بیحد و مرز (1)
فصل اول، شکار امیر
-سلام آقا ، یه خونه برای اجاره میخواستم
این اولین جملهٔ زن آیندهام به من بود!
بعضی وقتها مشتری خانوم پیشمون میومد و دو نفری بازدید هم میرفتیم، اما مریم یه چیز دیگه بود، از همون لحظه اول که باهاش چشم تو چشم شدم ، لبخندش دل و کیرم رو لرزوند، البته دیدن چاک سینههای سفیدش از لای مانتوی جلوباز کوتاهش و لرزش کون توپلش موقع راه رفتن و قد بلند شم بی تأثیر نبود! یه حال سکسی داشت بدمصب که نمیشد فقط خونه بهش نشون داد!
دوتا خونهٔ مشتری بهش نشون دادم و اینقدر کیرم رو راست کرد که خونهٔ بعدی ، خونه مجردی خودم بود و خدارو شکر اونجارو پسندید و مشتری شد!
در خونه رو که باز کردم، مریم با دیدن لوازم خونه کمی جا خورد و پرسید؛ این خونه مبلهاس!؟ من خودم لوازم دارمااا
از اون دخترا بود که با کشیدن آخر کلمات برای ملت لوندی میکنن! با لبخند تعارفش کردم داخل خونه و خودمم پشتش راه افتادم، فقط اینبار فاصلهام رو کمی کمتر کردم تا اونم تحریک بشه و اگه اعتراضی نکرد وارد فاز بعدی بشم، چند قدم فقط کافی بود تا گرمای بدن جنس مخالف کار خودش رو بکنه! چند دقیقهای نگذشت که صورتش رو به سمتم چرخوند و با لبخند گفت؛ وای اینجا چرا اینقدر گرمهههه!
با گفتن این جمله شالش روی شونههاش افتاد و از نظر من اون لبخند یعنی بیا زودتر منو بکن! همانطور سرش رو برگردونده بود بهش چسبیدم و لبهاش رو بوسیدم و کمی خودم رو عقب کشیدم و منتظر واکنش مریم شدم!
-واااای آقاااا چیکار میکنیییی!!!؟
این جمله رو هم با لبخند گفت و این از نظر من یعنی بله آقا، من موافقم که کونم بذاری!!!
هیچی نگفتم و با لبخند دوباره از پشت بهش چسبیدم و دستم رو روی شکمش گذاشتم و دوباره مثل دفعه قبل لبهاش رو بوسیدم، چند لحظه برای خالی نبودن عریضه مقاومت کرد که بعداً بهش نگن جنده و بعد از چند ثانیه یکی باید منو از دست اون نجات میداد!
کیرم رو که مثل بتن سفت شده بود رو لای کون نرم و گرم مریم گذاشته بودم و با یک دست سرش رو و با دست دیگهام تقریباً همه جاش رو نوازش میکردم، اول شکمش رو نوازش کردم که با مقاومت مریم روبرو شدم اما وقتی دستم رو با زور از زیر تاپ و سوتینش به یکی از سینههاش رسوندم ، کاملاً آروم شد و چند لحظه بعد شروع به همکاری کرد! انگاری رفته بودم تو ستینگ کسش و دکمه تنگ بازیش رو خاموش کرده بودم !!
اون روز برای اولین بار آبم رو تو کس یه دختر یا بهتره بگم یه خانوم ریختم و البته چاره دیگه ای هم نداشتم، چون مریم به پشت روتختم دراز کشیده بود و من پاهاش رو گذاشته بود روی شونههام و آخرای کار که از رنگ رخساره ام مشخص بود که میخوام بپاچم، مریم در یک حرکت ناجوانمردانه پاهاش رو از روی شونهام سُر داد پایین و با فشار دادن پاشنههای پاش به کونم نذاشت حتی یک قطره از آبمم حروم بشه و با کسش همهٔ آبم رو مکید!!
