بزرگترین اشتباه زندگیم

سلام خدمت دوستان عزیز
امیدوارم حالتون خوب باشه
میخوام بدترین اتفاق زندگیمو تعریف کنم
اتفاقی که باعث شد با عمه خودم سکس کنم
اسم خودمو عممو نمیگم ولی یه مقدمه بگم
من الان ۲۴ سالمه و این اتفاق مربوط به دو سال پیشه
همچنین من متاسفانه وقتی بچه بودم مادرم شیر نداشته و از شیر عمم تغذیه کردم چون یه پسر تقریبا هم سن من داره
اینم بگم که عمم الان ۵۴ سالشه حدودا
خواهش میکنم با خوندن داستانای سکس با محارم گول نخورید
من گول خوردم و الان واقعا افسرده شدم و به شدت پشیمانم طوریکه واقعا یه بار خواستم خودکشی کنم
بریم سراغ داستان
آخر هفته بود و از دانشگاه برگشته بودم خونه
پدرم کمی مشکل قلبی داشت
با یکی از بچه ها عصر رفته بودم بیرون توی شهر بگردم
شهرمونم یه شهر بزرگه و بخوای بگردیش باید وقت زیادی بزاری
آقا من بعد از اینکه از بیرون برگشتم رفتم در زدم دیدم عمم اومد درو باز کرد
تعجب کردم
احوالپرسی کردم گفتم عمه بقیه کجان
گفت پدرت حالش بد شده به ما زنگ زدن مام اومدیم
شوهرم و مادرت پدرتو بردن بیمارستان من موندم
خیییییلی استرس گرفتم گفتم چییییییی ؟ حالش چطوره الان ؟
گفت نمیدانم
آقا اومدیم تو من خیلی حالم بد بود یه گوشه تو اتاقم کز کرده بودم و یاد سختیای زندگی پدرم افتادم بغض کرده بودم و اشکم اومد لامپم روشن نکرده بودم و فضای اتاق کامل تاریک بود
عمم که این صحنه رو دید اومد بغلم کرد که دلداریم بده و متاسفانه سرم کامل تو سینه هاش بود
کاش نمیشد این اتفاق منحوس
من به شدت داشتم گریه میکردم و اون منو به خودش فشار میداد و نوازشم میکرد
یواش یواش گرمای بدنشو حس میکردم و تحریکم کرد
و اون احساس غم جاشو به داغ شدنم داد
وقتی یادم میوفته حالم از خودم بهم میخوره
جوری شده بود دیگه بغلش میکردم بیشتر که بیشتر این گرما رو حس کنم
خلاصه اون محیط نیمه تاریک اتاق و این گرمای بدنش و نرمی سینه هاش یواش یواش حالمو بد کرد
یهو صدای زنگ تلفن اومد و عمم رفت
مادرم بود گفت حال پدرم خوبه ولی فعلا تحت نظره
منم که ازش جدا شده بودم دیگه
با خودم گفتم نه این غلطه نکن
داشتم با خودم فکر میکردم
واقعا میتونم باهاش سکس داشته باشم ؟
زمانشو که دارم
خونم که خالیه
همه چیز حاضره
منم کل عمرم دست به دختر نزده بودم و اون تجربه ی کوتاه بغل تنها تماسم با یه زن بود
یواش یواش این افکار تو ذهنم میومد
به بدنش نگاه میکردم
چقد کیوت و کوچولو بود
به باسنش نگاه کردم
چه کون خوش فرمی داشت
صورتشم که واقعا زیبا بود
نشسته بودم و کاملا مردد بودم
توی ذهنم همش میگفتم بابا این همه داستان خوندی بقیه تونستن سکس کنن توم میتونی خوب
تو افکارم غرق بودم که دیدم اومد کنارم نشست
گفت چرا تو خودتی نگران پدرت نباش خوبه حالش
و نوازشم کردم با دستاش
کاش میمردم و اون کارو نمیکردم
منم بغلش کردم دوباره و اونم بغلم کرد
وای خدا دوباره اون حرارتو حس کردم
سرمو اوردم عقب نگاش کردم و گفتم
عمه مرسی که اینقدر خوبی و سرمو بردم جلو لوپشو بوسیدم
اونم خوشحال شد اومد منو بوسید
یه خنده ای کردم و این بار هجوم بهش آوردم محکم گرفتمش و سفتتتتتتتت لوپشو بوسیدم ولی بخاطر فشاری که بهش وارد کردم به عقب خم شد و خورد زمین و من افتادم روش
انگار همه چیز دست به دست هم داده بود
منم حشری شده بود یکم
بوس بارانش میکردم و اونم همش میخندید و نمیدونست چه خبره
یواش یواش کیرم شق شده بود و دیگه به شکمش و قسمت بالای کصش فشار میاورد
فهمید دیگه
دیدم لحنشو جدی کرد و گفت بلند شو بسه دیگه
خودمو لوس کردم و گفتم عمه خودمو میخوام ماچش کنم
دیدم جدی تر گفت میگم پاشو بسه دیگه
یه لحظه سرمو بلند کردم
خانه خالی بود
زمان داشتم
عمه زیرم بود
کیرم شق بود
فهمیده بود حشری شدم
کاملا هم ناتوان زیرم افتاده بود
تصمیم رو گرفته بودم متاسفانه
کاش گردنم میشکست
با دستام دستاشو سفت گرفتم فشار دادم به زمین و رفتم برا لباش یه جوری لباشو میخوردم کاملا وحشیانه با ولع تمام
