اول چلچلی
روز سختی رو داشتم خواهرم تازه زایمان کرده بود و از شب قبلش پیشش داخل بیمارستان بودم عصر که مرخص شد رفتیم خونشون و شبش شوهرش یه کباب خوشمزه درست کرد و خوردیم بعد شام داشتم فکر میکردم که ابجیم چقدر خوشبخته که همچین شوهری داره
در عوض شوهر من چی ؟ یه معتاد بی احساس …
تو همین فکرا بودم که دیدم صدای گریه بچه میاد رفتم بیارمش که ابجیم گفت نه بزار خودم میام شیرش بدم
منم سفره رو جمع کردم و رفتم داخل اتاق اون یکی
شوهرم چند بار زنگ زده بود جوابش ندادم گوشی رو برداشتم و زنگ زدم بهش
الو
کدوم گوری جواب نمیدی ؟
درگیر بیمارستان بودیم
بچه ها خوبن؟
اره خیر سرت خوابن همشون کی میای ؟
احتمالا فردا
باشه
گوشی روقطع کردمو اروم گریه میکردم چرا منی که در آستانه ی ۴۱ سالگیم باید اینقدر زجر بکشم از دست این نکبت؟ یکم اشک ریختم و نتم رو روشن کردم اینستا پیج فیک خودمو باز کردم و چندتا استوری رو رد کردم
یکی آستوریا نظرمو جلب کرد نوشته بود اگر ده میلیارد پول داشته باشین و بخواین با حرف اول اسمتون سه تا چیز بخرین چی میخرین؟ یکم فکر کردم و اروم خندم گرفت خاک بر سرت سمیرا که تو مجازی هم شانس نداری
اخه سه تا چیز که با س شروع بشه چی میشد بخرم مگه؟ براش نوشت سگ و با یه استیکر خنده فرستادم براش بعدشم پروفش چک کردم و دیدم یه پسر تقریبا ۱۷-۱۸ ساله ی بانمکه
۱۰ دقیقه گذشت و دیدم چندتا استیکر خنده فرستاد بلافاصله سین زدم ولی چیزی نگفتم دیدم ایز تایپینگ شد ناخودآگاه از صفحه چتش اومدم بیرون دیدم پیامش اومد و دوباره سین زدم نوشته بود سوتینم میتونی بخری خودمم خندم گرفت نوشتم ای ناقلا خندید و خنده هاش رو لایک کردم دیدم نوشت قلب نفرست مامانم دعوام میکنه
چقدر با نمک بود عوضی ، خندیدم و گفتم نه بابا دیگه چی
دیدم بعد چند مین ساکت بودن پی داد نوشت ببخشید قصد جسارت نداشتم فقط بابت شوخی گفتم ، منم گفتم نه بابا خیالت راحت منم بی جنبه نیستم
اونم خندید گفت پس کد شوخی ازاده؟ خندیدم و گفتم آره راحت باش
گفتم میبینی شانس مارو همینجا هم شانس نداشتیم مثل کل زندگیم
نوشت که چرا مگه چیه زندگیت گفتم بیخیال
گفت باشه اگه اذیت میشی صحبت نکن در موردش
با اینکه مزه میریخت ولی با ادبمبود خوشم اومده بود ازش
پرسید یه سوال میتونم کنم؟ گفتم آره گفت چند سالته
گفتم حدود ۴۰ گفت جدی ؟ گفتم آره گفت فکر میکردم متاهلی گفتم هستم چطور مگه ؟ گفت متاهلی و انقدر از زندگیت مینالی ؟ سفره ی دلم رو براش باز کردم و از معتاد بودن شوهرم بگیر تا خونه ی پایین شهری اجاره ای و خرج بچه ها و کار نکردن درست حسابی شوهرم رو براش تعریف کردم
محسنم کم نگذاشت و از اول تا اخرش دلداریم داد و گفت که همه همینجورین و مشکلات زیاده
خیلی خوشم اومده بود ازش
بهم گفت گریه نکنی که صورت خوشگلت خراب میشه
از کجا میدونی خوشگلم ؟ مشخصه خب خوشگلی که عکسی از خودت نگذاشتی پیجت میترسم چشم بخوری
ریز خندیدم و گفتم ای کصافط
گفت میشه ببینمت؟ گفتم نه ولی فردا بیا تصویری قبول کرد و اون شب اولین شب آشناییم با محسن بود
حس خوبی داشتم اینکه فهمید ۴۰ سالمه و مشتاق تر شد خیلی برام جذاب بود اخه وقتی یه زن تو سن من باشه پیدا کردن دوست پسر براش سخت تر میشه هی جوانی کجایی که نصف محل دنبالت بودن سمیرا ولی الان باید خودت اقدام کنی تا یکی نگات کنه
قبل خواب رفتم سرویس و حوصلم نشد لباس پوشیده بپوشم با اینکه چادری بودم و زیادم ارایش نمیکردم اما اون شب با یه تاپ و شلوار معمولی رفتم سرویس و از بد اتفاق جواد شوهر خواهرمم اومده بود بیرون از اتاق و منو تو اون شرایط دید با اینکه با جواد راحت بودم اما هیچ وقت بدون شال جلوش نبودم چه برسه با تاپ خجالت کشیدم و جوادم سرش انداخت پایین برگشت داخل اتاقش و زیر لب عذر خواهی کرد
چقدر با حیا بود این جواد
شب برگشتم داخل اتاق و خوابیدم البته چه خوابیدنی تا صبح سه بار بچه خواهرم گریه کرد مجبور شدم بیدار بشم
صبح ساعت۹ بود جواد رفته بود سر کار و ابجیمم خواب بود بیدار شدم گوشیم چک کردم خبری از محسن نبود رفتم دوش گرفتم و برگشتم بازم چککردم و دیدم هنوز نه محسن نبودش
داشتم صبحانه میخوردم که دیدم صدای نوتیف اومد گوشیم نگاه کردم دیدم یه صبح بخیر از طرف شازدس
جوابشو با ده مین تاخیر دادم و شروع کرد پرسیدن که چطور خوابیدی و فلان و بیسان
به خودم اومدم دیدم یک ساعته غرق چت کردن با هم شدیم و چقدر حس خوبی بهم میداد ، با اینکه از پسربزرگم فقط دوسال بزرگتر بود اما خیلی خوشم اومده بود ازش
ابجیم بیدار شد صبحونه بهش دادم و اونم رفت یه دوش گرفت و شیر بچش رو هم داد
نمیدونم چی شد که بحث چال گونه با محسن پیش اومد و بهش گفتم منم چال دارم و بهم گفت بفرست عکسش رو منم با کمی شیطنت عکس گونه و کمی از لبم رو فرستادم مقداری از موهای طلایی بلندم مشخص بود محسن تا عکس رو دید کلی قربون صدقم رفت و ازم تعریف کرد
همش میگفت بهت نمیاد۴۰ باشی مشخصه دلت خیلی جوون مونده
خلاصه هر حرفی که برا زدن مخ یه زن ۴۰ ساله کافی بود رو زد
بهش گفتم شوهرم عصر میاذ دنبالم و مجبورم برگردم خونه و چون سه تا بچه ی فضول دارم باید از پیجم بیام بیرون محسنم قبول کرد و گفت که مشکلی نداره
قدش ۱۷۵ بود به شدت بیبی فیس بود و پشت کنکوری بود
باباش راننده اتوبوس بود و یه آبجی کوچولو داشت که میرفت مدرسه مامانشم صبح ها اکثرا می رفت مغازه و این یعنی خونشون صبح تا ظهر خالی بود
شب وقتی رفتم خونه اخر شب شوهرم گیر داد که بیا سکس کنیم
بوی تریاکش داشت خفم میکرد
ما داخل اتاق آخر حیات میخوابیدیم که بیشتر شبیه انباری بود و بچه ها داخل خونه
دو هفته بود سکس نداشتم و خودمم داشتم اتیش میگرفتم و اون تنها دلیلی شد که شلوارم رو بکشم پایین ، یکم با دست کیر نیمه شق حسن شوهرمو مالیدم تا شق شد و اونم اومد روم و منم چشمام رو بستم
بعد ۴-۵ دقیقه تلمبه زدن حسن یکم گرم شدم و محسن تو ذهنم تداعی شد
اما حسن سرعتش رو زیاد کرد و آبش رو ریخت داخل من موندم و یه سکس نیمه کاره زیر لب صدتا فحش بهش دادم و خودم رو تمیز کردم و خوابیدم
صبحش دختر کوچیکم بیحال بود بهش گفتم مدرسه نرو بریم دکتر
به محضی که سوار اسنپ شدیم پیجم رو روی گوشیم اوردم بالا پیام دادم به محسن که دارم میرم بیمارستان
فوری جواب داد و بهش توضیح دادم دخترم سرماخورده اونم گفت میام ببینمت
از دور دیدمش داره میاد لبخند رو لبام اومد نزدیک شد و با تعجب نگاه میکرد چون داخل اتفاقات شلوغ بود نشد بیاد نزدیک فهمیدم شک داره که کدومی منم پیام داد کجایی گفتم روبه روت ، سرش رو اورد بالا و یه چشمک بهش زدم نوشت پشماااااام چادری هستی ؟
گفتم مگه چیه ؟ نوشت دست خوش بابا عاشق چادریام
نوشتم حالا اینقدر ضایع نگاه نکن زشته
گفت بریم داخل ماشین ؟ خودم یه دل نه صد دل دلم میخواست بریم
گفتم دخترم باهامه
