امشب مادر زن , فردا دخترش
–
عروسی فرید بود .. فرید بیست و پنج سالش بود و نون خوش تیپی و خوش اندامی خودشو می خورد . یه بیکاره ای بود که پدر زنش اونو در شرکت ساختمونی خودش استخدام کرد . تیمور خان پنجاه سال سن داشت ودخترش تارا هم بیست و دوسالش بود .فرید از اون جایی که بیکار بود و دیگه زورش میومد دنبال کار بگرده طوری رو تک فرزند خونواده نفوذ کرده بود که با وجود مخالفت پدره ..دختره تهدید به خود کشی می کنه تا اونا راضی به از دواج فرید و تارا میشن . عسل مامان تارا سی و نه سالش بود .. زن جذابی بود ولی زیبا نبود و همش از این می ترسید که سنش برسه به چهل و احساس پیری کنه . دوست داشت شناسنامه شو عوض کنه و سنشو کمتر نشون بده .. اون از این که با مادر زن شدن پیر ترحسش کنن استرس داشت .. اون شب عسل خودشو خیلی ناز و تو دل برو کرده بود . وقتی از کار و کاسبی و تحصیلات داماد دیپلمه اش سوال می کردن مجبور بود مرتب خالی بندی کنه و ازاین شاخه به اون شاخه بپره .. فرید هم از اون جایی که تا حالا با دهها زن و دختر حال کرده بود و قلق بیشتر اونا رو داشت مخصوصا زنای شوهر دارو احساس کرد که می تونه یه جورایی قاپ مادر زنه رو بدزده .. در همین مدت کوتاه فهمیده بود که اون از تعریف خوشش میاد .. از این که اونو خیلی جذاب و جوون بدونن . هر چند اون شب حس می کرد که عسل با این که هفده سال بزرگ تر از تاراست ولی خیلی جذاب تر نشون میده . مادر زن چه کرده بود !!!!!! شاید از کمر به پایین سکسی نبود ولی بد تر و وسوسه انگیز تر از هرلباس سکسی نشون می داد .. یه ساپورت مشکی پاش کرده بود که کون گنده شو در حال ترکیدن نشون می داد .. بلوزش هم بیشتر از نیم متر پارچه نبرده بود .. از جلو فقط روی سینه هاشو پوشونده بود نافش مشخص بود و کمرش هم کاملا لخت بود .. با اون میکاپی که کرده بود در مجموع تمام چشمها رو به خودش خیره کرده بود .. فرید حس کرد که اون شده آتیشپاره مجلس ..
-مامان میای با هم برقصیم ;
فرید با آهنگی ملایم و در گوشه ای از سالن و در فاصله با عروس طوری با مادر زنش می رقصید که با کف دستاش به نرمی کمرشو لمس کنه . در فاصله بین ابتدای باسن عسل تا کمرش فقط به اندازه ده سانت پوشیده بود و بقیه کمرش کاملا بر هنه بود -مامان خیلی ناز شدی و خوشگل …
عسل به شدت کیف می کرد و لذت می برد .. حس کرد که دامادش فرید به شکل خاصی داره کمرشو می مالونه ..
-اگه میشه به جای مامان بهم بگی عسل جون خوشحال تر میشم ..
-اگه بی احترامی نشه و تارا جون حرفی نداشته باشه عالیه
-این جوری هم احترامش بیشتره هم این که تا را هم حرفی نداره ..
فرید راه نفوذ به قلب زنا رو می دونست .. هیجان اونا رو .. و این که وقتی این جور زنای تشنه تعریف که بر و روشون بیشتر با میکاپ نشون داده میشه وقتی به یه مرد جوون تر و خوش سیما تر از خودشون بر خورد می کنن چه حسی به اونا دست میده .. عسل دیگه به این اهمیتی نمی داد که اونی که روبروشه دامادشه . فرید مادر زنو کشوند به گوشه ای .. دستشو برای لحظاتی گذاشت رو باسن عسل … نفس عسل بند اومده بود .. صورتش داغ شده بود و در فانتزی خودش می دید که درپایان این شب به جای تارا اونه که داره سکس می کنه …
-فرید خیلی شیطونی
-ولی نه به شیطونی تو عسل جون .. من حسودیم میشه که همه مردا این جور بهت زل بزنن . راستش …
-راستش چی خجالت می کشی ; ببین فرید من واسه این که داماد گلم فرید خوشگل من راضی باشه هر کاری می کنم .. بیا از این راه پله پشتی بریم خونه مون .. با ماشین دو دقیقه هم نمیشه .. لباسمو عوض می کنم با هم بر می گردیم ..