بله, اینگونه بود که امیری که همه عمر کس و کون ملت میذاشت و همه ازش راضی بودن ، یکی پیدا شد و به کون من گذاشت و منم معنی رضایت رو درک کردم!
-عه! دختر این چه کاری بود تو کردی! فردا اگه بچه دار بشی چی!؟
-هیچی, باهم ازدواج میکنیم دیگهههه!
همونطور که کیرم تو کسش بود و فشار پاش از روی کونم کمتر میشد انگار آب یخ ریخته بودن رو سرم! با گفتن اون جمله باز هم خندید و این یعنی ننت گاییدهاس امیر! دستی دستی خودم رو انداخته بودم تو هچل، طرفم کاملا اینکاره بود و به کمتر از ازدواج هم راضی نمیشد، برای همین این بار من بودم که کمی شل کردم و از کیری که تو کونم رفته بود سعی کردم پذیرا باشم و ازش لذت ببرم!
دو سه جمله کلیدی بعد از دیدن خونه و لوازم بینمون ردوبدل شد که بنظرم همونها باعث به گا رفتنم بود، اول اینکه خونه مال خودمه و دوم اینکه مجردم و شایدم نبودن خانوادهام در ایران! هرچی بود که اون گرمای جنس مخالف و وا دادن جنده خانوم صحنه سازی بنظر میرسید! گرما کجا بود احمق جان ، بوی پول به مشامش خورده بود و از حرفهات بر علیه خودت استفاده کرد، اینهمه گنده گوزی بالاخره یجا کار دستت داد!
چند روز تو فکر بودم و هر روز به خودم تف و لعنت میفرستادم اما با یه حساب سرانگشتی دیدم میتونم کلی عشق و حال برای خودم ردیف کنم و در نتیجه خودم رو برای شرایط جدید آماده کردم و کلی شرط و شروط براش گذاشتم تا جنده خانوم زیاد خوش خوشانش نشه!
چند هفته گذشت و چند بار دیگه هم میریم رو دیدم و کردم و خلاصه بیشتر باهم آشنا شدیم ، هر دفعه هم وقتی تو کسش تلمبه میزدم ، تو چشاش نگاه میکردم و آسته آسته بهش میفهموندم که خودم خواستم باهاش باشم و قرار نیست بعد ازدواج بهش متعهد باشم و مثل قبل هرکس رو خواستم میکنم و اونم اگه خواست به جنده بازیش ادامه بده! خبری از مهریه و عروسی و … هم نبود و اگه همه چیز اوکی شد لوازمش رو میتونه جمع کنه و بیاد تو همین خونه باهم زندگی کنیم، اون تازه جدا شده بود و با مادرش زندگی میکرد و پدرش هم خیلی وقت بود خبری ازش نداشتند که یعنی جدا شدن و نمیخوان حرفی ازش بزنن و یک خواهر بزرگتر از خودش داره که اون هنوز جدا نشده و این یعنی من باجناق دار هم قرار بود بشم!
توی اون چند هفته انقدر مریم رو کردم و آبم رو تو کسش خالی کردم تا بیبیچکش مثبت شد و مطمئن شدیم که بچهدار میشیم! برای همین رفتیم تو فاز بعدی که دیدن خانوادهاش بود، وقتی برای اولین بار مامان مریم رو دیدم فهمیدم خوشگلی و سکسی بودن مریم یه شوخیه کثیفه! یه میلف شیک و تر و تازه با بدنی رو فرم و سکسی ، لبخند سکسی یعنی این ،نه اونی که مریم میزد! خلاصه که با دیدن ثریا جون که بهش ثوری جون میگفتن باز دل و کیرم با هم لرزید!
وقتی مریم با لکنت گفت ؛ امیر جون مامانمم میتونه با من بیاد تو خونهٔ ما زندگی کنه!؟
قند تو دلم آب شد و خیلی جدی بهش گفتم: اولاً خونهٔ ما نه و خونهٔ من، دوماً ثوری جون عشق منه ، خودتم نیومدی مهم نیست اما ثوری جون رو بفرست بیاد که خیلی کار دارم باهاش!
از همون اول با مریم طبیعی کرده بودم و مثل یه جنده باهاش برخورد میکردم که حواسش جمع باشه که با یکی بدتر از خودش قراره زندگی کنه و اگه دوست نداره همون اول تکلیفمون رو روشن کنه، در کمال ناباوری فشارهام درست جواب داد و خیلی زود خانوم زرنگه تبدیل به موش شد و هرچی میگفتم رو بعضی وقتها خیلی سریع و بعضی وقتها هم با کمی ناز و عشوه قبول میکرد ، وقتی هم که بهش رسوندم از مامانتم خوشم اومده با همون عشوه و ناز همیشگی مشتی به سینه ام زد و گفت ؛ خاک بر سر هیزت کنن!
اما بازهم این جمله رو با لبخند گفت و معنی جمله رو برام به ؛ (باشه دیوث مامانمم بکن!) تغییر داد!
قبل عقد محضری ،قرارهامون از هفتهای یکی دو بار به روزی یکی دوبار تغییر کرد و کمکم جنده خانومم اکثر شبها خونه من میخوابید و منم حسابی کس و کونش رو یکی میکردم، موهای بلند و هایلایت کردهاش تا وسط کمرش میومد و وقتی با شرت و سوتین تو خونه راه میرفت موهای بلندش مثل یال اسب تکون میخورد و کون تپلشم بالاو پایین میشد و کیرم رو راست میکرد، تمام بدنش رو لیزر کرده بود و هیچ پشمی روی اون پوست سفید خوش فرمش نداشت و وقتی لخت میشد پدرسگ مثل مروارید میدرخشید ، کسش انقدر تپل و سفید و صاف بود که اکثر اوقات مثل گرگ دم کسش مینشستم و قبل کردن کسش انگشتم رو لای اون هلوی پر آبش میکشیدم و از فرط شهوت دوست داشتم دم کسش زوزه بکشم براش! کس نبود که خواهرکسه ، جواهر بود ! نمیدونستم چندتا و چندبار کیر رفته بود توش اما چیزی که مشخص بود در حفظ و نگهداری کسش حسابی کوشا بوده و مثل کس یه دختر هجده ساله روفرم و تر و تازه بود، وقتهایی که شرت رنگی میپوشید قبل سکس انقدر میمالیدمش و باهاش ور میرفتم که شورتش خیس میشد و با دیدن خیسی شرتش شهوتم دوبرابر میشد، خیلی وقتهام دیگه کیرم طاقت نمیآورد و همون وسط خونه جلوی پاش زانو میزدم و شرت خیسش رو پایین میکشیدم و با زبونم شهد کسش رو لیس میزدم و اگه تو آشپزخونه بودیم به اُپن یا کابینتها میچسبوندمش و کیرم رو از جلو تو کسش فشار میدادم و اونم با چشمای خمارش تو چشمام نگاه میکرد و با لبخند آه شهوتناکی میکشید و شروع میکرد به خوردن لبهام و وقتی کیرم رو از تو کسش بیرون میکشیدم، اون جلوی پام زانو میزد و آب کسش رو با لبهاش از روی کیرم لیس میزد و بلند میشد و خودش روی اپن یا کابینت و مبل و هرجایی که میشد خم بشه ، خم میشد و پاهاش رو باز میکرد و کونش رو بالا میگرفت تا از پشت بکنم تو کسش، مااااشالا تو سکس حسابی استاد بود جنده خانومم، خیلی وقتها از لای پاش دستش رو بیرون میآورد و کیرم رو خیلی با لطافت میگرفت و آروم میکرد تو کسش، وقتی هم که تو کسش تلمبه میزدم سرش رو به چپ و راست میچرخوند تا موهای لَختش روی پشتش جابجا بشه و هر دفعه با دستش موهاش رو به یک طرف جمع میکرد و مثل پورن استار ها دهنش رو طوری باز نگه میداشت که انگار کیر رستم رفته تو کسش و اینجوری