بابا بخش بر چهار 22

-وااااااییییییی از دست شما دو تا دخترا کلافه شدم . دق اومدم . دیگه بس کنین . دارم دیوونه میشم . دست از سرم بر دارین . آخه واسه چی دارین دعوا میفتین . المیرا خودشو خم کرد و کیرمو از ته گرفت توی دستش و گفت  سر این . بابا سر اینی که تحویل الهام جونت دادی . الهه هم اومد و اون قسمت از جلوی کیرمو که خالی مونده بود توی دستش لول کرد و گفت تایید می شود .  در همین لحظه الهام هم از فرصت استفاده کرد و افتاد به جون خواهراش .  اون که خودش لخت بود و راحت در حال کشیدن لباسای الهه بود . المیرا اومد به کمک الهه و با مشت و لگد داشت به شکم الهام می کوبید . من بازم خودمو انداختم وسطشون . -بس کنین . اینجا که جنگل نیست دارین وحشی بازی در میارین .  الهه : باباجونم . بابای هوس باز من . اینجا خوبم قانون جنگله . اون جا هم اصلا یه حیوونی بیفته رو حیوون دیگه هیچ مسئله ای نیست -دختره بی شعور بی ادب . حرف دهنتو بفهم چی داری میگی . تو داری به بابات توهین می کنی .. -بابا من کی به تو گفتم بی شعور . بی شعور اون خواهر هوسبازمه که خودت رو انداخته زیر پاهات . اون وقت تو با من دعوا داری ;/; تو داری منو می کوبی ;/; هر وقت که داره مشت و لگد می خوره خودت رو میندازی وسطش تا به اون آسیبی نرسه ولی وقتی که اون داره ما رو می زنه صاف صاف وای می ایستی و تماشا می کنی که چه جوری کتک می خوریم . کیف می کنی لذت می بری ;/; باشه بابا هر طور که تو بخوای . الان الناز باید بیاد بین ما داوری کنه . عیبی نداره براش زنگ نمی زنیم . صبر می کنیم تا غروب بشه و اون  بیاد و با همین وضع شما رو ببینه . هیشکدوم از شما حق ندارین لبا ستونو تنتون کنین . ما صبر می کنیم تا الناز جون جونی بیاد . اون ته تغاری باباست . وقتی ببینه بابا جونش چه دسته گلی به آب داده .. اوخ اوخ بمیرم براش .. خب آواره که نیست اون طبقه پنجم به اسم اونه دیگه . تنها زندگی کردن هم خیلی حال میده .. فکر کنم اون اگه جای ما بود دیگه اسم پدرشو هم نمی آورد . حالا ما خیلی دخترای خوبی هستیم که داریم احترام بابامونو حفظ می کنیم .. المیرا نگاه کن بابا به من میگه بی شعور ..  الهام خیلی شعور داره رفته زیرش خوابیده . دوست دخترش شده .. معشوقه اش شده .. من حتی این داستانهای کثیفی رو که درش از سکس بابا با دختر نوشته شده رو نمی خونم . چندشم میشه بدنم می لرزه . مو بر تنم سیخ میشه . حالا این خانومو باش . .. یواش یواش خودمو  رسوندم به الهام . می خواستم بهش بگم یه جوری از اینجا خارج شه .. و بره یه چیزی تنش کنه و فعلا از این جا دور شه تا آبا از آسیاب بخوابه . البته یه جایی بره که می تونست بره طبقه چهارم .. می تونست بره واحد خودش . در هر حال دخترای من آواره نبودند . عجب گیری افتاده بودیم ..  رفتم زیر گوش الهام و بهش گفتم تو یواش یواش خودت رو برسون طرف در خروجی .. وقتی که رفتی منم میرم جلوی در . زود لباستو بپوش .. -بابا چی داری به الهام میگی . بلند تر بگو تا ما بشنویم .. .. الهام و من مثل دوندگان دو صد متر یه استارتی زدیم و تا خواهراش بفهمن چی شده اون سریع رفت بیرون منم رفتم جلوی در وایسادم تا این فرصتو بدم به اون که بتونه از خونه خار ج شه . دخترا هر چه دستمو می کشیدند تا از جلوی در کنار برم نتونستن . بعد از پنج دقیقه وقتی که صدای بسته شدن در آپارتمانو شنیدم خاطرم آسوده شد . الهام رفته بود ..  حالا من ایستاده بودم و بهشون پوز خند می زدم . -دخترای بد بین من . من اصلا یادم نمیاد کاری با خواهرتون کرده باشم . -بابا خواهر خیلی کثیفی داریم . ولی خب اون نمی تونه به حساب دخترت بیاد . بد هیکلی هم نداری ولی برای زنای غریبه خوب بودی که اونم ما بهت اجازه نمی دادیم دست از پا خطا کنی . ما مامانو مسخره می کردیم . اون اگه  می رفت و با یکی دیگه حال می کرد طرف غریبه بود -ببینم اصلا مادرت پسر داشت که بخواد با یه آشنای در جه یکش حال کنه ;/; وااااااییییییییی عجب سوتی داده بودم . عجب گندی زده بودم . دلم می خواست که دخترا متوجه این گند زدنم نشده باشن ولی یکی از یکی زرنگ تر و خوش حواس تر بودن . -خب پس بابا جون اعتراف کردی که با الهام حال کردی -نه من چیزی یادم نمیاد . شاید من خواب بوده باشم اون یه چیزی به من داده بیهوشم کرده باشه و هر کاری که دلش خواسته با من کرده ولی من چیزی یادم نمیاد . -نمی دونم نمی دونم . بابا من دختر بزرگتم . این قدر به من دروغ نگو . بابا خجالت بکش .. من چی بگم . اگه بخوام یه حرفی بزنم به من میگی بی شعور . اشک دوباره از چشاش سرازیر شده بود . -حالا دخترای گلم اگه اجازه میدین من برم شورتمو پام کنم لباسامو بپوشم . شما واسه یه لحظه هم که شده باید فکر کنین که دارین اشتباه می کنین . برای همین ازتون می خوام که در این مورد چیزی به الناز نگین . اون دانشجوست حواسش پرت میشه …. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا