بابا بخش بر چهار 21

واااااااااییییییی این الهام دیگه داشت گند می زد . اصلا نمی دونست اوضاع از چه قراره . مثل این که کیر بابایی حسابی اونو بیهوش کرده و عقلشم گرفته بود . -چه خبرتونه . چرا این قدر سر و صدا می کنین . چرا نمی ذارین من بخوابم . دستمو گذاشتم رو پاهاش . هی  آروم نشگونش می گرفتم . انگاری توی باغ نبود . ولی ظاهرا خیلی سریع کانالش عوض شد و دوزاریش افتاد . من که از ترس چشامو باز نکرده بودم . ولی اون چشاشو باز کرده بود . این طور حس می کردم . چون داشت به خواهراش می گفت چی شده . من کجام . این جا کجاست . این چه وضعشه ..  واسه چی من اینجام . چرا بابا اینجا افتاده .. وووووووییییییی خدا مرگم بده . بابام مرده ;/; نهههههههه من بمیرم . چرا اینجا لخت افتاده . شما اینجا چیکار می کنین ;/; دو تا دخترای دیگه ام یک صدا با هم فریاد زدند باااااااااا باااااااااااااااا بااااااااابااااااااااا —بیداااااااااشووووووو .. الهه دختر بزرگ من اومد زیر گوش من جیغ کشید . -بابا من که خوب می دونم تو بیداری این قدر پیش من فیلم بازی نکن . امکان نداره بیدار نباشی .. لعنت بر من باد که حداقل نکردم بعد از تموم شدن سکس یه شورت پام کنم .  هر چی پیش خودم می ساختم می دیدم با عقل جور در نمیاد . بیشتر گند می زدم و این که اوضاع رو بد تر کنم فایده ای نداره . چشامو باز کردم و اونا رو مالوندم طوری که انگاری خواب باشم .. -چیه دخترا چه خبر شده .. اوووووووففففففف اینجا چه خبره .! چرا من و الهام لختیم .فوری شورتمو که یه گوشه ای افتاد ه بود  بر داشتم وخواستم  پام کنم . اما الهه اونو از دستم گرفت و پرت کرد به یه گوشه ای و گفت بابا این جوری بهتره . المیرا : حالا ما برات غریبه شدیم و اون الهام ور پریده که میره دوست پسر می گیره و خودشو وا میده واست عزیز تره ;/; کاری به این کارا ندارم . چقدر زشته . بابا آدم آخه اینو به کی بگه ;/; پدر با دخترش ;/; اوووووووففففففف نهههههههه آخر الزمون شده . دارم می سوزم . نمی تونم باور کنم . دارم دیوونه میشم .-المیرا من بد تر از توام . دلم می خواد برم پشت بوم از همون بالای طبقه پنجم خودمو پرت کنم پایین و بمیرم . من نمی تونم این زندگی رو تحمل کنم . -دخترا چتونه . مگه چی شده ;/; من  امروز صبح روحیه ام کسل بود . الهام جونو صداش کردم که با هم حرف بزنیم .. خسته بودم .. -اونم اومد خستگی تو رو رفع کرد . بابا ما اینجا وایسادیم . هر مدلی که دوست داری بباف . اگه یه داستانی تعریف کنی که با عقل جور در بیاد به جون همون بابای دیروزی باورش می کنیم -الهه یعنی باباتو دیگه دوست نداری . خیلی سختم بود . جفت دستامو گذاشتم جلو کیرم . مثلا می خواستم نشون بدم که خیلی رعایت می کنم . -بابا دستتو بر دار . ما که محرمیم . خیلی بده یه دختر ببینه و دو تا دختر نبینن . المیرا : سه تا دختر خواهر جون . مثل این که یادت رفته خواهر چهارمی هم داریم . الناز جون که می خواد دندانپزشک شه . .. الهه : یه دندونای خوب واسه بابا کار بذاره که خوب بتونه بعضی چیزا رو گاز بزنه . المیرا : نه بابا . دندونای بابا خوب کار می کنه . -چیه المیرا نکنه تو  رو هم امتحان کرده حسابی می دونی که در چه وضعیه -الهه جون ما از این شانسا نداریم . اون دخترای هرزه گردی که شوهر نکرده زن شدن شانسشون بیشتره . نه ما که هنوز از زندگیمون چیزی نفهمیده شوهرامونو از دست دادیم . مادرمون که رفته اینم از بابامون .. با دخترش . خجالت می کشیم . الهام ساکت مونده بود . اونم مثل من در بحران عجیبی گیر کرده بود . ولی وقتی شنید که المیرا اون جور در موردش حرف زده و اونو هرزه خطاب کرده دستشو آورد بالا تا بذاره زیر گوش خواهرش . المیرا موهای الهامو کشید و گفت پررو جنده خجالت نمی کشی زیر کیر باباتا می تونستی کس دادی و حالا زبونت پیش من درازه . خفه خون بگیر لال شو . ارث پدر طلبکاری ;/; آره ;/; تو طلبکار نباشی کی طلبکار باشه . فوری رفتم وسط اونا .. بس کنین . اتفاقی نیفتاده که شما این جور دارین به پر و پای هم می پیچین . المیرا : ببین بابا من الان یه پیام برای الناز میدم که هر چه زود تر خودشو برسونه خونه . طوری براش می فرستم که اگه آب خوردن دستشه بذاره زمین و بیاد و بین ما قضاوت کنه . ببینم اون حق رو به کی میده . نظر اون چیه . شاید اجنه اومدن شما دو تا رو خوابتون کردن و لباسا رو از تنون در آوردند .. -نمی دونم المیرا شاید همینی باشی که تو داری میگی . من که اصلا چیزی یادم نمیاد . الهه : پدر جونم بد هیکلی هم نداری . این الهام ما هم بد سلیقه نیستا . دستشو گذاشت دور گردن الهام . ولی الهام دستشو گذاشت رو دست خواهرش و اونو به طرفی پرت کرد . دو تا خواهر مچ بگیر به طرف الهام حمله ور شدند . رفتم وسطشون قرار گرفتم . از دو طرف مشت و لگدی بود که بر من وارد می شد . …. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا