بابا تقسیم بر سه 75
–
خب عزیزم نورا خوشگله من خوشت اومد ;/; حالا دیگه یواش یواش باید بریم بالای تخت پیش بقیه . یه سرویس هم که توی کونت خالی کردم . -بابا منو ببوس . من سیر نمیشم . دلم می خواد فقط مال من باشی . نمی دونم چرا نمی تونم فکر کنم که همش مال اونا باشی -عزیزم مگه من مال تو نیستم . من تو رو هم دوست دارم . تو دختر خوشگل خودمو . تو هم برام عزیزی . اگه نبودی که الان تو رو پایین نمی آوردم و یه سرویس فوق العاده روت کار نمی کردم -مرسی بابا . دستت درد نکنه . خودشو انداخت توی بغل من . لبامو به لبای خودش قفل کرد و ول کنم نبود . همش از این هراس داشتم که اون دو تا دختر بیدار شن و الم شنگه به پا کنن و روز از نو روزی از نو . آخه این کیر لعنتی هم باید بکشه . چه جوری سه تا دختر رو با هم ردیفشون می کردم . من و نورا رفتیم روی تخت و در هر حال بر نامه این سری ما هم تموم شد . هر چند اون انتظاری که داشتم نبود ولی از این بر نامه ها بار ها و بار ها داشتیم تا بالاخره یه پنجاه درصدی رو تونستیم به یه جایی برسیم . . یه بار نزدیک بود کار دست خودم بدم . یه خانوم دکتر مطلقه ای عاشقم شده بود . عاشق که چه عرض کنم دوست داشت باهام از دواج کنه و قبول کرده بود که با سه تا بچه ها کناربیاد . راستش من تمایل چندانی نداشتم ولی انگاری مهره مار داشت یا چه نقوذی داشت که من خودم می خواستم بهش بگم بابا من اهل از دواج نیستم نمی شد که نمی شد . نمی دونستم باید چه جوری از شرش خلاص شم . آخه آدم این قدر معذب و خجالتی ;/;! خودمم تا حدودی تقصیر داشتم . از این نظر که یه بار که آخر وقتی من و اون توی مطبمون تنها موندیم البته بعد از چند بار همدیگه رو دیدن اومد توی بغل من . چه هیکلی . انگار از گردن تا به نوک پاشو برف نشسته باشه . از اون برفهای خوشرنگ . وقتی که لباش باز می شد و با اون دندونای خوشگلش می خندید منم دوست داشتم باهاش می خندیدم ولی می دونستم زندگی من سیاه میشه .اونو به آرومی بغل کرده به خودم چسبونده بودم . می دونستم که یه بوسه چشیدن و گرفتن از اون لبای یاقوتی و خوشرنگش دست کمی از نوشیدن آب از چشمه آب حیات نداره . خیلی داغ شده بودم . دستمو هم از لای شلوارش رسونده بودم به کسش .. -نیما جون نکن نکن .. خوشم میاد خیلی .. -بذار بیاد .. همین جا تمومش می کنیم .. شورتشو انگار گذاشته باشی توی یک سطل آب . منم از هوس زیاد شل شده بودم . شل و در مونده . نمی دونستم چه جوری با این وضعیت کنار بیام . -دوستت دارم راضیه .. شلوارشو کشیدم پایین ولی این اجازه رو به من نداد که شورتشو بکشم پایین -نههههههه نههههههه نیما . هر وقت که من زنت شدم به اونجاش هم می رسیم . نکن نکن . هوس منو زیاد نکن . کمرم سنگین میشه . دادش داشت در میومد .. نه … نمی شد . این از اون هفت خط ها بود . شیطون رو لعنت کردم . داشت واسه من شر می شد . قرار بود شب جمعه ای رو شام بیاد خونه ما . همون شبی که بر نامه اشتراک چهار نفره داشتیم . . رفتم خونه و به طور سر بسته موضوع رو با دخترا در میون گذاشتم . اولش وقتی جریان رو شنیدن هر کدومشون جدا گانه با هام قهر کردن . دخترا چرا باهام این جوری می کنین . من که دارم پیش خود شما میگم من نمی خوام با این زن از دواج کنم . از شما کمک می خوام . اگه این جوری قهر کنین نتیجه می گیرم که شما دوستم ندارین و از خدا تونه که من با خانوم دکتر راضیه از دواج کنم . سه تایی شون آروم گریه می کردند . نونا : بابا می خوای روح مادر رو بلرزونی ;/; -این حرفا چیه . نورا : بابا تو به من قول دادی . الان یه سال مونده . من با چه روحیه ای واسه رفتن به دانشگاه درس بخونم و کنکور قبول شم . نینا : بابا من از این خونه میذارم میرم . میرم به یه جایی که منو دیگه پیدا نکنی . -دخترا من که خودم به خوبی می دونم شما هفت خط روز گارین و شیطون هم نمی تونه به شما درس بده . یادم نرفته که چه بلایی سر خاله مهشید در آوردین که این عید به اون عید هم پاشو به زور میذاره اینجا . .. سه تایی شون فکراشونو رو هم گذاشتند و گفتند امشب خدمت این خانوم دکتر می رسیم .. دخترا بهم اعتراض کردند که بابا خودت پس چیکاره ای -عزیزم همکارمه . محیط کاریه . می خوام همه چی به خیر و خوشی و خواسته خودش تموم شه یعنی به هم بخوره که فردا پس فردا محیط کاره دیگه .. نورا : اون وقت در محیط کار هر کاری که دلتون خواست بکنین -نه دخترا اصلا این طور هم نیست وگرنه این خانوم چه اصراری به از دواج داشت . دیگه دیوونه ام کردین . دق کردم از دست شما . . اون شب راضیه خانوم خیلی شیک و پیک کرده و تر گل و ورگل قدم رنجه فر موده و وارد کلبه محقرانه ما شدند . پرنسس های من حسابی ازش پذیرایی کردند . ولی با یه لباسای فانتزی و بدون سوتین و نصف کون بیرون زده و دامن کوتاه چشم خانوم دکتر رو داشتن از کاسه در می آوردند ولی هنوز نمی تونست چیزی بگه زود بود …. ادامه دارد .. نویسنده …. ایرانی