اولین سکس و بهترین سکس (۱)

سلام
“مقدمه”
من توی این مدت دیدم دوستان زیادی داستان گذاشتن و بعضیا واقعا کسشعر گذاشتن ولی بعضی دیگه انصافا گل کاشتن و دمشون گرم
این “خاطره” ی من بین تمام جریانای سکسی من خیلی برا خودم دلنشینه. هر چند توی سنین مختلف خاطره دارم اما اینو جور دیگه ای دوس دارم.
اها یه سوالم توی ذهنمه که توی کامنتا جوابتونو بگید. چرا دوستان وقتی داستان مینویسن اصرار دارن اسم مستعار بگن ؟ یا چرا میخوان به هر زوری شده بگن این واقعیته و ما بکنیم ؟
“متن داستان”
بنده اسمم محمده و ساکن شهر قم هستم متولد سال ۷۵ و متاسفانه یا خوشبختانه مجرد. من از بچگی واقعا خیلی شر بودم و پررو و بگی نگی یکمم بر و رو دارم. اما مشخصات ظاهری و خدادادی رو بهش نمیبالم. من چهار تا دایی دارم که داستان مربوط به زن دایی آخریمه و این جریان مربوط به سال ۹۲ میشه.زنداییم اسمش سمیه س و یه زن سی و خورده ای ساله با چهره ی معمولی پوست گندمی و بدن بسیااااار زیبا سینه هاش سایزشو یادم نیس ولی قسنگ توی دست جا میشدن که فک کنم این بهترین سایز ممه باشه ، بعلاوه یه کون برجسته خیلی زیبا که خیلی گنده و تو چشم نبود اما واقعا کیرراست کن بود کونش. در کل شما تصور کنید یه زن جا افتاده ی حرفه ای که قدر کیر میدونه و بسیار خوش اخلاق و مهربون ، با یه بدن تقریبا بی نقص. من سال کنکورم بود و از اونطرف دایی من که یه آدم بد اخلاق و گوهی شده بود و دلیلشم وجود یه جنده توی زندگیش بود که عاشقش شده بود دایی کسخل ما. خداوکیلی هنوز زنی به مهربونی و پایه بودن و همه تمومی این زندایی بیچاره ندیدم حالا فک کنید همچین زنی نصیب چه مرد بی لیاقتی شده بود.
داییم مدتی بود نمیومد خونش و زن و تنها دخترش توی خونه تنها بودن و آقاهم دنبال عشق جدیدش بود. تو این دوران ما و بخصوص من زندایی و دخترش دایی رو تنها نگذاشتیم و هرزگاهی بیرون میرفتیم و خوش میگذروندیم باهم تا بهشون سخت نگذره. من از اول این زنداییمو دوسش داشتم چون چاره ی دیگه ای نداشتم از بس خوب بود از همه لحاظ. مدتی بود سعی میکردم بهش نزدیک بشم چون حالا داییم هم نبود و راحتتر بودم اونم زن تیزی بود و میفهمید و همکاری میکرد یه جاهایی تا اینکه یه شب که رفته بودیم پارک دخترش گفت من دسشویی دارم و مادرم گف تا ما مستقر میشیم محمد فاطمه (دختر داییم) رو همراهیش کن تنها نره. سمیه هم سریع از فرصت استفاده کرد و گفت پس محمد شماره منو بزن تا بتونی بیای پیدامون کنی هر وقت تموم شد کار فاطمه. این شماره دادن همانا و پیام بازی های ما و اوج گرفتن رابطمون همانا. خلاصه کنم قصه رو تا به اصلکاری برسیم
آقا ما کم تجربه بودیم و اون کوه تجربه ، به بهونه های مختلف پیام میداد و زنگ میزد گهگداری هم درد و دل میکرد باهام و من با گوش کردن به حرفهاش بهش کمک میکردم و سعی میکردم بهش آرامش بدم. خودمم توی اون دوره زندگیم خیلی روزای سختی رو میگذروندم و تنهای تنها بودم. این شد که ما به هم نزدیک و نزدیک تر شدیم و صحبتهای سکسی ما با فرستادن پیامی سکسی با رعایت حریم اون شروع شد. بنظر من زنها مخصوصا زنهایی که این مدلی هستن و متشخص هستن خیلی روی روی حریم ها حساسن که وقتی در ارتباط باهاشون حریم هاشون رو حفظ کنی خیلی خوششون میاد. جونم براتون بگه ما تقریبا هرروز باهم در ارتباط بودیم یا تلفنی یا پیامی . تا اینکه توی پیامها و تماسا راجع به سکس حرف میزدیم و اون بهم گفت که سه ساله داییت دست بهم نزده و خیلی حالم خرابه و توی این مدت نمیدونم نذاشتم کسی غیر از تو بهم نزدیک بشه چون میترسیدم و خوشم هم نمیومده با غریبه ای که نمیشناسمش ارتباط بگیرم. اینم بگم شهرهای محل زندگیمون فرق داره ما قم ساکنیم و اونا اصفهان بودن. چند وقت یبار میومدن قم و چند روزی میومدن پیش ما. خیلی فرصتی نداشتیم که بخوایم کاری کنیم باهم. یبار اومده بود قم خونمون ظهر بود رفته بود حموم و اومده بیرون تو اتاق درو بسته بود. منم میدونستم تو اتاق تنهاس. همه اعضای خونواده هم توی خونه بودن. منم از روی شیطنت در زدم گفتم یاا… اجازه ست بیام لباسمو بردارم؟ اونم فهمید منم با صدای بلند گف بله بفرمایید. آقا تا رفتم تو گف تو چه دیوونه ای هستی الان یکی میبینه شر میشه منم گفتم از دو چیز نمیشه گذشت یکی از نونی که تازه از تنور درومده دومی هم… تا اومدم بگم پرید وسط حرفم و آروم گفت کصی که تازه از حموم درومده. دوتایی باهم خندیدم آروم و من رفتم پشت سرش گفتم عشقم اومدم ببوسمت فقط، از پشت بغلش گردم یکم فشارش دادم و نرمی بین ترقوه و گردنشو بوسیدم و در گوشش گفتم عاشقتم سمیه. چشاشو بسته بود و آروم گفت ما بیشتر ممد آقا. همه اینا چند ثانیه طول کشید و سریع لباسی که اصلا لازمشم نداشتم برداشتم و رفتم بیرون تا کسی شک نکنه.
گذشت تا اینکه ما رفتیم اصفهان و خونشون موندیم طرفای عید بود. طبق معمول داییم تو خونه حضور نداشت. من عادت دارم شبا لخت میخوابم البته شورت رو در نمیارم فقط. یه روز صب دیدم یکی داره صورتمو آروم میبوسه. چشامو وا کردم دیدم سمیه س یهو پریدم گفتم دیوونه این چه کاریه الان مامانم میاد از کون میکنه جفتمونو. گفت از شانست مامانت رفته بیرون کار داشته یه ساعت، بعدشم شیطون نگفته بودی شبا لخت میخوابی. منم گفتم عادت همیشگیمه. معطل نکرد و سریع اومد لبمو بوسید و شرو کرد لب گرفتنای دیوونه کننده یه لحظه بلندش کردم گفتم عشقم غافلگیر کردی منو اونم گفت این به اون غافلگیری اون روز توی اتاق در. انقد حرف نزن ببینم پسره ی حرّاف الان مامانت میاد یا فاطمه بیدار میشه من هنو صبحونمو نخوردم. منم دیگه کشیدمش تو بغلم و با عشق و ولع لبای همو میخوردیم، وااای این بشر یاد لب گرفتنش هم میوفتم کیرم راس میشه از بس که عااالی بود و حرفه ای. زبونمو میکشید تو دهنش لبامو میخورد و منم همونکارارو انجام میدادم. دو تا دستامو زدم روی لپای کون نرم و گوشتیش و گف اوووی اجازه گرفتی دست زدی؟ منم گفتم برو بینیم بابا اینا مال منه آدم برای دست زدن به اموالش که اجازه نمیگیره. انگار دلش تنگ شده بود یکی بهش حس مالکیت داشته باشه و خوشش اومده بود حسابی از همین حرف کوچیک من(البته بعدا اینارو بهم که اونموقع این حسو داشته) همزمان که با لذت فراوان و تمام نشدنی لب میگرفتیم کونشو میمالوندم و اونم تو بغلم مث کرم وول میخورد. پاشدم نشستم تکیه دادم به دیوار اومدم روم نشست و پاهاشو از دو طرفم رد کرد تا دقیقا کصش بیاد روی کیرم. لباسشو در نیاورده بود البته، من یهو با گفت این هلوهای رسیده و خوشمزه چیه؟ (اشاره به ممه هاش که زیر سوتین سورمه ای رنگش داشتن بال بال میزدن تا خورده بشن) یه ست شورت و سوتین سورمه ای ناز پوشیده بود که منو به شدت حشری میکرد و یه لباس خواب دوشامبر فقط پوشیده بود روش. یه رژ قرمز ملایم و بوی عطری که براش کادو خریده بودم باعث شد تا چند ثانیه محو تماشاش بشم و کیف کنم از اینکه برای این عشق و حال کوچولو و نقلی هم برنامه ریزی کرده و آماده شده از قبل. بند کمر دوشامبرشو باز کردم و ممه های سکسیشو از زیر سوتین کشیدم بیرون. وااای چقد بوی خوبی میداد ممه هاش وقتی گف حموم بودم دیگه باخودم گفتم زشته ارضاش نکنم انقد تدارکات چیده.سریع رفتم سراغ ممه هاش و شروع کردم نوکشونو مُک یا میک یا مِک یا مَک زدن انداختمش روی زمین و کسشو میمالیدم با دستم چون وقت نبود باید سریع تمومش میکردم بخاطر همین رفتم سراغ خوردن کصش ، اول با یه بوسه شروع کردم و بعد با کشیدن زبونم از پایین تا بالای کص ادامه دادم مث اینایی که انگار برای دفعه ی آخربود کص میدیدن با حرص و ولع میخوردم ، زبونمو میکردم تو کصش و آب کصشو حسابی راه انداخته بودم. انقد این کص کیر نخورده بود انگشت فاکم وقتی میرفت تو دیواره ی کصش فشار میاورد. با انگشت فاکم نقطه ی جی رو تحریک میکردم و سمیه فقط داشت با ممه هاش بازی میکرد و خودشو تاب میداد طفلکی بعد از اینهمه وقت داشت طعم ارضا شدنو میچشید بهش گفتم این گوشت ناز و خوشمزه رو جا قایمش کرده بودی؟ سمیه گفت داشتم برا تو ازش محافظت میکردم تو گاو صندوق شورتم. یکم دیگه که به خوردن کصش ادامه دادم دیدم یه لرزشی توی تمام بدنش افتاد و دستشو گرفت جلوی دهنش که صداش در نیاد فاطمه بیدار بشه. باورتون نمیشه بگم آب کصشم خوشمزه بود این لا مصب اصلا نمیدونم چه فرشته ای بود. کل کارمون چون خیلی وقت بود سکس نداشته بود خیلی طول نکشید تا ارضا بشه شاید نهایتا ۱۵ دقیقه. چند ثانیه بعد از ارضا شدنش همونجوری که تو بغلم بود گف محمدم نوبت توئه که من گفتم عشقم خطریه و ممکنه بگایی بشه و ارضا شدن تو برای من ده برابر بیشتر از ارضا شدن خودم می ارزه. پرید بغلم و فشارم داد و لبمو بوسید و گفت پس یکی طلبت و چشمک زد و پاشد رفت. منم لباسمو پوشیدم و رفتم آبی به دست و صورت زدم و روی صندلی تو آشپزخونش نشسته بودم تا بیان همه و صبحونه بخوریم و تو فکر اتفاقای خوب و لذتبخش چند دقیقه پیشمون بودم. سمیه زودتر از همه اومد توی آشپزخونه و با دستش برام بوس فرستاد. از اون به بعد خیلی بیشتر از قبل بهم علاقه مند شده بودیم و البته وابسته. از هر موقعیتی برای تحریک هم استفاده میکردیم. به من گفته بود که شیطونیای یواشکی و پر ریسک رو خیلی دوس داره. منم مثلا وقتی میرفتیم پارک موقع قدم زدن کونشو دست میزدم یا مثلا توی جمعی که مامانم نشسته بود کنارش و همه بودیم خیره میشدم به لای پاش جوری که کسی نبینه و بگا برم اونم یهو میدید خیره شدم به کسش قرمز میشد و آروم میخندید. در همون حین بهش پیامای تحریک آمیز میدادم میخوند و جواب میداد محمد روانی کاری نکن جلو مامانت بلند شم بیوفتم به جون کیرت انقد بخورمش تا تموم بشه چرا انقد نگاه میکنی مگه کص ندیده ای ؟!! و استیکر خنده و بوس همراه هم. خلاصه کلی از این شیطونیای یواشکی هم داشتیم که هر دومون دیگه کلی حرفه ای شده بودیم. جالبه بدونید انقد طبیعی جلوه میدادیم و حواسمون بود مامانم انقد اعتماد داشت به من که درباره ی مشکلاتش با منم مشورت میکرد و میگفت بیچاره اینجوریه و اینا اگه یه وقتی میتونی حتی شده با پیام دادن و سراغشو گرفتن نذا فک کنه ماهم مث داییت تنهاش گذاشتیم. منم میگفتم نه مامان تو که میدونی من چقد از بچگی سمیه رو دوس داشتم بعنوان خواهر بزرگتر و خیالت راحت راحت باشه نمیذارم آب تو دلش تکون بخوره و هواشو دارم.😊
ادامه دارد…
“داخل پرانتز”
دوستان من تا حالا داستان یا خاطره ای رو روی سایت بارگذاری نکردم، بخاطر همین نه ادعایی دارم نه بلدم، اما خواستم بگم اولا این ماجرا یه خاطره س و تا الان زندگیم شیرین ترین خاطره دوما سعی کردم خوب بنویسم و حسمو منتقل کنم احتمالا خیلی تحریکتون نکنه و اتفاقای سکسی نداشته باشه اما من بنظرم منتقل کردن حس به مخاطب مهم تره
بهرحال اگر دوست داشتید قسمت بعدی خاطره م رو هم میذارم
با تشکر از وقتی که گذاشتید برای مطالعه ی خاطره ی بنده

نوشته: محمد آقا

دکمه بازگشت به بالا