گفت بعد ویزیت بزارش همینجا بگو میخوای دارو بگیری براش پشت سرم بیا
ده مین بعد اومدم بیرون و دیدمش
به حنانه گفتم بشین تا داروهاتو بیارم و اونم نشست
پشت سر محسن راه افتادم و رفتیم سمت پارکینگ بیمارستان
سواریه تیبا شد و دیدم که رفت عقب منم زیر چشم اطرافم رو نگاه کردم و قدم هامو سریع تر کردم نشستم داخل ماشین و محسن به محض بسته شدن در بغلم کرد منم دستامو دورش حلقه زدم و لپم رو به لبش چسبوندم یه عالمه قربون صدقم رفت ترشحات کسم رو شدید حس میکردم دوست داشتم همونجا باهاش سکس کنم
بعد از کلی زبون ریختن گیر داد که موهات رو باید ببینم منم دیدم ماشینش شیشه دودی هست و شالم رو برداشتم محسنم دست آورد داخل موهام و کلی بوسم کرد سمت لبم که اومد خودمو پس کشیدم بهش گفتم نه ، زیاد از لب گرفتن خوشم نمیومد اما محسن راضی نمیشد و بالاخره یکمم لب بازی کردیم و سینه هام رو هم مالوند گیر داد که باید بخورمشون و من حنا رو بهونه کردم و راضیش کردم که یه فرصت دیگه اینکارا کنیم
راستش خیلی دلم میخواست سینه هام رو مک بزنه اما سایزم ۶۵ بود و سینه های شل شدم نقطه ضعف بدنم حساب میرفت
شکم و پهلوهام رو با رژیم و پیاده روی متناسب نگه داشته بودم باسنمم که بین زنای فامیل معروف بود و همه بهش چشم داشتن هرچقدر ممه هام افتضاح بود باسنم و پاهام عالی بودن
با یه بوس و بغل از محسن خداحافظی کردم و رفتم سمت داروخونه
محسن گفت میخوای برسونمت که گفتم نه و اونم رفت
مثل عکساش بیبی فیس و خوشگل بود خونه که رفتم دیگه طاقت نداشتم و رفتم حمام زیر دوش شروع کردم مالیدن بالای کوسم انقدری داغ شده بودم که به ۵ دقیقه نکشید ارضا شدم از آخرین دوست پسری که داشتم ۱ سال می گذشت اونم یه مرد زن دار بود که بعد از اولین سکس بلاکم کرد و دیگه جواب نداد اما الان به چیزی رسیده بودم که آرزوی خیلی زنای میانساله
یه پسر خوشگل
بعد از چند روز چت کردن سر ماه رسیده بود و باید چند تا قسط میدادم
به بهونه ی قسط از خونه زدم بیرون و شوهرمم داخل خونه مشغول تریاک کشیدنش بود شوهرم بنا بود و کارگری میکرد اما مدتی بود تنبل شده بود و سرکار نمی رفت
اینستام رو بالا اوردم و به محسن پی دادم
ادرس دادم و بعد بانک اومد دنبالم با اینکه عقب نشسته بودم اما دستم رو گرفته بود و نوازشم می داد کوچه ی بالایی پیادم کرد و هرچی گفت بغلت کنم گفتم فعلا شرایطش نیست فقط چشم انداختم دیدم خلوته و یه بوس از لپاش گرفتم و رفتم خونه
شبا بعد از اینکه شوهرم میخوابید میرفتم داخل خونه به بهونه ی بالا سر بچه ها باشم در حد نیم ساعت با محسن چت میکردم و یکم اروم میشدم
هرچند وقتی برمیگشتم داخل اتاق و پیش اون تن لش ناخودآگاه گریم میگرفت با خودم میگفتم حقته که بهت خیانت میکنم جوونیم پای تو حروم شد
فردا صبحش به رضا داداش بزرگ حسن زنگ زدم و شرایط رو براش توضیح دادم رضا کارمند بود و آدم حسابی فامیل
شبش اومد خونه و کلی لیچار بار حسن کرد و قول گرفت که خودش ببرتش کمپ و حسن رو ترک بده
منکه از خوشحالی بال در آورده بودم بعد از رفتن رضا به محسن پیام دادم و شرایط رو گفتم
رضا به قولش عمل کرد و با اینکه حسن مخالف بود اما رضا بردش کمپ و دادش تحویل هزینه ی کمپ هم قرار شد خود رضا پرداخت کنه
من نزدیک یک ماه آزاد بودم و وقت خوش گذرانی داشتم روز اول چون پنح شنبه بود بچه هام خونه بودن تا صبح شنبه که میخواستم برم پیش محسن از شدت شهوت مردم و زنده شدم
