بازی ما سه نفر!
سلام. من می خوام تجربه ی خودم رو بنویسم. همه ی ما میدونیم که داستان های سکسی اکثرا بر اساس تخیله و کمتر پیش میاد که یه نفر تجربه ی واقعیش (بدون اغراق) رو بنویسه و البته نباید همچین انتظاری داشته باشیم. اکثر کسایی که به اینجا میان هم فقط برای شهوتی شدن این داستانا رو می خونن و مهم نیست که داستان واقعی بوده یا نه!!!
اما تجربه ی بر اساس یه اتفاق واقعیه که صادقانه بگم برای داستانی تر شدنش کمی طولانیش کردم . من آدمی هستم که همیشه دنبال چیزای جدیدم از این میترسم که قسمت های مختلف زندگی برام عادت بشن و خیلی دوست دارم کارهای نامتعارف رو تجربه کنم، غذا های مختلف رو بخورم و با آدم های عجیب و غریب هم صحبت بشم و به جاهایی سفر کنم که کمتر شناخته شده و دوست دارم یه رمان بر اساس کارهای مخفیانم بنویسم ولی احساس می کنم هنوز به اندازه ی کافی تجربه ی جالبی نداشتم. البته من دو ساله که ازدواج کردم همسرم از اکثر این اتفاقات خبر نداره و ترجیح میدم که تا جای ممکن خبر دار هم نشه! شرایط شغلی و خانوادگیم بهم اجازه میده که چند روزی در هفته رو بدون این که کسی مزاحمم بشه برای خودم باشم و توی این چند روز سعی می کنم کارهای نامتعارفی رو انجام بدم.
حدود یک ماه پیش دچار یه جور بحران احساسی شده بودم، عاشق زنم بودم ولی گاهی فکر خیانت بهش به سرم میزد. قبل از ازدواج خیلی داستان سکسی میخوندم و اون موقع درک نمی کردم که چه تاثیری روی ذهن میذاره . داستان های سکسی خیلی رو ذهنم اثر گذاشته بودن و از سکس معمولی و تر و تمیز نمی تونستم خیلی لذت ببرم . دوست داشتم یه کار کثیف بکنم ، نه در حد سکس با محارم و این چرت و پرتا ولی کم کم داشتم تمایل پیدا می کردم یه حریم اخلاقی رو پشت سر بذارم. با این که با زنم زیاد سکس می کنم ولی گاهی تو حموم جلق می زدم و از تنوع توی ارضاء شدنام لذت می بردم. کم کم موقع سکس با زنم هم نمی تونستم تمرکزم رو جلب کنم و سعی می کردم موقع سکس به خیانت کردن فکر کنم. موقع سکس با زنم به خواهر زنم فکر می کردم و تصور می کنم با اون دارم سکس می کنم حتی یه بار هم به سکس با خواهر زنم فکر کردم ولی میترسیدم که تو یه حرکت زندگیم رو خراب کنم چون واقعا زنم رو دوست دارم و با هیچی تو دنیا عوضش نمی کنم.
توی این وضعیت بودم که اون اتفاقی افتاد که باید می افتاد. زنم دانشجوه به دلیل این که نتونستم انتقالی بگیرم و اون هم تمایلی به انتقالی گرفتن نداشت چند روز هفته رو از هم دور می مونیم. اون بار قبل از رفتنش یکم باهام لج کرده بود و خلاصه حرفمون شد. نمی دونم چرا ولی اون موقع این حس نیاز به خیانت خیلی توی من افزایش پیدا کرده بود.
نزدیکای ساعت سه بعد از ظهر بود که یه دفعه یکی از دوستای قدیمیم باهام تماس گرفت. علی رو از بچگی میشناختم توی یه کلمه بگم آدم ضعیفی بود. از بچگی دوست داشت بگه که دخترا عاشقشن و از وقتی که یه خورده پول تو دست و بالش اومده بود همیشه سعی می کرد که دوست دخترهایی که همه میدونستن عملا با پول خرج کردن نگهشون داشته رو به رخ بقیه بکشه. من و علی قبلا با هم شریک بودیم ولی سر یه اختلافاتی با هم به هم زدیم و بعد از قطع شراکتمون وضع علی خیلی بد شده بود و معلوم بود که دو باره دوست داره باهام شریک بشه. علی از اون دسته آدم هایی بود یه غرور تو خالی داشت و خیلی در مورد خودش دروغ میگفت و فکر می کرد هیچکی نمی فهمه و من هم تحمل این جور آدم ها رو نداشتم از طرفی من هم بعد از قطع شراکتمون یکم دست تنها شده بودم ولی دوست داشتم علی به عنوان ور دست پیشم باشه نه به عنوان شریک به خاطر این همش بهش بی محلی میکردم تا ازم خواهش کنه که بیاد پیشم.