میخواست یه حالی به پارتنرش بده که مثلاّ وای عشقم چه کیر کلفتی داری! بعضی وقتها با همون دهن بازش نگاهی هم از پشت به من میکرد و بهم لبخند میزد ، انگاری از دیدن من که تو اوج شهوت بودم لذت میبرد و این کاراش من رو هم حسابی داغ میکرد، اما بهترین قسمت سکسمون وقتی بود که میخواستم ارضا بشم، خرمن موهاش رو تو دستم جمع میکردم و انقدر میکشیدم تا گردن بلوریش حسابی کش بیاد و کیرم رو محکم تو کسش فشار میدادم و با دست دیگه ام یا یه لپ کونش رو چنگ میزدم و یا با کف دستم انقدر به کونش ضربه میزدم که کون سفیدش حسابی سرخ میشد ، یک بار که آبم رو ریخته بودم تو کس جنده خانومم و دیگه آب از سرم گذشته بود و هر دفعه که سکس داشتیم تا آخرین قطره آبم رو تو کس داغ مریم جون خالی میکردم و از شدت ارضا هر دفعه پاهای هردومون ضعف میرفت و با خنده روی زمین می افتادیم و چند لحظه فقط نفس نفس میزدیم و از شدت لذتی که برده بودیم بی اختیار باهم میزدیم زیر خنده!
دو سه هفته از رابطهمون گذشت تا مریم خیالش راحت شد که ازدواجمون تنها از روی اجبار نیست بلکه با رضایت و میل هر دو طرف هست، بعد از اون مریم با یه سیس شکارچی خرس گریزلی، اول منو به مامان جونش و بعد به خواهر دافش معرفی کرد، خواهر مریم آرایشگر بود و تقریباً هر دو خواهر و همچنین من تو یک رنج سنی بودیم و هر کدوممون یکی دو سال باهم اختلاف سنی داشتیم، اما ملیحه جون که بهش مَلی میگفتند یه داف کار درست و مثل خواهرش قد بلند و خوش هیکل بود که هر موجود نری رو به سمت خودش میکشوند! بس که کون و سینهٔ درشتی داشت و با لباس های باز و چسب و سکسی که میپوشید وقتی میومد بیرون باید دور خودش سیم خاردار میکشید تا ملت بهش تجاوز نکنن! ماشالا مریم در یک خانوادهٔ داف پرور دیده به جهان گشوده بود و کل خانواده تمام رمز و رازهای شهوتی کردن جنس مخالف رو حفظ بودن!
اولین بار که ملیحه رو دیدم با یه تاپ قرمز و یه شلوار پارچهای سفید تنگ بود که شرت رنگین کمانی زیرش رو هم خیلی راحت میدونستم ببینم، دم دمای غروب بود که مریم گفت بریم سمت آرایشگاه خواهرش تا یه چیزی برداره و مثلاً به صورت اتفاقی منو به خواهرش معرفی کنه یا نشونم بده! وقتی رسیدیم مریم با کمی خوشحالی احمقانه رو به من کرد و گفت؛ اگه آرایشگاه خلوت بود بهت میگم بیای تو، باشهههه؟
-باشه عزیز، البته اگه شلوغ باشه خوشحالتر میشم، بهشون بگو خودشونو به خاطر من تو زحمت نندازن ، هرچقدر لخت تر باشن من بیشتر استقبال میکنم!
مثل همیشه مشتی تو سینم کوبید و با خنده فحشی نثارم کرد و رفت! چند دقیقه بعد روی گوشیم پیام داد که ؛ عزیزم بیا کسی نیست.
-کوس چطور!؟
-خاک بر سرت بیا کوس هست
-ای جووووون الان میام
انقدر موقع سکس بهش خارکسه و مادرجنده گفته بودم که دیگه روی کس و کون خار و مادرش حساس نبود و خیلی راحت میتونستم در مورد تمام گزینههای موجود در خانوادهشون صحبت کنم!
