انتقام میسترس 7

فقط ممکنه تا چند ماهی مشکلات دفع داشته باشی . نتونی یه جا بشینی . -ارباب رحم کن . مهربان باش . -مگه تو نسبت به خواهرم رحم کردی . پنج تا مرد به یه زن . کجای قانون طبیعت همچه چیزی نوشته .. ببینم ارزششو داشت ;/; برای شما زن قحط بود ;/; اون دختر همه چیز من بود . چرا شرافتشو لکه دار کردین .. یک لحظه بر خودم مسلط شدم . اگه احساسات بر من غلبه می کرد توانم کم می شد و ممکن بود این عوضی ها بهم حمله کنند و منو از میدون به درم کنند ولی من باید مبارزه می کردم . باید اونا رو سر جاشون می نشوندم . ببینید بچه ها منم از کاسبی و پول مفت بدم نمیاد . منم از چاپیدن مردم و سر کیسه کردن اونا لذت می برم . باید معتادای جامعه رو زیاد کرد .همه رو افیونی کرد . می خواستم بگم باید حواسمون باشه که خودمون معتاد و افیونی نشیم که دیگه ادامه ندادم . برای همه بر نامه داشتم . چپ و راست تیمور رو به باد مشت و لگد گرفتم . تیمور به این  نون و ماستها قبول نمی کرد که ریاست گروه  قاچاقچیان و این باند کوچیکی رو که درست کرده بودند از دست بده . منم باید ششدانگ حواسمو جفت می کردم . نباید  یک لحظه از این گروگان خودم غافل می شدم . تا سه چهار روزی رو باید  تیمور رو به خودم چسبیده نگه می داشتم . در فاصله این سه چهار روز باید هوای بقیه رو هم نگه می داشتم و طوری قدرت و نفوذ خودمو نشون می دادم که اونا منو بر تیمور تر جیح بدن و دیگه نتونن بر علیه من تو طئه ای بکنن . . این ساختمون و این تشکیلات بزرگ به اندازه یک کشور کوچک به نظر می رسید . کشوری که تیمور لنگ مدیر اون بود و من باید تمام فوت و فن امور رو ازش یاد می گرفتم . راستی چه کس دیگه ای می تونست در این راه کمکم کنه . -تیمور خان ظاهرا باید افراد دیگه ای هم در این گروه باشن . شاخه ها و زیر شاخه ها . از این به بعد مدیریت اینجا با منه .تیمور در حالی که از درد کون و لگدی که به کیرش زده بودم بیجان شده بود گفت من حرفی ندارم . هر چه شما بفرمایید تابع بی چون و چرای اوامر شما هستم ..ولی رئیس بزرگ شما رو قبول نمی کنه . -منو بهش معرفی کن . یا کاری کن که ما همدیگه رو ببینیم .-آخه مشکل اینجاست که من هم هنوز رئیس بزرگو ندیدم . اون خودشو آفتابی نمی کنه . حتی وقتی هم که تلفنی با هم حرف می زنیم صداشو تغییر میده . در هر حال من اگه اراده کنم جای رئیس بزرگ هم می شینم . هر چند مطمئنم که این رئیس هم خودش یک رئیس دیگه داره . تیمور من کاری به این ندارم که چه کسی با من مخالفه . از امروز به بعد من فر مانده این قلعه هستم  . من ارباب شما هستم . هرکسی مخالفه با من طرفه . با شیمای شجاع . شیر فهم شد ;/; در ضمن من نمی دونم در این تشکیلات چند نفر دیگه هم هستند ولی باید اینو به اطلاع همه برسونی . .. وقتی می دیدم اونا ازم تبعیت می کنند احساس قدرت می کردم ولی نمی خواستم که این قدرتم با نوعی غرور همراه باشه . خیلی دوست داشتم که خودم از بقیه قسمتهای این مجتمع باز دید کنم ولی نمی شد این تیمور رو تنها گذاشت یا دست و پاشو باز کرد و همراش رفت . فعلا تنها بودم .هدف بزرگی داشتم .می خواستم ریشه  این قاچاقچیا رو بزنم و با مواد و افیون مبارزه کنم .  -تیمور به چند تا از افراد مهم اینجا بگو بیان که مراسم معارفه انجام شه . منو به عنوان ارباب جدید معرفی کن .. می دونستم که به این راحتی ها هم نیست ولی اون باید منو تایید می کرد .. -تیمور همه اینا دست خودته . واسه من رئیس بزرگ بازی در نیار . اگه بخوای دست از پا خطا کنی این دفعه میله آهنی رو طوری توی کونت فرو می کنم که نافتو جرش بده بزنه بیرون .. تیمور ده دوازده تا مرد گردن کلفت و نازک دیگه رو دور خودش جمع کرد . از سه چهار تا شون خیلی خوشم اومده بود . از این نظر که خوش تیپ بودند . یکی از اونا که اسمش بود فیروز یه خورده ادعاش می شد . وقتی که تیمور بهش گفت از این به بعد من رئیسم گفت مادرکم بهم یاد نداده که حرف یه زنو گوش کنم تازه به این نون و ماستها هم نیست و هر کی به هرکی باشه اینجا که مدرسه نیست هر وقت دلمون خواست مبصر کلاسو عوض کنیم . این حرفو که زد همچین زدم زیر گوشش که اونم بلا فاصله دستشو آورد بالا و خواست همین کارو باهام انجام بده که مچشو رو هوا گرفتم .-بچه خوشگل برو کونتو بده . با شیما نمی تونی در بیفتی . مخصوصا حالا که می خوام با مردای پر مدعا در بیفتم . منم از کاسبی مفت بدم نمیاد ولی رهبری حق کسیه که قدرت داشته باشه . سیاست داشته باشه . رهبری حق نا جوانمردا نیست . اینو که گفتم کمی جا رفت ولی خشمو در چهره اش می دیدم . راستش از بس دستشو به طرف پایین فشار داده بودم دست خودمم داشت درد می گرفت . ولش کردم دیدم  با یه دستی که بهش آسیبی نرسیده بود به طرف سینه ام حمله کرد و کف دساشو گذاشت رو سینه ام و تا حواسم جفت شه فشار شدیدی بهش آورد می دونست که نقطه حساسم کجاست . منم نکردم نامردی و با آخرین توانم لگدی به خایه اش زدم که در جا بیهوش شد . …. ادامه دارد … نویسنده … ایرانی

دکمه بازگشت به بالا