بالاخره علی اون شب تعارف رو کنار گذاشت و ازم خواست که بذارم تو شرکتم کار کنه! با این که تقریبا مطمئن بودم که بادش خوابیده ، هنوز دلم می خواست که کمی تحقیرش کنم به خاطر همین هم ازش پرسیدم که خبر از دوست دخترهات؟ برخلاف انتظارم گفت : والا دیگه از ما گذشته، دیگه کم کم دارم یه تصمیم درست و حسابی میگیرم. گفتم : یعنی چی؟ گفت: تصمیم گرفتم که برای همیشه با کسی باشم که واقعا دوستم داره! با یکی نامزد کردم! اینو که گفت یه جورایی حالم گرفته شد چون دقیقا می دونستم که الانه که یه بلف بزرگ بزنه! گفتم حالا طرف کی هست؟ گفت میشناسیش، سارا!
حالا از این سارا بگم که از اون جنده هاست! وقتی با هم شریک بودیم یه مدت برای منشی گری آوارده بودش تو شرکت و همزمان باهاش دوست بود. این دختره از بس ضایع بازی در می آوارد و واسه همه عشوه می اومد که عذرش رو خواستم و یکی از اختلافات من و علی از اونجا شکل گرفته بود. طبق گفته های علی (بعد از به هم زدن با سارا ) سارا به شدت پول پرست بود و البته به شدت نیاز مالی داشت و کاملا معلوم بود که توی این وضع نداری علی دست به دامن این یکی شده!
خلاصه دوزاریم افتاد که آقا داره واسه ما کلاس میذاره و می خواستم که فحش حسابی بهش بدم که یه فکری به ذهنم رسید تصمیم گرفتم که یه بار برا همیشه جلوی خودم چنان تحقیرش کنم که دیگه واه من کلاس نگذاره!!!
بهش گفتم : مبارک باشه علی جون ، خیلی خوشحال شدم واقعا کار درستی کردی. میگم حالا برای این که هم در مورد کار حرف بزنیم و هم اون کدورتی که بین من و سارا پیش اومده بود از بین بره چطوره فردا ناهار بیاین خونه ی ما؟ علی هم که باورش شده بود من رو خام خودش کرده با کمال میل قبول کرد! خلاصه اون شب گذشت و تا فردا خونه رو آماده کردم برای یه مراسم درست و حسابی یه دوربین رو هم توی خونه جاگذاری کردم که از اتفاقات فیلم برداری کنم . خباثت توی خونم داشت موج میزد و اخلاقیات رو گذاشته بودم کنار و می خواستم یه تجربه جالب داشته باشم که هیچ هزینه ای برام نداشته باشه.
خلاصه فردا ساعت ده رسید و زنگ خونه به صدا در اومد و علی و سارا جون اومدن توی خونه از پشت پنجره داشتم نگاهشون میکردم. عمدا به استقابلشون نرفتم تا طول حیاط رو بیان و بیان داخل . وقتی اومدن تو من روی مبل نشسته بودم و منتظر موندم که اونا بیان سراغم. علی متوجه شده بود که می خوام بی محلش کنم به خاطر همین کمی رنگش به سرخی متمایل شده بود و معلوم بود داره جلوی خودش رو میگیره! جلو که اومدن منم بلند شدم و به علی دست دادم وباهاش رو بوسی کردم بعدش دستم رو به طرف سارا دراز کردم. علی و سارا با توجه به شناختی که از من داشتن یکم غافلگیر شده بودند چون انتظار نداشتن من با سارا روبوسی کم و این کارو کردم اون یه جوری که هم سارا رو کمی تحریک کنم و هم علی رو عصبی کرده باشم بعد از روبوسی گفتم ساراجون اون موقع ها که پیش ما بودی اینقدر خوشگل نبودی ها! سارا و علی که نشستن من رفتم توی آشپزخونه که براشون شربت بیارم و زیر چشمی نگاهشون می کردم. معلوم بود کمی شک کرده بودن و با هم آروم آروم حرف میزدن. شربتو که داشتم می آواردم سارا پرسید آقای احسان زینب جون کجان؟ منم گفتم زینب دانشگاه داشت مجبور بود بره. اینو که گفتم یه جوری حس کردم که شکشون بیشتر شد.
