انتقام


از اون روز یه ماهی هست که میگذره و من الان توی زندان هستم و برام حکم اعدام دادن ووقتش هم امروزه و من اینا رو دارم روی دیوار سلولم می نویسم وفکر می کنم آخرین ساعات زندگیمه . قصد دارم که پای چوبه دار هم  اگه بهم اجازه بدن چند کلمه ای بنویسم .. ولش کن برم سر اصل مطلب من سالمه و اسمم نگاره وبیرون از خونه مانتو می پوشم مثل دخترای امروزی . اون روز از دانشگاه اومدم بیرون و ایستادم واسه تاکسی . یه پژو شخصی برام بوق زد و منم گفتم مستقیم و سوار شدم . در صندلی جلو هم یه مرد دیگه نشسته بود و اصلا به نظر نمیومد که با هم دوست باشن و همین جوری داشت می رفت که یهوپیچید سمت راست ومن کمی مضطرب شدم وگفتم آقا من گفتم مستقیم . اینو که گفتم اون مردی که کنارراننده نشسته بود یهو یه چاقو گرفت طرفم و گفت خفه شو و حرف نزن  . من خیلی ترسیده بودم و نمی دونستم سرم چه بلایی میاد . از ترس چاقو آروم نشسته بودم وفقط داشتم گریه می کردم اون دو تا منو بردن بیرون از شهر توی یه انبار و شروع کردن  به لخت کردن من . من هم داشتم گریه می کردم و دست و پا می زدم ولی زورم بهشون نمی رسید . چاقو رو هم گذاشته بودن کنار و یکیشون منو نگه داشته بود و اون یکی  داشت لختم می کرد . من هم می گفتم بیشرف , بی ناموس , ولم کنین نامردا ااااااا! خدایاااااااااوفقط گریه می کردم و اونا هم اصلا به حرفم گوش نمی کردن . بعد از این که منو کاملا لخت کردند منو خوابوندن زمین و یکی از پسرا گفت به به چه اندامی ! چه کس و کون خوشگلیییییییی . من که دیدم زورم نمی رسه خسته شدم و فقط داشتم گریه می کردم التماسشون می کردم ولی اون نامردا گوش نمی کردند و یکیشون منو ول کرد و رفت کنار و اون یکی افتاد روم و شروع به لیسیدن کوسم کرد و من هم پاهام رو می بستم و نمی ذاشتم که اینکارو بکنه ولی با زور پاهامو باز کرد و به کارش ادامه داد ولی از بس ناراحت بودم و می خواستم از دستشون در برم اصلا حالی نمی کردم و هوس نداشتم . اینو هم بگم من اصلا تا اون موقع با کسی نبودم و نمی دونم چه گناهی انجام داده بودم که این بلا سرم اومد . بعد از خوردن کوسم داشت با سینه هام ور می رفت و می خوردشون وبعدش به دوستش گفت یالله موبایلتو بردار و فیلم بگیر . دوستش موبایلشو بر داشت وشروع کرد به فیلم گرفتن و من هی صورتمو به طرفی دیگه بر می گردوندم تا چهره ام مشخص نشه ولی اون هم میومد اون طرف و دوباره فیلم می گرفت . در همین حین مردی که می خواست کیرشو بذاره تو کوسم و پرده امو برداره مشغول شد . من که اینو دیدم شروع به جیغ کشیدن کردم . آن چنان جیغ می کشیدم که گلوم درد گرفته بود و اون یکی دوستش که نامردیش به اندازه دوستش نبود گفت آرمین این کارو نکن . ما فقط می خواستیم حال کنیم و نمی خوایم که زندگیشو خراب کنیم . پسره بعد از کمی فکر کردن دیگه کوسم رو ول کرد و کیرشو گذاشت جلوی کونم و با یه فشار همش رو کرد تو داشت نفسم بند میومد . جر خورده بودم و یه درد شدیدی تموم بدنم رو فرا گرفته بود . همش رو کرد تو . داشت نفسم بتد میومد . جر خورده بودم و یه درد شدیدی تموم بدنم را