این یک مثلث عشقی عادی نیست

سلام، خدمت شما خواننده عزیز که وقت میزاری و داستان رو می‌خونی قبل از هرچه یک نکته رو باید بگم.
اول اینکه من یک نویسنده هستم و تمام داستان های که می‌نویسم برای خودم اتفاق نیفتاده بلکه برگرفته از پرونده های قضایی و داستان های واقعی دیگه و مقدار زیادی ذهن خودم .

در سال ۱۳۹۶ دختری که تازه فارغ التحصیل رشته علوم تجربی بود در دانشگاه علوم پزشکی قزوین قبول میشه. (سارا)
سارا دختر کم حرف و خجالتی بوده و هیچ وقت دوست پسر نداشته
حالا یک ترم از دانشگاه می‌گذره اون با یک پسر که تو کلاس خودشون هم بود آشنا شده بود و وارد رابطه عاشقانه شده بود .
اون پسر اسمش سپهره اون مثل سارا خجالتی بود اما یه دوست صمیمی به اسم رضا داشت که همچی زندگیشو براش می‌گفت حتی اونا همخونه هم بودن ، حالا که دیگه سارا و سپهر با هم دوست شده بودن تصمیم میگیره که اون ببره خونش البته خونه مشترک اش با رضا که خب این قضیه رو به رضا میگه و رضا یکم ناراحت میشه و عصبی (دلیلشو بعداً میفهمید )
ولی خب سپهر راضیش میکنه که برای ۴_۵ ساعت خونه نباشه که بتونه یه کاراش برسه .
خلاصه بعد دانشگاه رضا که خیلی ناراحت و کنجکاو بود می‌ره خونه یکی از همکلاسی هایش که برا مدتی نباشه .
از اون ور آقا سپهر و سارا خانم میرن سمت خونه ، اونا ی غذایی میگیرن برای ناهار و میرن .
بعد اینکه ناهار خوردن سپهر شهوت اش گل می‌کنه که با سارا رابطه برقرار کنه اونا میرن رو کاناپه دو نفره لم میدن به بهانه سریال دیدن
سپهر آروم دست اش رو میزاره رو ران سارا ببینه چه عکس العملی ازش میبینه که سارا چیزی نگفت حالا دستشو میزاره گردن سارا و یه ماچ از لپش می‌کنه
سارا : چی می‌کنی برو اونور بشین
سپهر : تو چرا هنوز باهام راحت نیستی بابا من آدمم احساس دارم تو حتی وقتی با هم تنهاییم باز بغلم نمیکنی بغل چیه اصلا تو یه حرف عاشقانه نمی‌زنی نه میزاری من انجام بدم این چه رابطه اییه که آنقدر توش سردی تو

سارا : بخدا من دوست دارم ولی …
سپهر : از کجا معلوم دوستم داری تو که بروز نمیدی خسته شدم

سپهر می‌ره تو حیاط و سارا هم شروع به گریه می‌کنه بعد چند دقیقه اشکاشو پاک میکنه می‌ره حیاط و به سپهر میگه :

سپهر جان تورو خدا اینجوری نکن با من بیا تو با هم حرف بزنیم من فقط به تو پشتم گرمه من م… م… من عاشقتم …

بعد ده دقیقه میان داخل خونه سارا می‌ره سفره رو جمع کنه و می‌ره آشپزخانه موقع ظرف شستن سپهر از پشت میچسبونه یه سارا و باهاش حرف میزنه
سپهر : من نیاز دارم لعنتی بفهم من عاشقت شدم بخدا اگه بخوای میرم همین فردا عقدت میکنم
سارا : منم نیاز دارم ولی ولی … نمیدونم میترسم
سپهر : نترس یه امروز ترس رو بزار کنار من تورو بخاطر سکس نمی خواستم حتی از اون اول اگه قرار بود اینجوری باشه همون اول کارمو انجام میدادم و به خواسته های تو احترام نمیزاشتم

سارا که نرم شده بود ، سپهر شیر آب رو می‌بنده و تو همون حالت شروع میکنه بوسیدنه گردنش ، سارا یه تیشرت آستین کوتاه با یه شلوار لوله تفنگی پاش بود
دستشو حلقه می‌کنه دور شکمش و گردنشو می مکه بعد لپشو بوس می‌کنه و سارا ضربان قلبش بالا میگیره آتیش درونش شعله ور میشه
سپهر لبشو میزاره رو لب سارا تا حالا لب نگرفته بودن و فقط لباشونو رو هم گذاشته بودن
سپهر پیرهنشو در میاره و سارا رو بغل می‌کنه می‌بره رو تخت خواب دوباره لباشو بوس می‌کنه می خوابوندش رو تخت از لبش آروم میاد رو گردن بعد سینه هاشو از رو لباس لیس میزنه بعد لباسشو تا بالای ممه هاش میده بالا شکمشو لیس میزنه می‌ره پایین تر دکمه شلوارشو باز می‌کنه و از پاش در میاره شروع می‌کنه مالیدن پاش میاد بالاتر دستشو میزاره رو شرتش و کصشو میماله
سپهر : دوست داری … چقدر خیسه

سارا: من پرده دارم

سپهر : باشه

سارا : …

شروع می‌کنه لیس زدن کصش از رو شرت آه ناله های ریزی از سارا بلند
میشه پامیشه و لباس های خودشم می‌کنه حتی شرت ش سارا کیر او رو که میبینه یکم خجالت میکشه
سپهر سارا رو هم لخت می‌کنه و در گوشش میگه « آروم باش نفسم »
شروع می‌کنه خوردن کصش سارا که آه و نالش رو میخواست کنترل کنه ولی بی اختیار شروع به ناله کردن میکنه
درحال لیس زدن کصش که کمی هم مو داشت و پرده، ممه هاش رو هم با دستش فشار میده یه چند دقیقه تو همین حالت سارا میلرزه
سپهر که نمی‌خواد سارا اذیت بشه حتی نمیگه که براش بخوره ، کیر شو میماله رو کصش تو همون حالت گردنشو میخوره دیگه سارا چشماشو بسته بود داشت ناله میکرد
۵ دقیقه بیشتر طول نمیکشه که سپهر ارضا میشه و آبشو خجالت می‌کشه بریزه رو تن سارا بخاطر همین تو یه حوله می‌ریزه و میزاره کنار .
برای اینکه سارا باز هم ارضا شخ شروع می‌کنه به خوردن کصش بعد ۱۵ دقیقه اونم دوباره ارضا میشه ، وقتی تموم شد لباسا شونو می‌پوشن رو تخت همو بغل میکنم…
سپهر : راضی بودی قشنگم

سارا : « دوست دارم »

سپهر : باهام ازدواج می‌کنی ی ی یعنی مشکل نداری

سارا : نه …

رضا که کلید داشت میاد خونه بدون اینکه به سپهر بگه ، سپهر که صدای درو می‌شنوه خودشو جمع جور می‌کنه
رضا : سپهر کجایی سلام عرض کردیم
سپهر : چرا نگفتی داری میای اعه اگه یه وقت …
رضا : یه وقت چی چیکار میکردی مگه
سپهر : هیچی
سارا : سلام آقا رضا خوب هستید
رضا : اره مث که شما خیلی بهتری

رضا که تو خودش بود و از وجود سارا ناراضی ،می‌ره تو حیاط سیگار بکشه و سارا هم دیگه آماده میشد که بره .

رضا دوست صمیمی سپهر بود و هم براش برادر بود هم خواهر هم پدر هم مادر ، خیلی هواشو داشت که این رابطه دوستانه از چند وقت پیش برای رضا تبدیل به رابطه عاطفی شده با اینکه سپهر یه جنس مخالف حس داشتو رضا به جنس موافق حس داشت .
سارا که رفت رضا عصبانی می‌ره که با سپهر حرف بزنه
رضا : این دختر دیگه نباید بیاد اینجا
سپهر : باشه داداش از این به بعد میبرمش جای دیگه بالاخره اینجا خونه توعه صاحب اختیار توعی
رضا : برو بابا مشکل این نی میگم ولش کن کلا اصلا… اصلا…دختر خوبی نیست

سپهر : اتفاقا خیلی دختر خوبیه من …من عاشق شدم اگه شرایط جور بشه می‌خوام باهاش ازدواج کنم