خلاصه علی کمی برامون بلف زد و از دلایل ورشکستگیش گفت و منم بحث رو بردم روی شرکت با کلمه هایی مثل میارمت زیر دست و بال خودم و منو مثل داداش بزرگتر خودت بدون سعی میکردم بهش بگم که وضعیت تغییر کرده. این وسط سارا که مطمئن شده بودم فقط برای حفظ ظاهر اومده هیچ حرفی برای گفتن نداشت و معلوم بود حوصلش ر رفته . بهش گفتم سارا جان میشه شما برین یه سری به غذاها بزنین ببینید کم و کثری نداشته باشن آخه من خیلی آشپزیم خوب نیست. به علی هم گفتیم بیا بریم توی حیاط یکم با هم حرف بزنیم.
توی حیاط با علی رک و پوست کنده شرایط کاریمون رو گفتم و البته حقوق خوبی رو هم بهش پیشنهاد کردم که باعث شد که حسابی ذوق بکنه ولی اتفاق اصلی توی آشپزخونه افتاد توی اشپز خونه کنار گاز یه کاغذ گذاشتم و روش نوشتم سارا جون لطفا این بخون . نامه به این شرح بود:
سلام سارا جون، من امروز قصد دارم یکم سر به سر علی بذارم ولی به کمکت نیاز دارم. اگه باهام همکاری بکنی دو ملیون بهت پول میدم و توی شرکت دوباره استخدامت می کنم!!! یه ملیون پول هم توی کابینت زیریه، همین حالا برش دار!
توی حیاط علی شروع کرد به بلف زدن در مورد سارا و اینکه چقدر عاشقشه و قبلا در موردش اشتباه فکر میکرده و این که سارا همیشه دنبالش بوده و اون پیشنهاد داده که باهم ازدواج کنن و…
خلاصه وقتی اومدیم توی خونه حساس ترین قسمت قضیه بود چون ممکن بود سارا شرایط رو قبول نکرده باشه! ولی همین که سارا رو دیدم یه لبخند ملیح روی لبش بود و کمی بعد هم یواشکی یه چشمکی بهم زد که فهمیدم نقشه تا آخرش درست پیش میره!
با کمک سارا ناهار رو کشیدیم و خوردیم و تا حدود ساعت 2 به بحث های معمولی گذشت و در طول این بحث ها همش سعی میکردم که با سارا بیشتر گرم بگیرم و بیشتر لمسش کنم. کم کم متوجه شدم که علی واقعا روی سارا غیرت داره و معلوم بود که یه جورایی اذیت میشه ولی به روی خودش نمی آورد و سارا هم از اونجایی که پیشنهاد من رو کاملا پذیرفته بود وقتی دید لمس کردنای من کمی غیر عادیه کمی شیطنت میکرد و دو سه بار جوکای سکسی تعریف کرد.
خلاصه کمی که حرفامون تموم شده بود گفتم بچه ها چطوره یه بازی بکنیم؟ یه تاس میندازیم و هرکی هم دو تا شماره داره ، شماره به حرکی که افتاد میتونه به یه نفر به دلخواه خودش دستور بده که یه کاری رو بکنه! همینو که گفتم سارا گفت عالیه ، خیلی باحاله! علی که معلوم بود داره شک میکنه؟ خودش رو زد به بی حوصلگی و این حرفا ولی سارا گیر سه پیچ داد که باید بازی کنی و خلاصه سه نفری دور هم نشستیم و هرکسی دو تا شماره برداشت و شروع کردیم به تاس انداختن!