زیرم زور میزد و تقلا میکرد
با پاهاش میزد زیر شکمم ولی سفت خودمو انداخته بودم روش
سرشو این ور اون ور میکرد تا لبشو نخورم
خب کفری شده بودم از اینکه نمیزاشت لب بگیرم
خودمو کشیدم عقب محکم زدم تو گوشش
گفتم آرام بگیر بسه دیگه
بخاطر ضربه ای که زدم کاملا گیج بود
خودمو کشیدم پایین نشستم رو پاهاش
کمر شلوارشو گرفتم خواستم بکشم پایین دیدم دستمو گرفت گفت نکن
دستمو بردم عقب که میخوام بزنم تو گوشش
سریع دستشو پس کشید
منم شلوارشو تا تقریبا دم زانوش کشیدم پایین
چشاشو بسته بود
بهش نگاه نمیکردم که عذاب وجدان نگیرم
اومدم عقب تر و پاهاشو دادم بالا و شلوارو کامل کشیدم پایین
آخ اون بدن سفید و نرم زیر دستم بود دیگه مغزم کامل رد داده بود
پاهاشو که کامل داده بودم بالا شورتشو با دستم خواستم بالا بیارم باز دستشو آورد
چنان محکم زدم رو رانش که جای انگشتام افتاد
گفتم بسه وگرنه پارت میکنم
دوباره چیزی نگفت و دستشو گذاشت رو صورتش که منو نبینه و فقط گفت زود تمومش کن
حالا شورتشو تا دم زانو هاش آورده بودم بالا درحالی که پاهاش رو شانم بود
شلوارمو تو همون حالت با شورتم یه جا کشیدم پایین
یه تف زدم به سر کیرم
لعنتی انقدر استرس داشتم حتی تفمم خشک شده بود ولی اونقدر تف زدم که دیگه خیس شده بود
حالا یکم با دستم با کوسش بازی کردم
یه لحظه نگاش کردم دیدم کاری نداره همونطوری دستشو گذاشته جلو صورتش
منم سر کیرمو گذاشتم رو کصش یکم بالا پایینش کردم و یواش بردمش تو تا ته
چقد گرم و نرم بود
یه آه کشید که من احمقم یه جوووون گفتم
ناشی بودم و بعدش شروع کردم سریع تلمبه زدن
من محکم تلمبه میزدم و اون همش آه و ناله های ریز میکرد
خسته شدم یکم
گفتم برگرد قنبل کن
بدون حرف اضافه وایساد
سر کیرمو فشار دادم به کصش
چنان محکم تلمبه میزدم که با هر تلمبه یه موج می افتاد تو کونش
خودمو همونجوری انداختم روش و با هم دراز کشیدیم درحالیکه کیرم تو کصش بود
در دهنشو با دستم گرفتم با تمام توان تلمبه میزدم و اون دیگه اه و ناله ریز نمیکرد
با هر تلمبه میگفت آخ آخ
صدای برخورد بدنامون به کنار
صدای جلق ولقی که از رفتو آمد کیرم تو کصش درست شده بود دیوانم میکرد
یک آن خودمو بهش چسبوندم و آبم با تمام فشار پاشید تو کصش
له له میزدم
خودمو انداخته بودم روش کامل
سکوت کامل بود تو اتاق
یه چیز گفت بالاخره
حرامزاده پاشو له شدم زیرت
همینکه پاشدم و چشم تو چشش افتاد دنیا رو سرم خراب شد
با چشمایی اشک بار با تنفر نگام میکرد و گفت حیف اون شیری که دادم بهت
وای چیکار کردم من
وااااای خدا
مثل برق گرفته ها بلند شدم و لباسامو مرتب کردم و گفتم غلط کردم
از خونه زدم بیرون
بغض کرده بودم
یه دنیا گریه کردم بیرون که مادرم زنگ زد
بدجور ترسیدم که نکنه فهمیده
دیم نه گفت بیا خونه شام بخوریم
رفتم دیدم عمم ناراحته و شام نخورد
گفت اینقدر استرس کشیدم سرم درد گرفته
منم یکم خوردم و گفتم منم استرس زیادی کشیدم اشتها ندارم
از اون روز نه من عممو نگاه کردم نه اون بهم نگاه میکنه
من خراب کردم بدم خراب کردم
به یکی از عزیزانم تجاوز کردم و تا آخر عمر از دستش دادم
یبار تنها دیدمش رفتم گفتم عمه غلط کردم
گه خوردم
شرمندتم
منو ببخش
زار زار گریه میکردم
ولی حتی نگاهمم نکرد
فقط برگشت بهم یه لحظه دیدمش که چشاش اشک بار بود
گفت چطور تونستی من جای مادرت بودم
دستشو خواستم بگیرم نزاشت
به زور دستشو گرفتم بوسیدم ولی دستشو کشید
نشستم زمین دست بردم کنار دامنشو گرفتم گفتم نبخشیم خودمو میکشم
گفت چیو ببخشم ؟
تو بهم تجاوز کردی
آمد دم گوشم گفت من مادرت بودم بی شرف
شر شر اشک از چشمام میومد ولی فایده نداشت و رفت
الان حدود دو سال گذشته
افسردگی بدی گرفتم
رفتم تراپی
دارو مصرف کردم
اما هیچ وقت خودمو بخاطر این اتفاق هرگز نمیبخشم
الانم نمیخوام شما بهم فحش بدین چون خودم به اندازه کافی داغونم
فقط میخوام بهتون بگم حواستون باشه یک لحظه شهوت زندگیتونو به باد نده

نوشته: یه خطاکار

دکمه بازگشت به بالا