فرا گرفته بود ولی بعد از حدود ده دقیقه برام عادی شد . همین طور کونمو می کرد که یهو گفت داره آبم میاد و همش رو ریخت توی کونم و رفت کنار و اون یکی دوستش موبایل رو داد بهش و اومد جلو و روم دراز کشید و کیرش رو کرد توی کونم و شروع به تلمبه زدن کرد و این پسر کمی ملایم تر باهام رفتار می کرد و این جور که فهمیده بودم اسمش ماهان بود ولی بالاخره نامردی نامردیه . بعد از چند دقیقه آبش اومد و همش رو ریخت رو سینه هام و رفت و من از درد داشتم به خودم می پیچیدم و نمی تونستم بلند شم . اون پسرا بلند شدن و منو سوار ماشین کردن و توی راه بهم گفتن از این به بعد هر وقت بهت گفتیم جلوی دانشگاه سوار ماشین میشی و به ما حال میدی وگرنه فیلمت رو همه جا پخش می کنیم . منو تو یه خیابون خلوت پیاده کردن و رفتن و من هم فقط داشتم گریه می کردم و بعد از چند ساعت رسیدم خونه و رفتم تو اتاقم . بعد از اون روز از ترس این که فیلم رو پخش کنن درمقابل خواسته هاشون مقاومتی نکردم . منو جلو دانشگاه سوار ماشین می کردن و می بردن و توی کونم می ذاشتن وکاری به کوسم نداشتن . درضمن بعد از روز اول به جای دو نفر چهار نفر شده بودن ومنو حسابی می کردن و من هم اصلا ازشون خوشم نمیومد و این به خاطر کینه ای بود که از روز اول داشتم و این روال هر روز ادامه داشت تا این که یه روز منو بردن به جای همیشگی و شروع کردند به لخت کردنم . بعد از لخت کردنم یکیشون کیرشو آورد جلو دهنم و بهم گفت ساک بزن و من هم مجبورا براش ساک می زدم واون هم آه و ناله می کرد و در عین حال یکیشون کیرشو کرده بود توکونم و داشت تلمبه می زد . راستش کونم دیگه گشاد شده بود و دیگه احساس درد نمی کردم . اون دو تا حال کردند تا این که اون دو تا دیگه اومدن جاشون رو عوض کردن و همین طوری داشتن منو می کردند که همون آرمین  نامرد وقتی نوبتش رسید گفت بچه ها من خسته شدم و دیگه از کون بهم حال نمیده میخوام از کوس بکنمش . اینو که گفت ماهان باز اعتراض کرد و گفت نه قبلا گفتم که نباید با کوسش کاری داشته باشیم ولی اون دو تا دیگه هم راضی بودن و اون دیگه نتونست کاری بکنه . رامین اومد جلو و خواست که بذاره تو کوسم که من پاهام رو بستم و بهش گفتم جون مادرت تو رو خدا این کارو نکن .نه..نه ..نه تو نمی تونی . خواهش می کنم و همین جوری داشتم بهش التماس می کردم وگریه می کردم ولی اون گوشش به این حرفا بدهکار نبود و زود به دوستاش گفت بگیرینش اونا هم اومدن و دست و پام رو گرفتن و اون کیرش رو کمی به کوسم مالوند و یهو همه کیرش رو کرد تو کوسم و پردم پاره شد . کیرش خونی شده خون از کوسم سرازیر شده بود و آن چنان درد داشتم که بدنم داشت می لرزید و صدام هم در نمیومد . بعد از کمی کردن اون آبش رو ریخت توی کوسم و رفت کنار و اون یکی از دوستاش هم همین کارو کرد و ماهان هم که دید دیگه کار از کار گذشته اومد و از کوس منو کرد ولی آبش رو اون تو نریخت و رو صورتم واز روم بلند شد . آرمین  نامرد گفت این قرصا رو بگیر و بخور تا حامله نشی و گرنه می کشمت . من هم همین کارو کردم و بعد از اون فقط داشتم ناله و نفرینشون می کردم . بعد از تموم شدن کارشون منو باز سوار ماشین کردن و کمی مونده به خونه مون پیادم کردن ورفتن . من اون روز دیگه هیچی حالیم نبود و انگار زندگی برام تموم شده بود و اصلا دوست نداشتم بقیه زندگیم رو با جندگی بگذرونم  صبح به این فکر می کردم که چه طوری می تونم ازشون انتقام بگیرم . انتقام زندگیم رو .  اصلا عقلم کار نمی کرد و فقط می خواستم ازشون انتقام بگیرم و به این نتیجه رسیدم که بکشمشون تا از دستشون راحت بشم . اون روز دانشگاه نرفتم و بعد از کلی گشتن از یه نفر تونستم اسلحه بگیرم و برای پولش تموم پس اندازم رو دادم . اون روز توی خونه  فقط داشتم به کارم و نقشه ام فکر می کردم که چه جوری می تونم بکشمشون . تا این که یه نقشه درست و حسابی کشیدم و صبح وقتی که داشتم می رفتم دانشگاه اسلحه رو گذاشتم توی کیفم و رفتم دانشگاه بعد از تموم شدن دانشگاه طبق معمول اومدن و سوارم کردن و منو بردن جای همیشگی . وقتی رسیدیم می خواستن منو لخت کنم که زود اسلحه رو کشیدم بیرون و گرفتم طرفشون و همشون خودشونو گم کردن و دستاشونو بردن بالا و گفتن عقلتو از دست دادی ;/;  چیکار داری می کنی ;/;  همتون رو می کشم نامردا .شما واسم زندگی نذاشتین …. داشتم حرف می زدم که آرمین نامرد اومد جلو و خواست اسلحه روبگیره ولی من بهش شلیک کردم و افتاد زمین . گلوله به شکمش خورد و در همین حین اون دو تا عوضی رو کشتم وفقط مونده بودن آرمین و ماهان . من که از آرمین بیشتر متنفر بودم چند تا گلوله به قلبش زدم و اون هم در حالی که خون همه جاشو گرفته بود مرد و فقط موند ماهان . اون پسر نسبت به اون یکی دوستاش دلرحم تر بود ولی بالاخره اون هم شریک بود و به جای زدن به قلبش یه تیر به شکمش زدم و افتاد زمین و داشت ازش خون می رفت . من که خودمو گم کرده بودم اسلحه رو انداختم زمین و سوار ماشین شدم وبا سرعت هر چه تمام تر رفتم خونه و در اتاقم رو قفل کردم . ترس برم داشته بود و نمی دونستم چیکار کنم و همش اون صحنه شلیک کردنم یادم میومد وعرق سردی رو پیشونیم نشسته بود . داشتم از ترس می مردم و تا صبح خوابم نبرد . صبح زود دیدم زنگ در خونه مون رو زدن . رفتم بیرون گفتم مامان کیه . دیدم دم در پلیسه و بیشتر ترسیدم و گریه ام گرفته بود . اون پلیسا منو گرفتن و بردن باز جویی و همه چیز رو بهشونگفتم و اونا گفتن چرا به پلیس اطلاع ندادی و این کارت قتل عمده اونم با اسلحه … دیدم دارن راست میگن ولی کار از کار گذشته بود و دادگاه هم منومحکوم به اعدام کرد . نگار عباسی ;/;  -بله -حاضر شو باید بری . بدنم داره می لرزه . نمی دونم چی بگم و فقط از خدا طلب بخشش می کنم . دو تا مامور زن منو گرفتن و دارن می برن و من فریاد می زنم و میگم خدایا منو ببخش .نه , نه , نه …خدایااااااااااا .رسیدیم . سر طناب دار … .اونو انداختن دور گردنم و کیسه ای سرم کردن .آخرین خاطراتم رو هم با چشایی بسته می نویسم  .نوبت بستن دست و پامه  . ..همین جوری دارم اشک می ریزم وفقط صداهارو می شنوم . در این لحظه ماموره گفت حکم رو اجرا کنین ..پایان ..نویسنده ..جاوید

دکمه بازگشت به بالا