قبل اینکه ملیحه دستش رو به سمتم دراز کنه چند لحظه با چشماش اسکنم کرد و وقتی خیالش راحت شد که خواهرش دوباره با انتخابش به زندگیش گند نزده با انگشتش موهای بلند کنار گونهاش رو پشت گوشش داد و با یک حرکت ریز گردن لبخند ملیحی زد و دستش رو به سمتم دراز کرد؛
-سلام من ملیحهام خواهر مریم جون ، خوشوقتم از آشناییتون.
تو دلم گفتم بهبه چه جندهٔ مودبی، خوشمان آمد از لوندیات خوشگله! دستش رو به گرمی فشردم و چند ثانیه بیشتر دستش رو گرفتم و چشم تو چشم بهش لبخند زدم و با چشمام بهش فهموندم که بعد خواهرت نوبت تو که زیر کیرم شیهه بکشی اسب وحشی من! اونم فکر کنم منظورم رو فهمید و با انگشتش بند تاپش رو لمس کرد و خیلی سریع و دستپاچه تعارفمون کرد تا بریم تو دفترش بنشینیم، وقتی لیوانهای شربت رو روی میز میذاشت کل سینههاش رو قشنگ میتونستم ببینم و از دیدن اون حجم! از زیبایی باز خون تو کیرم پمپاژ شد و سعی کردم با جابجا کردن پاهام برآمدگی کیرم رو از روی شلوارم بهش نشون بدم، اصلا برام مهم نبود که ناراحت بشه اما خیلی برام مهم بود که کیرم راست شدهام رو ببینه و از اون مهمتر واکنشش بود که خداروشکر وقتی دید با تپق زدن تو حرفهاش و استرسی شدنش بهم فهموند که دوست داره کیرم رو بدون روکش تو دستش بگیره و از کشف یک کیر جدید لذت ببره، خیلی سکسی برای توصیف ملیحه کم بود و انقدر فضا سنگین شده بود که نزدیک بود همونجا افسار پاره کنم و هر دو خواهر رو به چند روش سامورایی از کس و کون بکنم، کووووونی داشت که نگو ! چاک سینه های سفیدش و اون کس باد کردهاش که داشت شلوارش رو تو خودش قورت میداد اشک کیرم رو درآورد بود و اگه دستی به سر کیرم میکشیدم امکان داشت های های بزنه زیر گریه و همونجا ارضا بشم، خوشحال بودم از انتخابم انگاری خدا پاداش تمام کارهای خوبم رو حتی خودمم یادم نیومد رو یکجا باهام تسویه کرده بود! شایدم این همه خوشی یجور واریز وام بود و قرار بود طی چند سال قسط های این خوشیم رو به روزگار پرداخت کنم! شاید.
فصل دوم ، شکار مریم
تو آرایشگاه خواهرم روی مبل لم داده بودم و داشتم با دوست پسرم چت میکردم که ملیحه یجور سکرت طوری صدام زد؛
-مریم، مریم، بیا اینجا یه دیقه!
با کلافهگی از جام بلند شدم و شورتم رو از لای کسم که حسابی آب انداخته بود بیرون کشیدم و موهام رو با کش دور دستم بستم و رفتم پیشش؛
-هان، چیه باز !؟
-هان و کوفت ، بجای چت کردن با اون بچه کونی آس وپاس بیا دو دقیقه اینجا باش شاید اون بخت شوخمیت باز شد!
-باز چی پیدا کردی جنده خانوم!
-اون دختره تیشرت صورتیه رو ببین ، نیم ساعته تو نخِشم
-خوب
-خوب کوفت، نمیبینی چشماش خیسه و یک بند داره فشفش میکنه!؟
-مَلی کس و شعر نگو ، حرفت رو بزن ببینم باز چی کشف کردی!؟
-خره، اون با دوست پسرش بهم زده، از زیر زبونش کشیدم بیرون، انگاری پسره از اون مایهداراست و ننه باشم خارجن! شماره پسره رو ازش گرفتم بیا نگاه کن ، عکسهای تلگرام و واتساپش رو ببین !
