو من و به زور منو لختم کردند .
-حالا استاد خانوم یه نهی از منکری بهت نشون بدیم که تا عمر داری تو کار دیگران فضولی نکنی . کارت شناسایی منو دیدند و فهمیدن که اسمم محجوبه هست
-خیلی محجوبی محجوب خانوم . خیلی هم خوشگلی . اصلا هیچ میکاپی نداری . حیف نیست .؟/؟
-از تو کیفشون وسایل آرایش در آوردند و افتادن به جون لب و ابروو صورتم .
-نکنین این جوری وضوگرفتن باطله
-باید یاد بگیری تو کار دیگران فضولی نکنی . ما دیگه خسته شدیم سی چهل ساله که دارین فضولی می کنین به جایی نرسیدین این گوه خوریها واسه چیه . برین اونجایی نهی از منکر بکنین که پول ملتو دارن میلیارد میلیارد بالا می کشن . چرا ما دانشجوها پس از فارغ التحصیل شدن باید صاف صاف بیکار بگردیم . خوشگله خیلی خوشگل شدی راستشو بگو چرا آرایش نکرده اومدی بیرون .
-من فقط خودمو واسه شوهرم آرایش می کنم .
-ما سه تا هم شوهرتیم دیگه . پاهامو داشتند و منو که لخت کرده بودند کونمو از چاک وسط طوری به پهلو ها باز کرده بودند که داشتم جر می خوردم . کیر مصنوعی رو فرو کردند تو کوسم و گذاشتن که بره همین طور اون داخل دور می زد . -نهههههه بی شعور ها حرامه حرامه . گناه کبیره هست -گردن ما گردن ما گردن ما . یواش یواش ساکت شدم و دوباره جیغ زدنم شروع شد این بار واسه این جیغ می زدم که نمی تونستم این حشری رو که در من بالا زده بود کنترل کنم . بد جوری آلوده به گناه شده بودم و غرق در این گناه داشتم می سوختم .
-دیدی کیف داره تو که شوهر داری داری این قدر کیف می کنی ما که نداریم چیکار کنیم . ظاهرا هیشکدومشون دختر نبودند . یه لپ تاب هم روشن کرده بودند که داشت یه فیلم همجنس بازی زنان رو نشون می داد . حسابی آب بندی شده بودم . این چند سالی که از از دواجم می گذشت کیر شوهرم تا به این اندازه به من لذت نداده بود . نه این نباید حرام باشه . چون کیر یک غریبه که نیست . یه چیز مصنوعیه . اولین بار بود که توی کوسم یه حس عجیبی داشتم . فکر می کردم داره یه چیزی ازم می ریزه بیرون . یکی از دخترا که نفهمیدم کدومشونه روبروم نشست و پاهاشو دراز کرد . ما همه کف کوپه ولو شده بودیم . با چشایی خمار دهنمو گذاشتم رو کوسش حالا کیف می کردم از این که دارم کوسشو میک می زنم و می لیسم چون از اون طرف هم داشتم با حرکات اونا کیف می کردم و از اون کیرمصنوعی که رفته بود تو کوسم . یکیشون داشت با سینه هام ور می رفت . یه چیزداغی داره ازکوسم ریخته شد بیرون . معنی ارگاسمو این دخترا به من فهموندند . -بچه ها بذارین به حال خودش بمونه . تو کیف خودش بمونه . فکر کنم چند دقیقه ای رو خوابیدم وقتی که چشامو باز کردم این بار خودم رفتم سراغشون . به تک تکشون حال دادم . و اونا هم به نوبت بهم حال دادن . این بار به طور طبیعی یک بار دیگه منو به ار گاسم رسوندند . چقدر اعصابم آروم شده بود . بازم جای شکرش باقی بود که به شوهرم خیانت نکرده بودم و قدم انحرافی بر نداشته بودم . تا صبح اصلا نخوابیدیم . اصلا معلوم نبود کی به مقصد نزدیک شدیم . راستش دوست نداشتم به این زودیها برسیم . با هم خداحافظی کردیم و من رهسپار دانشگاه شدم . بعد از ظهر سخنرانی داشتم . باید متن بحثمو یه خورده انگولک می کردم و بیشتر مشکلات این جوانان رو بر رسی می کردم . این جامعه با این وضعی که داره پیش میره بهتر از این نمیشه . منی که یک زن شوهر دارم اون جوری وسوسه شدم وای به حال این جوونا . دوباره خودمو لاک و مهر کردم و با چادر و مقنعه و دستکش مشکی رفتم پشت میکروفون و تریبون … یکی از دخترا از اون پایین متلک انداخت و گفت ببینم اگه یه مرد بیشتر از حد معمول صدای زن رو بشنوه زن گناه نکرده ؟/؟ … اینا داشتند بهم درس اسلام و مسلمونی می دادند . یهو دیدم اون جلو سه نفر نشستند و دارن برام دست تکون می دن . -نهههههه واااااییییی حالا من چه جوری پیش اونا سخنرانی کنم و دم از دین و مذهب بزنم و به چند تا روایت و مستندات تاریخی اشاره کنم … آخ که هی یه عمری بقیه رو مسخره می کردیم که حرف و عملشون یکی نیست حالا ما خودمون شده بودیم یکی از اونا … شراره اومد جلو و منم اومدم پایین که جلب توجه کمتری کنه … -استاد پروازی گل ! محجوبه خانوم نازنین …شما نهی از منکر کردین و ما لذت بردیم حالا ما با اجازه شما می خواهیم نهی از منکر شما رو تکمیل کرده و امر به معروف کنیم . اگه امشبو در مشهد می مونین در صورتی که به ما افتخار بدین در خدمت شما باشیم خیلی خوشحال میشیم . ما سه تایی یه خونه در بست داریم . این دیگه یه امر به معروفه . حالا میل شماست . حس کردم کوسم به خا رش افتاده و همونجا داره خیس می کنه . آره امشب می مونم با کمال میل خدمت می رسم …
پایان … نویسنده … artan