بهترین دوست دختر لعنتی (۱)

(ایده داستان از یک داستان انگلیسی هست که اونم واقعی نیست، پس اگه خوشت نمیاد نخون…)

تقریبا عصر شده بود، در درب خروجی دانشکده بودم، منتظر یک نفر بودم، و اون نفر هم کسی نبود جزء ندا…
ندا یکی از خوشگلترین دخترای کلاس ما بود، قد بلند حتی بلند تر از من ، موهای بلوند بلند، پوست سبزه مایل به سفید، سینه های خوش فرم، کمر باریک و باسن زیبا که اون رو کامل میکرد و از همه مهمتر خوش فیس و خوش لباس…
در ضمن اون خیلی پولدار هم بود، ظاهرا مامانش خیلی آدم کله گنده ای بود و شنیدم به قدری پولدار هست که مادر به چند تا کشور کوچیک هم وام داده! بحق حرف های نشنیده ولی از بعضی دخترا شنیدم که گفته بود که شاید از جمهوری اسلامی بدش بیاد ولی حاضر نیست بخاطر همچین چیزی ایرانو ترک کنه و کلا بره…
بگذریم اون همیشه تو دانشکده اون همیشه یک ساعت بیشتر از حالت عادی میمونه و این بخاطر این است که اون یک ساعت بیشتر کلاس داره و من الان منتظرم که اون بیاد و خیلی دوست دارم که الان به اون اعتراف کنم چون مدتی هست که قلبم در زیباییش گیر کرده و یک دل که نه صد دل عاشق شده…
من منتظر بودم که اون از کلاس بیرون بیاد و من به اون اعتراف کنم، شاید شانس کمی داشته باشم ولی امتحانش می ارزه، از کلاس بیرون آمد و میتوانستم ببینم که داره از پله ها بیرون می آید و با چند تا از دختر ها حرف می زند صحبتشان که تمام شد و به سمت من رسید، گوشی اش را در آورد و بی توجه به من شروع به ور رفتن با اون کرد منم دلمو زدم به دریا و گفتم:
_عمممم ببخشید ندا خانم، میتونم یکم وقتتون رو بگیرم(با خجالت تمام گفتم)
در حالی که داشت با گوشیش کار میکرد رو به من کرد و با لبخندی گفت:
+سلام آقا آرش چطوری شما؟خوبید؟البته، چطوری میتونم کمکتون کنم؟
_خب چطوری بهتون بگم؟
او یک نگرانی در چشمانم دید و با نگرانی گفت:
+اتفاقی افتاده؟چیزی شده؟لطفا بگید!
_نه نه چیزی نشده، نگران نباشید! فقط…
با کنجکاوی گفت:فقط؟
_اگر بخواهم با کسی مثل شما زیبا، مهربان و دوست داشتنی وارد رابطه شوم، آیا من را می پذیرید به عنوان شریکتان؟
او نگاهی بهت زده به من زد و با لبخندی بازیگوش به من گفت:عهههه پس مجنون قصه ی ما طمع به لیلی کرده؟ درسته؟(آبرو هایش را بالا داد و صورتش را به من نزدیک کرد)
لبخندی از خجالت زدم و گفتم:شاید تقصیر لیلی است که انقدر زیباست…
او سپس قهقهه ای میزند و میگوید:شاید، شاید… ولی شاید این لیلی در ظاهر اینقدر خوب و دوست داشتنی باشد و در باطن سخیف و غالب و خشن باشد و با رازی غیر منتظره…
_باور کنید من هرچه که باشد می پذیرم فقط یک رابطه خوب و عاشقانه می خواهم، اگر می خواهید در رابطه مسلط و دامنیت باشید مشکلی ندارم، من خودم را وقف شما میکنم، شاید مثل شما پولدار نباشم ولی قلبم پر از مهر شماست و من آن را ثابت خواهم کرد
ندا چهره اش پس از شنیدن حرف های من به تامل رفت و پس از چند لحظه گفت:باشد، پس امشب به یکی از خانه های من بیایید به صرف شام تا درباره آن صحبت کنیم…
با تعجب گفتم:صب کن، یعنی منو قبول کردی؟
+قبولت نکردم، گفتم امشب بیایید به نتیجه برسیم، شماره من را که دارید!آدرس را برای شما میفرستم و امشب ساعت ۷ در خانه من باشید، قبول؟
_عمممم، باشه قبول!