اولین قرعه به اسم علی افتاد! علی که نمی تونست چی بگه گفت من به سارا دستور میدم که بره یه لیوان اب برام بیاره! و سارا هم با کمی غر زدن که معلوم بود برای جذاب کردن بازیه رفت و یه لیوان آب برای علی آوارد.
قرعه ی بعدی به اسم من افتاد. به علی گفتم من به تو دستور میدم که منو کول کنی و دور خونه بگردونی! موقع بچگی از این کارها کرده بودیم ولی هرکاری کردیم علی نتونست منو کول کنه و میگفت خیلی سنگینی، من هم گفتم دستورم رو عوض می کنم و به جای من سارا رو کول کن! علی هم قبول کرد و سارا رو کول کرد و دور خونه گردوندش! احساس کردم که علی کمی جدی شد و معلوم بود نقشه ای برای من کشیده!
قرعه رو انداختیم و این بار هم شماره ی من در اومد. به علی گفتم : من بهت دستور میدم که برامون شکلک دربیاری و منو بخندونی ! علی که البته آدم مغروری بود اولش کمی از کوره در رفت گفت: این چه بازیه مسخره ایه! و من با هم کمی صدام رو بالا بردم و گفت خوب نوبت تو ام میشه! علی هم که انگار دوباره یادش افتاد که توی چه موقعیتیه گفت باشه و چند شکلک مضحک در می آورد و سارا به شکل کاملا تصنعی به شکلک های علی میخندید ولی من تا جایی که تونستم جلوی خودم رو گرفتم نا نخندم ولی دیگه نتونستم تحمل کنم و حسابی زدم زیر خنده!
قرعه اینبار به اسم علی افتاد. اولش به من نگاه کرد و می خواست ازم انتقام بگیره ولی انگار میترسید که باهام خیلی شوخی کنه! گفت : سارا بهت دستور میدم شکلک دربیاری! سارا هم کمی به خاطر خلاقیت نداشتن مسخره اش کرد و بعدش هم چند تا شکلک در آوارد که واقعا خنده دار بودن و من هم همش میزدم زیر خنده!
دوباره قرعه رو انداختیم و این بار هم شماره سارا در اومد و رو به من کرد و گفت : احسان بهت دستور میدم که بلند شی و برقصی! من هم که اصلا رقص بلد نبودم بلند شدم و کمی تلاش کردم برقصم. سارا که دید من رقص بلند نیستم بلند شد و دستم رو گرفت و کمی با من رقصید.
دوباره نوبت علی شد و به طرز ناشیانه ای می خواست از سارا انتقام بگیره و گفت : سارا بهت دستور میدم که یه دونه سیلی بزنی توی صورت خودت! در واقع علی می خواست اینطوری احساس عصبانیتشو نشون بده! سارا هم از این حرف عصبانی شد یه سیلی واقعا محکم توی صورت خودش زد.
قرعه این بار به اسم من افتاد و گفتم: سارا، بهت دستور میدم علی رو ببوسی! سارا هم جلو رفت و یه لب از علی گرفت و علی هم کمی از عصبانیتش کم شد و چند بار سارا رو بوسید.
این دفعه نوبت سارا شد و گفت : علی بهت دستور میدم شلوارت رو در بیاری! و زد زیر خنده! علی که انگار عصبانیتش برگشت شلوارش را در آوارد و دوباره پوشید و گفت : بذار نوبت من بشه!
دوباره نوبت من شد و حرکت اصلی رو کردم : گفتم سارا ، بهت دستور میدم شلوارت رو در بیاری! اینو که گفتم علی منو نگاه کرد و گفت جان!!؟ در همین لحظه بود که سارا شلوارش رو کشید پایین و البته شورت سیاهی که پاش بود نکته ایه که نمیشه ازش گذشت! سارا شلوارش رو کشید پایین و کاملا درآوارد و نشست. علی که شوکه شده بود گفت : شلوارتو بپوش، سارا هم گفت : هر وقت نوبتت شد بهم دستور بده!
