بابا تقسیم بر سه 81
–
چقدر لباس عروس به نورای خوشگلم میومد . شده بود عین مامانش . منو یاد اون انداخت . بغلش کردم . چشام پر اشک شده بود . نمی خواستم که در این لحظه های خوش اون منو این شکلی ببینه برای همین خودمو ازآغوشش دور نمی کردم . ولی اون خیلی زرنگ بود . دید که آروم شدم -بابا داری گریه می کنی ;/; -نه عزیزم گریه خوشحالیه از این که می بینم تو موفق شدی که در کنکور قبول شی یه دنیا احساس آرامش و خوشحالی می کنم . . دستشو گذاشت زیر چونه ام و سرمو بالا آورد . -بابا راستشو بگو اگه می خوای من این لباسمو در آرم -نه عزیزم . کی گفته که من ناراحت شدم . اصلا این طور نیست . رفت و عکسی قاب شده از مامانشو که در لباس عروس یعنی همین لباس بود رو آورد و بهم نشون داد . -ببین بابا چقدر من شبیه مامان شدم ;/; روبروی آینه قرار گرفته بود و خودشو با اون عکس مقایسه می کرد . بغلش کرده و زار زار می گریستم . -نورا خیلی خوشحالم .. دروغ نمی گفتم خوشحال رو که بودم ولی یه لحظه به یاد همسری افتاده بودم که نمی دونستم حالا کجاست و چیکار می کنه . اون رفته بود با دنیایی از خاطره .. -بابا اگه قراره از این کارا بکنی اصلا منم دیگه نمی خوام -یعنی بابات حق نداره احساسات خودشو نشون بده ;/; -چرا بابای گلم . ولی من دلشو ندارم تو رو این جور گرفته و غمگین ببینم . اونو به خودم فشرده و سر تا پاشو می بوییدم و می بوسیدم .. نورا بازم بیشتر به خودش رسید تا خوشگل تر شه . خواهراش با کلی مخلفات وارد شدند . ازبس وسیله تو دستشون بود و به طرف زمین و هوا گرفته بودند که صورتشون دیده نمی شد -ببینم بچه ها چرا این قدر خودتونو به زحمت انداختین مگه قراره کل فامیلا رو هم دعوت کنبن ;/; نونا : عیبی نداره بابا اگه زیاد اومد خودمون می شینیم می خوریم -ای شکمو ها . نینا : نورا خوب حواست باشه که این لباس عروس رو ما هم باید بپوشیم ها . حالا امروز نوبت توست فردا نوبت خواهر منه و پس فردا هم نوبت من . در هر حال آسیاب به نوبت . فقط کثیفش نکنی که شستنش سخته .. -حالا خواهرای گلم این لحظه های خوش و خوشحالی رو دیگه با من کل کل نکنین . به جای این کارا بیایین از من و پدرتون عکس و فیلم تهیه کنین . -نونا : می خوای چیکار کنی ;/; بذاری فیس بوک ;/; -نونا تو هم شوخیت گل کرده ها ;/; ما رو دست ننداز دیگه . یعنی خودمون این قدر حق رو نداریم که با دیدن عکس و فیلم خودمون لذت ببریم و با این خاطره شیرینمون خوش باشیم ;/; -چرا نورا جون . دخترا دست به کار شدند . خیلی خنده دار بود یه مجلس جشن چهار نفره سمبلیک . برای خانم پزشک خودم . که تا چند ساعت دیگه اونو زنش می کردم . نینا : بابا ما هم می تونیم ببینیم -عزیزم این شب برای شما هم هست . لطفش به اینه که زن و شوهر و اون دو تایی که می خوان با هم باشن تنها باشند .. به عروس خانوم خودم دو تا سکه دادم -بابا چرا دو تا ;/; -یکی برای کنکور و یکی برای بله گفتن تو ..نینا : بابا حاج آقا حسینی آخوند مسجد محل عقد هم می کنه . می خوای برم بگم بیاد .. نورا : خیلی با مزه شدی نینا . -حالا ببینیم نوبت منم که شد تو هم با مزه میشی ;/; -دخترا قرار مون چی بود ;/; -بابا من تقصیری ندارم . نینا مقصره .. -بس کنین . نونا نینا می دونم خواهرتونو دوست دارین .. ببینم برای نورا جون عروس خانوم جی هدیه گرفتین ;/; -.. خدا بگم این نینا رو چیکارش کنه . دختره با همه شیطنت و حسادتش جوک بود . معلوم نبود چه وسیله ای رو کارتن پیچ کرده آورده بود و گفت اینم ماکروفر برای عروس خانوم که غذارو سریع براش ردیف می کنه .. -دستت درد نکنه نینا جون . من که نمی خوام برم خونه شوهر همین جا پیش شما می مونم . -می دونم اگه غیر این بود که ما الان نمی ذاشتیم این عروسی سر بگیره .. نونا و نینا خواهرشونو بوسیدند و اونا هم نفری یه سکه به خواهرشون هدیه دادند . سه نفری همدیگه رو در آغوش کشیده منم دور بین رو تنظیم کرده و یه عکس چهار نفره ازمون بر داشت . چقدر خوشم اومده بود از صحنه ای که دخترا همو در آغوش داشته و هیچوقت اونا رو تا این حد صمیمی در آغوش هم ندیده بودم . بالاخره تنها شدیم . من و عروس خانوم خیلی خوشگل و ناز . با مختصر آرایشی که کرده بود فوق العاده زیبا به نظر می رسبد . از همه جا خوشگل تر لبای غنچه ای و نازش بود که اونو طوری با روژقرمز آغشته کرده که تر کیب اون با صورت سفیدش ازش یک عروسک ساخته بود . منم آخرین کت و شلوار ی رو که خریده بودم تنم کردم . که ازم خواست که بابا من که لباس مامانو تنم کردم تو هم اون کت و شلوار سرمه ای دو مادی خودتو تنت کن که با این لباس جور شه -عزیزم اون الان توی تنم آواز می خونه اگه بپوشم جر می خوره بوی نا و موندگیش خفه ام می کنه مگه این خانوم رضایت بده بود . کاری کرد که یه ده دقیقه ای تنمون کنیم و چند تا عکس هم با اون بر داریم . …. ادامه دارد .. نویسنده …. ایرانی