رضا : تو بیخود میکنی
اینو میگه و میزنه از خونه بیرون ، ساعت حدودا ۱۲ شب برمیگرده میبینه سپهر بیداره با یه شرت لخت دراز کشیده
رضا هم که سیخ کرده می‌ره بخاطر رفتارش ازش معذرت بخواد و از این حرفا
بعد یک ساعت میره اون به بهانه گرما لخت میشه و با یه شرت کنارش می‌خوابه که شاید بتونه یکم امشب باهاش حال کنه
رضا وقتی میبینه سپهر کامل خوابیده و پشتش به رضاست می‌ره میچسبه بهش شروع می‌کنه به تقه زدن بعدش شرتش رو در میاره و کیر شو میماله به چاک کونش تا میاد شرت اونو در بیاره سپهر بیدار میشه و تعجب کرده ازش میپرسه
سپهر : چه غلطی داری میکنی
رضا : چ …چی. چیزه اعععع
سپهر : دیوث کیرتو انداختی بیرون تا خودتو با من ارضا میکنی
رضا با گریه میگه:
اره اره اره میدونی چرا … چون منو عاشق کردی عاشق خودت
من …من دیگه نمی تونم تحمل کن من دوستتتتتتت دااااااارممممممممم
سپهر میخوابونه زیر گوش رضا میخواد که بره لباساشو بپوشه و بزنه بیرون رضا میگیردش یکم کتک کاری میشه ولی سپهر رو میخوابونه زمین
رضا : تروخدااااا توروخدااااااا ی دقیقه آروم باش… آروم باش خواهش میکنم یه امشب بخاطر ۷ سال رفاقتمون بابا منم آدمم امشب بذار من حال کنم تروخدااااا

حالا بعد نیم ساعت سپهر راضی میشه ولی میگه فردا دیگه « نه من نه تو » خداحافظ …
البته چون رضا تهدید کرد که می‌ره رابطه اونو با سارا همه جا میگه سپهر راضی شد .

سپهر رو میخوابونه رو تخت شرتشو در میاره کیر شو میگیره براش جق میزنه می‌ره گردنشو میخوره شکمشو بوس می‌کنه حتی براش ساک میزنه بعد مجبورش می‌کنه که سپهر هم براش ساک بزنه
کیر شو میذاره رو لبش و آروم می‌کنه تو میگه بخور عشقم بخور من دوست دارم من … من می‌خوام تو مال من باشی نه اون دختره عوضییییی

بعد بر میگردوندش کون بی پشمشو لیس میزنه سوراخشو آروم انگشت می‌کنه سپهر تو همه این مدت فقط داشت به سارا فکر میکرد و عذاب وجدان داشت
بعد اینکه قشنگ سوراخشو چرب کرد کیرشو گذاشت رو سوراخش و گفت : جووون سپهر خوشگلم بکنمت اره بگووووو منو بکن بگووووو دیگه سگ توله
سپهر : ممم.م.منو بکن

بعد ۵ دقیقه سوراخشو باز کرد و شروع به تلمبه زدن کرد فریاد سپهر بلند شده و رضا روش خوابیده بودو تلمبه میزد و گردنشو بوس میکرد می‌گفت اینجوری داد نزن آروم ناله کن …ناله کن ع.عشقممم.

چند وقتی همینجوری میگذره اون هم با سارا سکس داشت هم با رضا چون
رضا سپهر ور تهدید می‌کرد حتی یکبار گفت می‌کشمت …بخدا می‌کشمت سپهر
ولی یه روز تصمیم میگیره که به این موضوع خاتمه بده اون تصمیم میگیره که
پدر مادر خودشو و سارا رو در جریان بذاره و با سارا ازدواج کنه از قزوین برن یه شهر دیگه اونجا درس بخونن اونجا زندگی کنن و رضا رو ترک کنه
اما همچی اینجوری پیش نخواهد رفت !!!..
سپهر همین کارو میکنه و با سارا ازدواج می‌کنه ولی وقتی رضا این موضوع رو می‌فهمه تصمیم میگیره که سپهر رو از چنگ سارا در بیاره برا همین ظاهر سازی می‌کنه و خودشو خوشحال جلوه میده
رضا : سپهر منو ببخش من واقعا نباید اینکارو میکردم یه حسی یه تو داشتم ولی بخدا دیگه الان ندارم میدونم از دست من ناراحتی ولی برا آخرین بار می‌خوام یه مهمونی بگیرم با چند تا از دوستان مهمونی خودمونی بزار آقا دومادو پاگشا کنیم نمی‌خواستم رفاقتمون اینجوری تموم شه ولی بخاطر نون و نمکی که باهم خوردیم درخواستمو قبول کن

