بخاطر یک پیک مشروب (۱)

من دوباره دارم بالا میارم دوباره گر گرفتم دوباره …هیچ وقت فکر نمیکردم بزرگترین ارزوم این بشه. بگم خدایا میشه حامله نباشم خخخخخ. واقعا خنده داره من که جنده شدم رفت هنوزم دارم با خدا حرف میزنم.
اولش یه بازی بود. این بازیو صمیمی ترین دوستم پگاه یادم داده بود. به پسرا بوس میدادیم در عوضش ازشون پول میگرفتیم. اخرشم پولا رو جمع میکردیم دوتایی باهم میرفتیم کبابی. یه روز پگاه یه پیشنهاد توپ بهم داد. چیزی همیشه دوس داشتم تجربش کنم. یه پیک مشروب. فقط بدیش این بود که باید میرفتیم یه محله ناجور. ترس ورم داشته بود تمام مدت چسبیده بودم به بازوی پگاه .(تو این مدت پگاه یه دوست که نه یه مشتری دائم پیدا کرده بود به اسم بابک. اون بهمون ادرس داده بود بریم اونجا). اولش فکر کردم مثل همیشست یه بوس میدیمو پیکمونو میگیریمو میریم اما اشتباه میکردم. اون خونه شد اولین تجربه جندگیم.
اول که وارد شدیم یه حیاط بزرگ بود بوی تریاک میومد. یهو پگاه داد زد که کسی هست؟ از طرف بابک اومدم. در زیر زمین باز شد و یه پیرمرد ازتوش اومد بیرون گفت چی میخوای پگاه دوباره گفت از طرف بابک اومدم پیرمرده گفت بابک کیه؟ پگاه دوباره گفت از طرف بابک اومدم. فهمیدم بابک گفته هر چی پرسیدن فقط بگو از طرف بابک اومدم. خلاصه پیرمردت گفت بیاید تو زیر زمین. رفتیم تو. بوی تریاک شدید بود داشتم خفه میشدم. رفتیم داخل زیر زمین یه قالیچه بود با پشتی و چندتا خرت و پرت دیگه . گفت بشنید تا براتون چایی بیارم. ما هم نشستیم. وقتی رفت بیرون به پگاه گفتم مطمئنی درست اومدیم؟ این به قیافش نمیخوره ها. پگاه گفت تو کاریت نباشه اینا رد گم کنیه که کسی بهشون شک نکنه. تا اومدم بلند شم یه دوری تو زیر زمین بزنم پیرمرده با دوتاچایی اومد تو. گفت جایی میخواستین برین؟ گفتم نه میخواستم یه دوری بزنم. گفت وقت واسه دور زدن زیاده فعلن بشینین. خلاصه چایی ها رو خوردیم و پیرمرده گفت حالا با کی کار دارین؟ پگاه گفت با ساغر. در گوش پگاه گفتم ساغر که زنه. ما قرار نبود به خانما … یهو پگاه یه نیشگون از بازوم گرفت منم خفه شدم. پیرمرده گفت پس بیاین بالا. پاشدیم دنبال پیرمرده بریم پگاه در گوشم گفت ساغر اسم مستعارشه. طرف مرده. رفتیم بالا از چندتا در رد شدیم تا رسیدیم به اتاق. گفت برید تو رفتیم داخل. در رو پشت سرمون قفل کرد. خیلی ترسیدم یهو یه صدایی گفت نترسین چیزی نیست برگشتیم یه پسر جلومون بود که واقعا خیره کننده بود اصلا بهش نمیخورد مال این محله ها باشه. گفت خب شما دوتا جوجه فسقلیا چی میخواین؟ پگاه گفت بابک گفته بیایم اینجا یهو زد زیر خنده و گفت که اینطور. اول کدومتون؟ پگاه گفت چه فرقی داره؟ یه بوس دیگه؟ ساغر یکم قدم زد و گفت خب بوس که خیلی کمه شاید یه چیز بیشتر بخوام. توی دلم خالی شد دیدم ساغر و پگاه دارن نگام میکنن. سرمو اوردم پایین دیدم خودمو خیس کردم. ساغر بلند بلند میخندید و گفت خب اولین داوطلب پیدا شد. ر, به پگاه کرد و گفت تو میتونی بیرون باشی ما باید این کثیف کاری رو تمیز کنیم. اصلا نفهمیدم در چجوری باز شد و چجوری پگاه رفت بیرون فقط میدونم من بودمو ساغر…
دوستان اگر مشتاق بودید ادامشو مینویسم.
نوشته: ساناز

دکمه بازگشت به بالا