این بار نوبت سارا شد و گفت: احسان ، بهت دستور میدم پیرهنتو در بیاری! و من هم پیرهنمو در آواردم. در حین در آواردن پیرهن بودم که علی تاس رو انداخت و دوباره نوبت سارا شد و گفت : احسان ، بهت دستور میدم شلوارتم در بیاری! اینو که گفت: علی از جاش بلند شد و به من نگاه کرد و گفت: می فهمید دارید چکار میکنید؟ منم با لحن تندی بهش گفتم این فقط بازیه! یکم جنبه داشته باش!!! علی که خیلی کلاس جنبه و اپن مایند بودن میذاشت سریع تاس رو برداشت و انداخت و قرعه به اسم خودش در اومد. به سارا دستور داد شلوارش رو بپوشه و اونم پوشید و دوباره هممون نشستیم!
این بار نوبت من شد و به علی دستور دادم پیرهن سارا رو دربیاره ، علی که نسبتا عصبی شده بود وحشیانه پیرهن سارا رو در آوارد و اندام قشنگشو انداخت بیرون و بلند شد رفت اونور خونه و از پنجره بیرون رو نگاه میکرد. سارا هم یه نگاهی به من کرد و یه چشمک شیطنت آمیزی به من زد. من هم شورتم رو پایین کشیدم و گفتم: سارا من بهت دستور میدم برام ساک بزنی! علی به تو هم دستور میدم نگاهمون کنی! همینو که گفتم علی یه دفعه شوکه شد و به طرف من نگاه کرد و دید که سارا جونش کیر منو تو دستش گرفته و میگه اجازه هست!!!؟
گفتم : علی جون، اشکالی نداره! ناراحت نباش به هر حال من رئیستم و اگه نامزدت کمی بهم حال بده مشکلی پیش نمیاد!
علی که هنوز دست از کلاس گذاشتن بر نداشته بود گفت : این جنده رو میگی؟ اینو با صد تومن راضیش کردم بیاد و گرنه خیال کردی من با این نامزد میشیم؟ اگه می خواستی بکنیش همون اولش میگفتی برات دو سه تا دیگه هم می آواردم!
سارا که کمی بهش برخورده بود: کیرمو از دهنش در آوارد و گفت: آخه بدبخت، نمیگی با اون قیافه ی تخمی و کیر کوچولوت اگه پول ندی کی باهات میگرده؟ آره ! ازت صد تومن گرفتم و الانم دارم کیری به این قشنگی رو میخورم! تو هم داره کونت میسوزه!
گفتم: علی جون ، خوب ! پس چرا ناراحتی!؟ چرا غیرتی میشی؟ بشین روی کاناپه و حال کردن ما رو نگاه کن! این یه دستوره!به هر حال من رئیستم!!
علی هم که کم کم با خودش کنار اومده بود نشست روی مبل و سکس ما رو نگاه کرد.
سارا کون بزرگی داشت و من هم که هیچ وقت با زنم سکس مقعدی ندشاتم تصمیم گرفتمم که از کون بکنمش! خوابوندمش روی زمین و از علی خواستم که از یخچال کمی کره برام بیاره و کون سارا رو حسابی کره مالی کردم و خلاصه کردم توش! سارا هم که انگار اونقدری که فکر می کردم گشاد نبود کلی درد می کشید و همش به علی فحش میداد و قربون صدقه ی من میرفت!
علی بیچاره هم رفت سمت در که بره بیرون که بهش گفتم علی نرو! امشبو مهمون مایید!! علی گفت: فقط میرم تو حیاط، هر وقت کارتون تموم شد میام تو!
اینو که گفت با تمام توان چند تا تلمبه ی محکم زدم و با جیغ سارا همه چیز برای ارضا شدنم فراهم شد و آبم رو ریختم توی کونش!
چند دقیقه ی بعد لباسام رو پوشیدم و رفتم به علی کمی پول دادم گفتم برو برا شام از بیرون غذا بیار! خلاصه اون شب هم خونه ی ما موندن و به کمک سارا علی رو رام خودم کردم تا جایی که کار به ساک زدن علی برای من هم کشید.
الان یه هفته است که علی و سارا به پرسنل شرکت ما اضافه شدن و به نظر میرسه هردوشون حرف شنوی خوبی دارن! امروز وقتی داشتم با علی صحبت می کردم سارا اومد توی اتاق و گفت : جناب رئیس برای امشب دستوری ندارین؟
نوشته: احسان