او سپس پوزخندی زد همراه با چشمکی و با دستانش یک بوسه به سمتم فرستاد و رفت…
باورم نمی شد… او من را به صرف یک شام دعوت کرده بود
ساعتم را نگاه کردم، چهار ساعت وقت داشتم برای شام، سریع به خانه رفتم و یک دوش حسابی گرفتم، خودم را صاف و تمیز کردم…
و ساعت ۶ شد، بهترین لباسی را که داشتم پوشیدم و به موبایلم نگاه کردم، آدرس را نگاه کردم آجودانیه بود، یک اسنپ گرفتم و به سوی خانه اش رفتم حدود چهل و هشت دقیقه طول کشید، و ساعت حدود ده دقیقه به هفت بود، وقتی به خانه اش نگاه کردم دیدم چقدر تر تمیز و مجلل بود…
زنگ درب خانه را زدم و سپس او درب را باز کرد وارد حیاط شدم و درب ورودی را با دستانم زدم و سپس او درب را باز کرد…
وای خدا چقدر زیبا شده بود با آرایش و لباش هایش؛ یک تاپ دامن سرهمی سیاه و یک پاشنه بلند سیاه، ساده و در عین حال شیک، همانطور که محو منظره زیباییش بودم
با لبخندی تمسخر آمیز گفت:چشم چرون!به چی زل زدی؟ما که هنوز تو رابطه نیستیم…
_دارم لذت میبرم تو رو خدا خرابش نکن…
+ببخشید که ناامیدت میکنم ولی بیا تو، بعدش میتونی هرچقدر دلت خواست منو ببینی…
_خیلی خب! میام…
با بی میلی وارد ها خانه مجللش میشوم و میگویم:یکی از خانه هایتان است؟
+بله!یکی است…
سپس او به میز غذا هدایتم میکند و بعد با شرمندگی میگویم:چرا انقدر زحمت؟
+زحمت چیه عزیزم!بگو رحمت…
میشینم به خوردن غذا های مختلف و در همین حین او و من از چیز های مختلفی از همدیگر سخن میگوییم، از علائق، خانواده ها، خاطرات، شوخی و خیلی چیز های دیگر مشخص شد که او و من نقاط مشترک کم نداریم پس از صرف شام و کمک به جمع آوری، او و من شروع به خوردن نوشیدنی میکنیم
+خب آرش چیزهایی هست که من می خواهم برای رابطه با تو آنها را مشخص کنم
_گوشم با شماست…
+اول اینکه من از خیانت بدم میاد، دوم اینکه در طول رابطه من طرف مسلط و غالب داستانم ولی این به رابطه عاشقانه ما ضربه نمی زند، سوم من نیاز زیادی به رابطه جنسی دارم و امیدوارم تو اونو برطرف کنی و اگر هم نمی خواهی اینها را بپذیری من به خواستت احترام میگذارم و آن را محترم میشمارم
_خب اینها که از اصول رابطه هاست، و بدان من از هرگونه خواسته شما دریغ نمی کنم…
+مطمئنی که اینها را میپذیری بدان اگر وارد آن شوی راه برگشتی وجود ندارد…
_من خودم را وقف شما می کنم
سپس او لبخندی میزند و به سمت من می آید و شروع به بوسیدن من میکند و من روی پاهایش میشینم و دستانم را پشت گردنش می گذارم در همین حین او شروع به لمس کردن کمر من و سپس باسن من میکند و کاملا من را در کنترل میگرد، همانطور که زبان هایمان را در دهان همدیگر میچرخاندیم، او با یک حرکت دستانش را محکم با باسنم قفل کرد و من را از روی صندلی بلند کرد، چه زوری داشت!
بوسه را قطع کردم و گفتم:دختر چه زوری داری!
+هه، حالا کجاشو دیدی…
او من را به سمت اتاق برد و دوباره شروع به بوسیدن و خوردن گردنم میکرد، وارد اتاق شدیم و من را همانطوری که در بغلش بودم روی تخت انداخت و بعد از آن تاپ دامنی اش را در آورد و فقط یک ست سوتین سرمه ای و شورت سرمه ای داشت، در همین حین او من را به شکم خوابوند، و شروع به در آوردن لباسام کرد، اول پیراهنم بعد شلوار و بعد شورتم
+سرت رو برنگردونی ها!
_باشه؟!
