با دامادم در مغازه

من یک زن خانه دار معمولی در شهرستانی کوچک هستم که فکرش را هم نمی‌کردم روزی خیانت کنم آنهم با داماد خودم.ولی یک وقتی چشم باز کردم دیدم دلبسته دامادم شدم و حاضرم به خاطرش هر کاری کنم. این خاطره چند روز پیش است که بالاخره برای اولین بار باهم خوابیدیم.
قبلا شوهر و پسرم در یک کابینت سازی آنسوی شهر کار میکردند و همیشه هشتمون گرو نهمون بود.
ولی وقتی حمید دامادمون شد طبقه پایین که گاراژ و انباری بود را به سوپرمارکت تبدیل کرد و همگی در آن بیست و چهار ساعته نوبتی کار می کردیم اوضاعمون هم بهتر شد. بعضی وقتها شیفت من و حمید با هم بود و در این اوقات بود که وابسته اش شدم‌. حمید جوانی خوش تیپ و مهربان و البته با عرضه بود که برای هر مشکلی همیشه راه حلی داشت.
یکسال از زدن سوپری گذشته بود که بهم احساس پیدا کردیم و از هر دری حرف می‌زدیم. جلوتر رفتیم و گاهی برام هدیه میگرفت و چند باری منو بوسید و بغلم کرد.
چند روز پیش شوهرم و دخترم برای مصاحبه قبولی دبیری دخترم به مرکز استان رفتند. پسرم هم با نامزدش به ماه عسل رفته بودند. از صبح استرس داشتم و قلبم مثل دخترهای دبیرستانی میزد.
خوب میدونستم قراره چه اتفاقی بیفتد. ساعت ده بیدار شدم و بعد دوش یه آرایش مختصر کردم. همه سلیقه ام رو بکار گرفته که برای حمیدم یه نهار توپ درست کنم. دیدم پیام داده نهار رو بیار انباری میخورم. انباری اتاقکی کوچک ته مغازه بود که برای استراحت ساخته بودیم و کمی خواروبار هم در آن بود. زنبیل گذاشتم و وسایل را چیدم و رفتم پایین.
ساعت یک حمید کرکره رو پایین داد و اومد سمت انباری. گفتم چرا تعطیل کردی شاید مشتری بیاد. گفت خلوته تو این گرما کی میاد خرید؟
خواستم سفره رو پهن کنم که گفت فعلا زوده گشنم نیست. بالش رو زیر سرش گذاشت و دراز کشید.
بهم گفت توهم خسته ای بیا یکم استراحت کن. گفتم نه من ساعت ده بیدار شدم تو بخواب. گفت بیا دیگه اذیت نکن قربونت برم. دلم میخواست ولی روم نمیشد. گفت بیا دیگه با لباس یخورده بیا بغلم. اینو که گفت از اتاقک رفتم بیرون گفتم من میرم بالا… دنبالم اومد و توی مغازه گیرم انداخت. خواستم خودمو جدا کنم. لبامو بوسید و سفت بغلم کرد. یه قفسه سقوط کرد و وسیله ها پخش زمین شد. چند شیشه مربا شکست. پشت سر هم بوسم میکرد و قربون صدقه می‌رفت.
گرمای آغوشش اسیرم کرد. داشت سینه هامو چنگ میزد و هیچ کاری ازم ساخته نبود. نمی‌دونم کی دستشو بین پاهام کرد کسم خیس شد. گفت برگرد. چند تا در کونی بهم زد همش از کون بزرگم تعریف میکرد.از زمین بلندم کرد و برد سمت انباری. در اتاقک رو قفل کرد و منو نشوند کف زمین. زیپ شلوارش رو باز کرد و کیر بزرگ و سفتش رو درآورد. اشاره کرد که بخورم. سرمو تکون دادم که نمی خوام. گفت فقط دهنتو باز کن. کلاهک کیرش رو توی دهنم کرد. کیرش داغ و عین سنگ سفت بود. یک طعم خیلی خوبی داشت. تسلیم شدم و شروع به میک زدن کیرش کردم.گفت امشب زن خودمی امشب عروسیمونه. داغ کرده بود و تند تند حرف میزد. منم ازون بدتر مثل گرسنه ها کیرشو میلیسیدم.
هر زنی چنین شانسی نداشت که چنین کیر بزرگی گیرش بیاد.
پر از هیجان و لذت بودم و از زیر خایه هاش تا کلاهکش رو بوس میکردم و می‌خوردم.
لباس هامون رو درآوردیم و روی شکم خوابیدم. کیرشو گذاشته بود روی سوراخ کونم. گفتم نه تورو خدا فعلا از جلو بکن. کسم آتیش گرفته. با اولین فشار نصف کیرشو توی کسم کرد. از شدت لذت و درد نفسم برید و ساکت شدم. کسم جوابگوی کیرش نبود. تمام عضله هام رو شل کرده بودم که اذیت نشم. انگار تمومی نداشت و با هر فشار چند سانت رو داخلم میکرد.انگار همشو چپونده بود توی کسم که خوابید روم. پتو رو چنگ زده بودم و داد و بیدادم شروع شد. التماسش میکردم که کیرشو در بیاره. کسم تا حالا چنین فشاری نخورده بود. کیرشو درآورد و چند باری کلاهکش رو داخلم کرد. اینبار فشار داد و شروع به تلمبه زدن کرد.با هر تلمبه صدای کس خیسم توی انباری میپیچید. بیرحمانه بشدت تلمبه میزد.اولین دادن درست حسابیم بود و دلم میخواست تا شب زیرش باشم. کسم به کیرش عادت کرده بود و غرق عرق و لذت شده بودم. خستگی نمیدونست چیه مثل برق و باد تلمبه میزد.
این آدمی بود که ارزشش رو داشت براش آرایش کنی و لباستو در بیاری. مهلت نمی‌داد نفس بکشم کسمو داشت جر میداد. داشتم به لحظه انفجار نزدیک میشدم و تلمبه هاش شدت گرفته بود. چشامو بستم و خودمو رها کردم. یه ارضای طولانی و شدید با جیغ و داد رو تجربه کردم. وقتی به حال عادی برگشتم هنوز داشت میکرد. خودمو رهاکردم و چشامو بستم و زیاد نگذشت که داد و بیدادش بلند شد و ریخت توی کسم. فقط به یک چیز فکر میکردم اینکه من خر چرا هر روز این نره خر رو سوار خودم نکرده بودم؟

نوشته: نسرین

دکمه بازگشت به بالا