بابا تقسیم بر سه 79

چه حس تازه ای بهم می داد کس  کوچولوی دختر نازم نورا رو خوردن . حس تازه از کسی تازه . دلم واسش می سوخت . ولی آینده  و موفقیت اون برام خیلی مهم بود . اگه من  اونو از کس می کردم می دونستم که هر روز و هر ساعت هوس اینو می کنه که من کیرمو فرو کنم توی کسش .. اگرم اون نخواد من ازش می خواستم و دیگه باید هر دو تا مون تحمل کنیم تا با گذشت زمان همه چی حل شه . یه حسی بهم می گفت که هر سه تای این دخترا موفق میشن . چون اون پشتکار و اراده ای رو که داشتند خیلی قوی تر از همت و اراده خود می دیدم  بیشتر از زمانی که من داشتم درسامو می خوندم . خلاصه  روز ها و هفته ها و ماهها می گذشتند و دخترام روز به روز چهره و تیپ زنانه تری پیدا می کردند . خود من هم هیجان زده شده بودم . دلم می خواست هر طوری شده اونا موفق به موفقیت در کنکور شن . موفق شن که  واسه خانوم دکتر شدن درس بخونن . نینا یه متلک پروند و گفت بازم خوبه که بابا این شرطو نذاشت که برای زن کردن ما .. ما باید در مرحله تخصصی پزشکی قبول شیم . یعنی پس از هفت سال که واسه پزشک عمومی شدن درس خوندیم اونجا رو باید در مرحله بعدی قبول شیم .. -نینا حریف تو یکی نمیشم -ولی بابا می دونم اونجا چه شرطی میذاری . حتما واسه بار دار کردن ما میگی که باید در ورودی تخصصی قبول شیم .. -عزیزم هنوز شما به مرحله زن شدن نرسیدین . کدوم پدر رو دیدین که از دختراش بچه داشته باشه که شما دومی اون باشین .. نونا : بابا خیلی چیزا هست که آدم باورش نمیشه ببینه ولی میشه دید .. در این میونه نورای من ساکت تر از اون دو نفر بود . استرس بیشتری داشت راستی چی میشه . چطور می تونه از این مر حله عبور کنه . می دونست  که موفق میشه . می دونست که بر درسها مسلطه و هر درسی براش امتیاز آوره ولی با همه اینها استرس خاصی داشت . گاهی وقتا دلم می خواست بهش بگم نترس بر خودت مسلط باش . در هر صورت ردیفت می کنم ولی با همه اینها یه چیزی مانعم می شد که من بخوام اینو بهش بگم . نورا خیلی تیپ مامانشو پیدا کرده بود و می دونستم جای خالی مادرشو به خوبی در دلم پر کرده . روزایی که قرار بود نتیجه اش بیاد یعنی نزدیک شده بود به لحظه موعود استرس عجیبی داشت . حتی اون روزا واسه سکس با من هم حرص نمی زد . یکی دو بار هم سهم خودشو داد به خواهراش . -نورا جون این قدر حرص نخور دو تا خواهر دیگه ات هم هستن . اونا  هم اگه بخوان حرص بخورن که فایده ای نداره . من نمی خوام ببینم دختر گل و ناز و تپلم مریض و افسرده شه . چقدر خوشگل و خوش بدن شده بود این نورا . . خیلی هم آبدار و آدم دلش می خواست اونو پوست بکنه و بخوره . هر چند این قدر تر و تازه بود که عین هلوی پوست کنده به نظر می رسید . -دوستت دارم عزیزم نورای من . روزای قبل از اعلام نتایج سعی می کردم بیشتر آرومش کنم بهش عشق بدم . بگم که اگه موفق نشد بازم سال دیگه هم هست .. وقتی که یه بار این حرفو بهش زدم گفت چی میگی بابا این همه زحمت و بی خوابی کشیدم . اینا به یه کنار می خوای خواهرام بهم بخندن ;/; این جوری که دارم پیش میرم اونا بهم می رسن . -بابا اگه موفق نشدم دوستم داری ;/; بازم رو من حساب می کنی ;/; -عزیزم برای یک پدر موفقیت عزیزاش خیلی مهمه . به خاطر خودشون . به خاطر آینده شون . ولی اگه یه وقتی نشد چیکار میشه کرد . چیزی که از همه مهم تره سلامتی و نشاط خود فرزندانه . من تو رو بیشتر از همه چی دوست دارم . موفق نشدی به درک .. مهم اینه که زحمتتو کشیدی .. بازم یه سال دیگه -بابا تو فقط دوستم داشته باش . بهم عشق بده امید بده .. من خیلی چیزا رو تحمل می کنم ولی سر کوفت تو رو نه .. -نورا باهام چرا این جور حرف می زنی ;/; من کی بهت سر کوفت زدم کی رو تو منت گذاشتم . بهم بگو .. خودشو انداخت توی بغلم و گفت بابا منو ببخش خیلی اذیتت کردم این روزا خیلی هیجان زده ام …. خیلی دلواپس دختر ناز و خوشگلم بودم . اگه اون نمی تونست به اون چیزی که می خواد برسه من باید چیکار می کردم گاهی به ذهنم می رسید که پنهونی تر تیبشو بدم ولی می دونستم یه روزی همه چی لو میره . یک صبح از اون صبحهایی که هنوز سر کار نرفته بودم و شب بعدشم نوبت نورا بود که پیش من بخوابه یهو دیدم که یه صدای جیغی اومد که دستپاچه پریدم طرف هال . نینا که کشیک شبش بود و توی بغل من خوابیده بود هم بیدار شد .نمی دونم چرا اینقدر خسته و خواب آلود بودم که هنوز  بیدار نشده بودم سابقه نداشت . نونا هم سراسیمه خودشو به هال رسوند . نورا خودشو انداخت توی بغل من اشاره به لپ تابش کرد .. بابا نیگا نیگا .. با این نمره و رتبه … امشب دیگه کارم تمومه .. از خوشحالی به شدت اشک می ریخت …. ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی

دکمه بازگشت به بالا