کیرم که تقریبا ۱۶ سانت بود داشت منفجر میشد، او سپس شروع به خوردن سوراخ کونم کرد، اول شوکه شدم ولی بعد از خوردن و لیسیدن سوراخم احساس لذت میکردم، بعد او زبانش را داخل سوراخم میکرد و من از این کار بیشتر لذت میبردم یک ده دقیقه سوراخمو خوب خورد و گفت:خوشت اومد نه؟
_خیلی! خیلی خوب…
کلامم تموم نشد که یک دوتا از انگشتاش رو کرد تو کونم، اول یک آخ کوچیک گفتم ولی بعد که شروع به حرکت دادن انگشتاش کرد، حس خوبی پیدا کرد، بعد دوتا شد سه تا همینطوری ادامه میداد که بعد در آورد.
+خیلی ناله کردی… واقعا که خیلی کونی هستی!
_نمی دونم!ولی حس خوبی داشت!
+پس تو راحت میتونی کیرمو بگیری!
_ببخشید چی گفتی؟کیرت رو
لبخندی زد و گفت:برگرد!
برگشتم و دیدم که از بین پاهاش یک کیر بزرگ و دراز و صاف هست و هی نبض میزنه و در همین حین ندا داره پوزخند میزنه
_یا خود خدا!چرا نگفتی کیر داری؟
بعد اومد روم و صورتش رو نزدیک صورتم کرد و پوزخندی زد و گفت:ناامید شدی؟
_نه فقط خیلی برام یهویی هست!
+خوبه که ناامید نشدی، راستی با سوتین یا بدون سوتین میخوای؟من خودم فتیش با سوتین دوست دارم
_من خوشم میاد…
بعد او با دست راستش کیرش رو روی سوراخم گذاشت و آماده بود اون هیولا رو واردم کنه
+آماده ای؟بدون که اگه فرو کنم تو کونت دیگه راه برگشتی نیست!
من که در شهوت غرق شده بودم و هیچی حالیم نبود گفتم:فقط بکن! من مال و متعلق به توئم!
+جواب خوبی بود!
بعد او کیرش رو هی به سوراخم میمالید و بعد با یک فشار آرام سرشو واردش کرد، یک آخ کوچیکی دادم بیرون خیلی درد نداشت!چون قبلش قشنگ با سوراخم ور رفته بود ولی وقتی بیشتر میداد تو، بیشتر درد میگرفت
_آهههه خدا، همش رفت تو
+ههههههه، همش؟هنوز نصفشم نرفته!
در همین حین شروع به بوسیدن من کرد و من پاهام رو دور کمرش حلقه کردم و اون بیشتر فشار میداد…
بوسه رو قطع کرد
+خب ببین الان نصف بیشترش رفته تو، میخوام با یک فشار محکم تا آخر بکنم تو، آماده ای؟
خودمو برای یک درد شدید آماده کردم و گفتم:آر…
حرف آخر از دهنم بیرون نیومد که ناگهان تا ته کردش تو، چشام یه لحظه سیاهی رفت، بعد یک ناله ای بلند کردم که دستش رو گذاشت رو دهنم و گفت:چیزی نیست عزیزم الان خوب میشه، یکم تحمل کن…
بعد دستش رو برداشت و شروع به بوسیدنم کرد و بعد با دستاش با نوک سینه هام بازی میکرد و اونارو نیشگون میگرفت، همینطوری یه چند دقیقه کل کیرش رو تو داخلم نگه داشت بعد آروم آروم شروع به حرکت کرد، اولش درد داشت ولی بعدش حال داد و داشتم از سر لذت ناله میکردم و خیلی ناخودآگاه گفتم بیشتر بکنه، اونم نامردی نکرد و سرعت و قدرت ضرباتش رو به کونم بیشتر کرد، خیلی تمیز و اصولی کونم رو میکرد در همین حین کیرم که داشت میترکید رو با دستام گرفتم و شروع به مالیدنش کردم ولی اون با دستش، دستمو از کیرم برداشت و گذاشت روی سینه های بزرگش که با سوتین سرمه ایش بسته شده بودند
+بدن من تنها چیزی که تو باید روش تمرکز کنی، به موقعش آب کیر تو رو هم میارم، نگران نباش ولی فعلا باید لذت رو به من منتقل کنید…