حالا مهمونی رو برگزار میکنه رضا و دوتا از دوستاش رو هم میگه بیان سپهر و سارا هم میان که برا آخرین بار رضا رو ببینه و از است شهر برن … برن تهران پیش خانوادشون که زندگی مشترکشون رو شروع کنن سارا از ماجرا بین سپهر و رضا هیچ خبر نداشت .

بعد مهمونی تازه نقشه شوم رضا عملی میشه سارا و سپهر که می خوان برن و برای رفتن آماده بشن ( این رو بگم که سپهر تو قزوین کسی رو نداشت و مدتی که پیش رضا نبود خونه عمه سارا بودن که آماده بشن و برن تهران چون خانواده اون دو تا تهران بود )

همین که میان برن اون دوتا دوست رضا ( پرهام ) و (سعید) جلوشونو میگیره سپهر : بچه ها چیکار می‌کنی ؟؟؟؟

رضا : ساراااا من یه شوهرتو دوست دارم عاشقشم بخاطر همین امشب می‌خوام جلو تو اونو واسه آخرین بار بکنمش بابااااا حال ممممن خرابهههه
سپهر من تورو دوست داشتم بی شرف بزار برا آخرین بار دوباره بعد مدت ها سکس کنیم جلو …زنت…

خلاصه بزور پرهام سپهرو می‌خوابونه زمین که رضا کارشو شروع کنه
سعید هم سارا رو میگیره که کاری نکنه

سپهر : دست به زن من نزن سعیددددد
سارا : سپهر س…سپ…سپهر…

سارا که خیلی شوکه شده بود و گریه اش بند نمی یامد نظاره گر گاییده شدن سپهر بود

رضا لباس سپهر و از تنش در میاره و لختش می‌کنه پرهام هم دستو پاشو می‌بنده رضا لباس خودشو در میاری جلو سارا که داره زجه میزنه کیر شو میزاره دهن سپهر و شروع می‌کنه تلمبه زدن تو دهنش بعد آبشو خالی می‌کنه تو دهن سپهر .
پرهام سپهر رو به پشت میخوابونه که رضا کیرشو تا ته فرو می‌کنه تو کون سپهر
رضا : ببین سارا نگا کن شوهرتو داره کووون میده به من سارا عشق منو از گرفتی حالا جلو خودت میگامش تا بفهمی اول عشق من بوده نه تووووووووو!!

رضا آبشو میریزه رو صورت سپهر رو و برای خداحافظی آخر هم سپهرو عقیم می کنه که اینجوری انتقام شو از سارا گرفته باشه

بعد رضا و سعید و پرهام از خونه میزنن بیرون بعدش هم سارا و سپهر با حال آشفته میرن وسایلشونو جمع کنم و برن از این شهر و میرن …

سارا و سپهر بعد این قضیه روزای خوبی رو باهم نداشتن البته همو دوست داشتن ولی دیگه سپهر عقیمه و سارا دلشکسته اونا اسیر یه مثلث عشقی شده بودند که راس آن یک پسر قرار داشت نه یک دختر

سارا و سپهر بیشتر از ۱ سال دوام نیاوردن و با اینکه هنوز همو دوست داشتن از هم جدا میشن

و فقط و فقط و فقط یک کلمه بهم گفتم :

« کاش اون مهمونی رو نمی رفتیم کاش …کاش …کاش »

امیدوارم از این داستان خوشتون آمده باشه میدونم که نقد هایی درش وجود داره که بهم بگید .
مشابه این داستان در سال ۱۳۹۲ اتفاق افتاده بود که خوب پایان خوبی نداشت

ممنون که وقت گذاشتید .

نوشته: محمد

دکمه بازگشت به بالا