فرید می دونست که عسل می تونه به تنهایی هم این کارو انجام بده .. عسل از یکی خواست مانتوشو که رو دسته صندلی آویزون بود براش بیاره .. اونا رفتن خونه … فرید می دونست که عسل چی می خواد اما مادر زن جوون و حشری هنوز اطمینان نداشت به این که تا چه حد تونسته دامادشو تور کنه .. رسیدن به خونه ..
-عسل جون ..تیمور خان نیاد ;
یه لحظه عسل به اوج هیجان رسید ..
-خب بیاد مگه چی میشه .. نه نگران نباش .. اون از بس مشروب خورده داغ داغه .. -عسل جون راستش من دلم می خواست فقط خودم باشم که تو رو با این طرح لباس می بینم ..
-حالا خوب ببین .. اگه دلت بخواد می تونی خودت درش بیاری ..
-فدای تو عسل جون ..
فرید خیلی راحت اون تیکه پارچه ای رو که رو شکم عسل بود درش آورد ..
-عزیزم خجالت نکشی ها من محرمتم ..
-ببینم میشه محرمو بوسید ;
-هر کاری میشه باهاش کرد ..
فرید سوتین عسلو هم درش آورد و ایستاده عسلو بغل زد . دستاشو گذاشت دور کمر اون و بعد به باسنش رسید .. عسل با سینه های درشتش بازی می کرد ولی فرید فقط با دستاش به اون ساپورت حشر انگیز مادر زنش چنگ انداخته بود ..
-اووووووهههههه .. چیکار داری می کنی
-عسل جون دیرمون نشه ;
-نههههه .. اونش با من ..
-عسل جون بریم رو تخت .. اون جا راحت تر درش میارم .. ..
داماد و مادر زن رفتن به سمت اتاق خواب .. قبل از رفتن .. عسل با شکم افتاد رو تخت .. فرید اون ساپورتو چند بار به آرومی پایین کشیده و می دادش بالا ..
-عسل جون .. اون زیر که شورتی نیست . ایرادی نداره ;
عسل ساکت مونده بود تا طعم شیرین لبای دامادشو رو کونش بیشتر حس کنه .. فرید ساپورت عسلو هم درش آورد .. به آرومی خودشو لخت کرد . طوری که به لباساش چین و خطی نیفته ..
-عسل جون گناه نباشه ;
-اگه دلمو بشکنی گناهه فرید .. ببین من اگه نبودم تیمور با این ازدواج موافقت نمی کرد ..
-با از دواج من و تو ی شوهر دار ; یا با از دواج من و دخترت تارا ; ..
-چقدر تو بلایی فرید ..
فرید هر طرف کون مادر زنشو به اندازه کل کون دخترش می دید .. با حلقه دو تا دستاش هر طرف کونو به نوبت میون اون حلقه گذاشت کونو آورد بالا حسابی با هاش حال کرد . در همین لحظه موبایلش زنگ خورد
تارا : کجایی فرید . منتظر توییم می خوایم چند تا عکس خونوادگی دبش بندازیم .. مامانو ندیدی ..
فرید : اتفاقا ما با همیم .. اومده لباس عوض کنه من اونو رسوندمش خونه ..
تارا : فدات فرید که از همون اول هوای مامانمو داری .. راست میگی اون لباس یه جوری بود .. ..
فرید با زنش خداحافظی کرد .
-عسل جون باید بجنبیم . وقت وسیعه ..
-پس برو رو اصلش ..
فرید کیرشو چکشی از همون بالای کون یه ضرب فرو کرد توی کس مادر زنش ..
-آخخخخخخ .. همون جوری که حدس می زدم کلفت و داغه . آهههههههه .. عجله نکن فرید … بزن تند تر .. بزن که من با حساب این دومین باره که قبل از دخترم عروس میشم ..
فرید به این فکر می کرد که نکنه این مامان خانومش سابقه این کارا رو داشته باشه .. یه دور اونو برگردوند و طاقبازش کرد .. کیرشو گرفت جلوی صورت عسل ..