همینطوری سینه هاش رو میمالیدم و اون بیشتر میکرد تا اینکه او از پشت قلاب سوتینش رو باز کرد و سینه هاش بیرون افتاد نوک صورتی سینه اش سفت شده بود و بعد خودش رو با سینه هاش انداخت رو سینه ام و نوک سینه او به سینه های من میخورد و سرش رو کنار سرم گذاشت و شروع به خوردن لاله گوشم میکرد و من بیشتر ناله میکردم، همینطوری که او ادامه میداد من یک موجی در بین پاهام و بدنم احساس کردم و کیرم که خیلی سخت شق بود لرزید و شروع به پاشیدن آبم کرد، بدون اینکه دستی به کیرم بخوره ارضا شدم! و تقریبا چشمم با بالا رفته و زبونم از شدت لذت و اسپاسم بدنم بیرون آمد،
+وای نگاش کن،بدون دست زدن آبش اومد، بهت نگفتم عزیزم؟ که بهترین ارضات رو برات به ارمغان میارم؟
بعد او سریع تر و محکم تر از همیشه شروع به گاییدنم کرد و گفت:حالا نوبت منه!
و بعد با یک ضربه محکم و یک ناله بلند همه آبش رو تو کونم خالی کرد، آبش خیلی زیاد بود و در همین حین او با دندوناش لب پایینش رو گاز میگرفت اومد سمتم و گفت:خیلی خوب بود عزیزم، ممنون بهش خیلی نیاز داشتم ولی بدونم من هنوز با تو تموم نشدم!
پوزخندی شیطانی زد و منو به شکم خوابوند…
یک بالشت زیر شکمم گذاشت و کونم قمبل تر شد بعد با یک حرکت دوباره تو کونم کرد و محکم شروع به تلمبه زدن کرد
_آههه خدا،چطوری میتونی دوباره منو بکنی
+میدونی عزیزم، مدت ها پیش رفتم پیش دکترم و بهش گفتم این رو که بعد از ارضا شدن، دوباره کیرم شق میشه و بعد اون بهم گفت که کیرم من و خود من خیلی حشری ام و با یک سیگنال شهوت در کیرم حتی اگر خیلی هم اومده باشم، تخمام میتونه دوباره منی تولید کنه و مدام ارضا شه و من هم از این نعمت نهایت لذت رو میبرم…
وقتی که اینو گفت لرز در تمام بدنم ایجاد شد، اینکه قرار است مدام توسط او گائیده شوم، کل زمان ها و مکان ها…
این فکر هم خیلی حشری کننده است هم خیلی نگران کننده، ولی به درک! وقتی این دختر زیبا من را دوست داشته باشه کی اهمیت به همچین چیزی میده؟
_آههه خدای من، یواش تر! نمی دانستم کیر شما همچین استعدادی دارد!
+حالا کجا هاشو دیدی عزیزم…
همانطور که او محکم به باسن من میکوبید، تخم های بزرگ او به باسنم میخورد و یک صدای حشری کننده در اتاق ایجاد میکرد و این صدای های برخورد های محکم او به کونم و انعکاس آن خیلی شهوتناک بود…
او پس از ده دقیقه کردن من در این حالت دست هایش را دور گردنم محکم حلقه کرد و فشار داد و در درونم دوباره ارضا شد و بعد من را در حالت های سگی، دختر گاوچران، پروانه ای، ایستاده و حتی درحالیکه او من را بلند کرده بود
سکس ما در ساعت ۱۰:۳۰ شب شروع شد و در ساعت ۶:۵۰ تمام شد.
در حالیکه طلوع خورشید داشت اتاق را روشن میکرد و من بی حال روی شکمم رو تخت خوابیده بودم ندا با یک فشار نهایی برای نمیدونم چندمین بار داخل کونم ارضا شد و بعد روی من دراز کشید و سینه هایش روی کمر گذاشت، در همان حالت که کیرش هنوز تو کونم بود، من را به حالت دمر خواباند و سپس شروع به بوسیدن کمر و گردنم کرد و گفت:خیلی خوب بود عشقم، تو واقعا بهترین دوست پسر دنیا هستی، و مطمئن باش من هم سعی میکنم بهترین دوست دختر لعنتی شما باشم، ناامیدت نمیکنم حالا بخواب و رویا های خوش ببینم
من که در حالت خلسه بودم با شنیدن آخرین حرف های ندا آرام پلک هایم را روی هم گذاشت و به خوابی عمیق رفتم و منتظر ادامه رابطه هیجان انگیزه مان بودم.

(ادامه دارد…)

نوشته:یک بنده خدایی

(ببخشید بابت غلط املایی و چیزهای دیگر…)

نوشته: یه بنده خدایی

دکمه بازگشت به بالا