بچه ننه و طعم کیر

من مازیارم 15 سالمه. چیزی که میخوام براتون تعریف کنم
برای همه مناسب نیست پس تهش نیا کامنت فحش بزار
من بچه ننم، همیشه خونه پیش مامانمم.هنوزم مامانم لباسامو
عوض میکنه تازه شیرم میخورم

تا قبل از مدرسه همه چیز خوب بود مامان راحت بهم شیر اما خیلی بهش گفتن که نکنه. ازون به بعد قایمکی اینکارو میکنه خصوصا وقتی بابا خونه باشه. آخه بابا یه ماه اینجاست یه ماه جنوب کار میکنه. واسه همینم منو مامان خیلی بهم وابسته ایم. شبا پیش هم میخوابیم.

جمعه شب بود که مامان گفت صبح بابات میاد. پاشو بریم حموم. رفتم جلو حموم و لباسامو در آوردم و با یه دونه شرت پریدم تو. پشت سرم مامان اومد. پیرهنشو درآورد. هیچ وقت تو خونه سوتین نمیپوشید. اومد تو و رو چارپایه نشست. آب و باز کرد و دماشو درست کرد. سردم شد رفتم بغلش چسبیدم بهش. مامانیه تپل گرم خودم. دوش رو برداشت و گرفت رو من خیس شدم.چهارپایه کوچیکتر رو آوردم و نشستم جلو پاش. مامان سرمو خیس کرد. آب گرم از سرم می‌ریخت و مامان تو موهام دست می‌کشید. شامپو برداشت و سرمو گذاشت رو ممه هاش. همینطور که سرمو می‌شست منم نوک ممه شو کردم تو دهنم و یکم شیر خوردم. مامان عادت داره دوبار سر رو میشوره. لیف رو برداشت و صابون مالش کرد. هنوز سرم رو ممه هاش بود که شروع کرد پشتمو لیف کشیدن. حموم با مامان خیلی حال میده. دستامو تو دستش گرفت و بازو و شکممو می‌شست. گفت فردا بابا اومد دیگه باید تو اتاق خودت بخوابی. گفتم حواسم هست. بابا که میومد خیلی سخت می‌گذشت چون باید تنها میخوابیدم. تازه دیگه باید قایمکی التماس مامانو میکردم تا بهم شیر بده.
گفت آفرین پسر مامان حالا بلند شو. پاشدم جلو مامان وایسادم شرتمو کشید پایین و کیر و تخمامو لیف کشید. قلقلکم اومد. مامان تخمامو دوباره لیف کشید و خندیدم. مامان گفت قربون پسر دودول طلام برم من. تو تنهایی دودول طلا صدام میکرد

یه هفته میشد که بابا اومده بود. آخر هفته خونه عمه دعوت بودیم.بعد شام همه مشغول حرف زدن بودیم. عمه ازم پرسید کلاس چندمی مازیار جان؟ گفتم اول دبیرستان. گفت پس دیگه بزرگ شدی. راستی چند کیلویی؟ گفتم 86 گفت وای مازیار جان وزنتو کم کن عمه جان مامانت که اصلا به فکرت نیست.ناراحت شدم به مامان نگاه کردم. من یکم چاق بودم اما مامان میگفت من تو سن رشدم و هرچی بزرگتر بشم وزنم خودش کم میشه. مامان معلوم بود بهش برخورده. بعد چند دقیقه به بهونه رفتن صدام کرد تو اتاق که آماده بشیم. مامان لباساشو پوشیده بود و کاپشنم دستش بود. گفتم مگه تو نگفتی من چاق نیستم. مامان گفت تو چاق نیستی قربونت برم بزرگ میشی قد میکشی وزنت کم میشه. الان تو سن رشدی. چیه مثه اون حسام چوب خشک باشی خوبه. حسام پسر عمم بود.دو سال از من کوچیکتر بود. لاغر و دراز و بی تربیت. ازون پسرای زورگو و احمق. مامان ادامه داد بچش سو تغذیه داره به پسر من میگه چاق
اومد جلو که کاپشنمو مرتب کنه. زیپم باز بود و گیر کرده بود. مامان زانو زد و با زیپ ور میرفت. کیرم تو دستش بود و مراقب بود که به زیپ گیر نکنه. یه دفعه حسام درو باز کرد و اومد تو. چند لحظه مارو نگاه کرد. مامان کیرمو کرد تو شلوار و زیپ و کشید بالا. گفت بریم پسرم

هفته ی بعدش همگی رفتیم باغ بابابزرگم. بعد از ظهر هرکی یه طرف افتاده بود. حسام اومد پیشم و گفت بریم تو باغ بچرخیم. یکم راه رفتیم و حسام از شیطنتاش تو مدرسه تعریف کرد. با معلم فلان کردیم. فلانی رو کتک زدیم.و…رسیدیم به جوب سر باغ حسام پرید. یک م نگاه کردم ببینم پلی چیزی هست که از روش رد بشم. حسام فهمید. گفت بپر دیگه چاقالو چیه می‌ترسی بچه ننه. یکم رفتم عقب و از روی جوب پریدم. ولی لحظه آخر پام سر خورد و افتادم تو جوب. شلوارم گلی شد. حسام مسخرم کرد. مثل گاو میمونی اسکل از روی جوبم نمیتونی بپری. گریه م گرفت دویدم سمت خونه و رفتم پیش مامانم. مامان سریع بلند شد و رفتیم تو اتاق شلوارمو کشید پایین و یه شلوار برام آورد. گفت چی شد پسرم حسام اذیتت کرد. گفتم افتادم تو جوب مسخره م کرد. مامان چندتا فحش داد. گریه م بند اومد ولی ناراحت بودم. گفتم مامان یکم بهم شیر میدی. مامان یکم اینو آن رو نگاه کرد و گفتم توروخدا فقط یه ذره ممه بده.هنوز اشک تو چشام بود. مامان تیشرتشو زد بالا و ممه شو از تو سوتین در آورد. رفتم تو بغلش خوابیدم و ممه شو میک زدم. طعم شیرین و گرم شیر تو دهنم بود و ممه ی نرم مامانو میک میزدم. مامانم سرمو ناز می‌کرد. چشامو باز کردم و دیدم حسام داره از لای در با تعجب ما رو نگاه میکنه تا منو دید سریع فرار کردم.اگه مامان می‌فهمید حسابی خرابکاری میشد
بلند شدمو رفتم دنبال حسام. باید خودم درستش میکردم. تو باغ لب جوب نشسته بود و سنگ می انداخت تو آب. کنارش نشستم. یکم ساکت شدیم. یهو گفت تو اتاق چیکار میکردی با مامانت. گفتم سرمو گذاشته بودم رو پای مامانم. گفت نخیر خودم دیدم ممه ش تو دهنت بود. نمیشد جوابشو بدم. حسام دهن لق بود. گفتم توروخدا به کسی نگو. بابام دعوام میکنه اگه بفهمه. گفت یه شرط داره. گفتم چی؟ گفت اینجا نمیشه بریم اونور بهت میگم
رفتیم ته باغ. یسری آجر و کیسه سیمان و چوب و خرت و پرت اونجا بود. رفتیم پشت آشغالا. حسام گفت باید شلوارتو در بیاری. گفتم نه. گفت پس به همه میگم ممه ی مامان تو میخوری بچه ننه. شلوارمو کشیدم پایین. دورم چرخید و از کون سفیدم وشگون گرفت. جاش قرمز شد. گفت شرتتم در بیار. شرتمم در آوردم کیر و تخمامو گرفت تو دستشو فشار داد. گفت کیرتم مثل خودت چاقه. شلوارمو کشیدم بالا ولی حسام شرت و شلوارشو با هم درآورد. کیرش مثل خودش دراز و سیاه بود. واسه یه بچه 13 ساله واقعا بزرگ بود. اومد جلو و دستمو گذاشت رو کیرش. کیرش تو دستم بود و داشتم نگاهش میکردم. هلم داد خوردم زمین تا اومدم بلند شم اومد جلو و بزور کیرشو کرد تو دهنم. کیرش تموم دهنمو پر کرده بود. سرمو گرفته بود و کیرشو ته حلقم فشار میداد. یکم بعد. آب گرم و رقیقی ریخت ته گلوم. حسام رفت عقب بی حال بود. شلوارشو کشید بالا و گفت اگه به کسی بگی منم به همه میگم شیر مامانتو میخوری تازه اون روز تو خونه هم دیدمتون.فهمیدی یا نه. کونتو پاره میکنم
آب دهنمو قورت دادم و شلوارمو کشیدم بالا. رفتیم خونه. همه منتظر ما بودن تا از باغ برگردیم. عمو اینا با ما برگشتن. منو مامان عقب نشسته بودیم و مامان بغلم کرده بود. ماشین عمه اینا از کنار ما گذشت. با حسام چشم تو چشم شدیم. انگشت وسطشو بهم نشون داد و خندید
سرمو گذاشتم رو ممه های مامان و چشامو بستم. کاش میشد یکم شیر بخورم

داستان های قبلیم رو هم بخونید و نظر بدید

مرد شدن پرهام
دلسا اولین کس زندگیم
خیانت به شوهرم

نوشته: آدمک

دکمه بازگشت به بالا