-اینو می بینی /
-چی شده چرا این قدر ناراحتی حالا ; مگه من کار بدی کردم ;
فرید یه ضرب و با فشار کیرو فرو کرد داخل کس کوکویی مادر زنش ..
-آههههههه پسر تو چقدر حریصی ..
-عسل جون تو هم حالا مثل زنمی .. زنم شدی . می دونم تیمور خان خایه نداره تو رو بکنه هواتو داشته باشه . نمی خوام از این در و اون در بشنوم که سر و گوشت می جنبه .. من خیلی غیرتی هستم . زودم از کوره به در میرم .. همین کیرو دیدی ; داره خودشو واسه کونت آماده می کنه .. اینا همه دست گرمیه واسه دخترت که همین فردا دم صبح ردیفش کنم . امشب نوبت توست ..
-آهههههه عزیزم . هر کاری می کنی بکن . هم مهربونیت قشنگه هم وقتی که خشن میشی ..
فرید دست گذاشته بود رو شونه های عسل و کیرشو با سرعت توی کس عسل می گردوند .
-فرید .. عزیزم .. تموم شدم ..تو هم تمومش کن ..
فرید کیرشو تا به انتها توی کس مادر زنش قرار داده و دیگه حرکتی نکرد .. آب کیرش توی کس راه افتاده بود . تازه عسل چشاشو بسته رفته بود توی خماری که فرید اونو بر گردوند . با کف دستش چند بار به کون مادر زن زد و اون کونو حسابی لرزوند . انگشتو که فرو کرد توی کون عسل قلقشو گرفت .. فهمید که تیمور به اندازه کافی از این کون کار کشیده و باهاش صفا کرده ..
-زود باش فرید
-چیه دیرمون شده ;
-به درک که دیرمون شده . کونم بی تابی می کنه ..
-پس بگیر ..
-وااااااییییییی … نههههههههه .. عسل با دو تا دستاش سینه هاشو فشار می داد .. دهنشو تا به انتها باز کرده بود . جیغ می کشید .. درد تا مغز استخونش رسیده بود ولی حس یه کیر کلفت و جوون که داره ازش لذت می بره و بهش حال میده و این شروع یک رابطه داغه به هیجانش آورده بود .. کسش ورم کرده بود .. لبه هاش بر جسته شده .. چشاش به حالتی در اومده بود که انگاری داره بیهوش میشه و واقعا هم داشت از هوش می رفت .. حس کرد که مایع هوس و آب کسش یه بار دیگه خالی شده فرید هم متوجه این موضوع شده بود .. وقتی که منی خودشو توی کون عسل خالی کرد زن بهش گفت ..
-حالا بیا وبیار من عسل تو رو بخورم .
فرید کیر خیسو توی دهن مادر زنه فرو کرد .
دقایقی بعد دو تایی شون به تالار بر گشته بودند .. این بار عسل یه لباس ماکسی که بدنشو به خوبی می پوشوند تنش کرده بود .. واسه بر داشتن روسری از سرش از دامادش اجازه گرفته بود . خوشش میومد از این که حس کنه متکی به قدرت دامادش شده . برای لحظاتی دور و بر عروس و دو ماد خلوت شده بود …
تارا : فرید خیلی خوشم اومد از این کاری که کردی .. یه لحظه رنگ از رخسار فرید پرید .. ولی با خودش گفت اگه تارا متوجه شده باشه من مامانشو کردم دیگه این جور به نرمی باهام حرف نمی زنه .
تارا : عشق من ! عزیزم ! می دونم کار خودت بود .. از خجالت داشتم آب می شدم که چرا مامان اون لباسو تنش کرده . می دونم تو به مامان گفتی لباسشو عوض کنه .. هر کی دیگه اینو بهش می گفت به حرفش توجه نمی کرد .. خودم جایزه ات رو دم صبحی بهت میدم .. فرید نفسی به آرومی کشیدو گفت ..
-عزیزم اینو در واقع بابات باید بهش می گفت ولی چیکار کنم که مادر زن آدمم مث مامان آدمه ..
و با خودش گفت یک تار موی مادرمو به صد تا مادر زن نمیدم .. کس و کون مادر زنمو حلال خودم می کنم ولی خاک پای مادرم هستم و دست بوس و فدایی شم …. پایان .. نویسنده … ایرانی