شنبه صبح محسن پیام داد که بیا مامانم رفت مغازه. باباشم که جاده بود
با تاکسی خودم رو به محله ی محسن اینا رسوندم و محسن ادرس دقیق رو برام فرستاد داخل کوچه شدم و فقط یکی از همسایه هاشون بیرون بود چون چادری هستم و محجبه هیچ کس بهم شک نمیکرد محسن رو دیدم که از وسط کوچه سرک کشید و رفتم سمتش
داخل شدم و محسن محکم بغلم کرد
منم کیفم رو گذاشتم دم در و محکم بغلش کردم چه عطری زده بود کصافط
رفتیم داخل اتاقش چادرم رو در اوردم شال و مانتومم همینطور محسن با دیدن شلوار سفید و تاپ زردی که تنم بود حیرت کرده بود محکم بغلم کرد و لبشو بی مقدمه گذاشت روی لبام
جدا شدیم و بهش گفتم لامپ اتاق خاموش کن پرده ها هم بکش اینجوری حس راحت تری داشتم محسن اومد بغلم و روی تخت کنارم دراز کشید و دست برد زیر تاپم سوتین نبسته بودم و مستقیم رفت سراغ ممه هام با اینکه کوچیک بودن اما محسن با ولع میخوردشون دیگه طاقت نداشتم تاپم رو با کمک محسن بیرون آوردیم و تیشرت محسنم بیرون آوردیم چه بدن بدون مو صافی داشت یکم دیگه لبامو خورد و جامون روی تخت عوض شد شلوارش رو پایین کشیدم و کیر خوشگلشو خوردم بیرون محسن پوستش خیلی سفید بود برعکس من که گندمگون بودم
سبزه نبودم اما سفیدی محسن خیلی زیادتر بود
کیرش کلفت بود اما زیاد دراز نبود موقع ساکزدن تا ته میرفت داخل حلقم و کامل توی دهنم جاش میدادم بعد از ۴-۵ دقیقه ساک زدن محسن بلند شد و شلوار منو کشید پایین منتظر بودم بیاد روم و شروع کنه به کردن
دیدم پاهام رو باز کرد و سرش رو اورد سمت کسم خودم رو کشیدم بالا گفتم نه
از محسن اصرار و از من انکار
اخه کی کس یه زن ۴۰ ساله رو میخوره محسن؟؟؟ من میخورم مامانی میخوام شیره ی وجودت رو بکشم چرا اینقدر خودتو دست کم میگیری عزیزم؟؟؟ مردم میمیرن برا خوردن همچین چیزی
اعتماد به نفسم خیلی رفته بود بالا و چقدر این توله تو کارش وارد بود
به ناچار کم کم شل شدم و وقتی زبون محسن روی شیار کسم کشیده شد دوست داشتم دنیا برام متوقف بشه داغی زبونش رو تو عمق وجودم حس میکردم
نالم رفته بود بالا و محسن دست بردار نبود آروم سرش رو گرفتم و کشیدمش بالا
محسن کاندوم رو کشید رو کیرش و اونو گذاشت دهانه ی کسم و با یه فشار تا ته رفت
آهی از سر لذت کشیدم که تو عمرم همچین حسی نداشتم
محسن گردنم و لبام رو زبون میزد و تلمبه هاش رو تند تر میکرد
دارم عشقمو میکنم دارم جرش میدم
جون چه حالی میده اولین کوسی که کردم یه زن میلفه جون چه حالی میده عشقم
مشخص بود که محسنم مث من رو ابرا هست حدود ۱۰ دقیقه تو همون حالت کرد و بهم گفت داگی بشم
براش قمبل کردم یکمم دوباره زبون زد و کیرش رو گذاشت دم کسم و فشار داد داخل تا عمق کسم میسوخت محسن گفت نزدیکه که آبش بیاد و ازم خواست برگرده حالت قبل خوابیدم و پاهام رو باز کردم بهم گفت حلقه کن پاهات رو دور کمرم و منم محکم محسن رو قفل کردم و محسنم با تموم قدرتش تلمبه زد و آبش اومد و منم همزمان با محسن ارضا شدم
محسن بی حال بی حال افتاد و نفس زنان ،نفسای گرمشو میزد به گردنم منم بغلش کردم و بهش گفتم خوبی ؟ محسنم گفت خیلی دوست دارم
بعد از چند مین بلند شدیم و خودمون رو تمیز کردیم محسن لباسام رو اورد و پوشیدیم
سرویس بهداشتی رفتم خودم رو داخل آینه دیدم یه چشمک به خودم زدم و تو دلم گفتم این اول چلچلیته سمیرا …
نوشته: سمیرا