-سگ تو روحت مَلی، بده ببینم
-خدایی نگاه کن چه خوشتیپِ، پولداری از سرو روش میباره پِدَسگ!
-آره تیکهٔ خوبیه ، اما از اونهاس که هر روز روی کسه یکیه!
-خوب یه روزم بذار رو کس تو باشه! اگه راست میگی و خیلی جَنم داری یه کاری کن که با همون یک بار مزه کست رو فراموش نکنه و خَرت بشه
به عکس پسره زُل زده بودم و داشتم براندازش میکردم که ملیحه انگشتش رو کرد لای کونم و گفت؛
-میبینم که جنده خانومم حسابی رفته تو کارش
-نکن پدرسگ جلوی این همه پتیاره!
انگشتش رو از لای کونم درآورد و با لبخند بادی به موهاش داد و مثل مرغابی کونش رو به چپ و راست تاب داد و رفت سر میز یکی از مشتریهاش، اما من حسابی جذب اون پسره شده بودم ، چه قد و بالایی داشت، با اون ته ریش جذابش دل هر دختری رو میتونست ببره، کمرِ باریک و هیکل ورزشکاریش رو میتونستم موقع سکس تصور کنم، البته بیام و پشت سرش هم توی جذابیتش بیتاثیر نبود! اگه اون بیام و مال خودش باشه که من خودم خرش میشم چرا اون خرمن بشه!
یک روز زمان برد تا آمارش رو در بیارم ، اسمش امیر بود و تو یکی از مناطق خوب شهر دفتر املاک داشت و تقریباً دست رد به سینهٔ هیچ دختری نمیزد!
چند روز بعد دلم رو به دریا زدم و حسابی به خودم رسیدم و لباس های بدن نمای چسبم هم پوشیدم تا خیلی سریع بتونم دل امیر رو بلرزونم و تو قرار اول نمک گیرش کنم!
نقشهام خیلی سریع جواب داد و بعد از نشون دادن دوتا مورد اجارهای رفتیم خونهٔ خودش و با اینکه میدونستم خونهاش کجاست و برنامه اش چیه اما خودم رو به خنگی زدم و مثل دخترای آفتاب مهتاب ندیده برخورد کردم که بهم شک نکنه، وقتی وارد خونه اش شدیم دیدم از پشت خودش رو بهم نزدیک کرد و چند لحظه بعد بهم چسبید و گرمای بدنش حسابی حشریم کرد ، بوی عطری که زده بود آنقدر گرم و با کلاس بود که اصلاً نمیشد عاشقش نشد! سرم رو برگردونم و با چشمای خمارم بهش فهموندم که لبات و میخوام آتیشپاره، اونم که مست شهوت شده بود مثل یه جنتلمن یه بوس رمانتیک از لبهام گرفت و خودش رو عقب کشید! با اون بوسش کسم آب انداخت و تمام بدنم گُر گرفت! نوک سینه هام از شدت شهوت سفت شدن و میخواستم سوتینم رو پاره کنن! چندتا عشوه فقط لازم بود تا دوباره امیر بغلم کنه و اینبار کیرش رو هم لای کونم چسبوند که دیگه داغ داغ شدم! خیلی حرفهای دستش رو جاهایی که تحریکم میکرد میبرد و دوباره کسم پر ترشح شد و از این میترسیدم که وقتی شورت خیسم رو ببینه آبروم پیشش بره!
چند قدم توهمون وضعیت باهم راه رفتیم و منم یه خورده براش ناز کردم تا رسیدیم به در اتاق خوابش، از یه پسر اینهمه مرتب بودن و باسلیقه بودن بعید بود، با یه چشم خونه اش رو نگاه میکردم و خودم و مادرم رو تو این خونه تصور میکردم و با یه چشم دیگه به چشمای امیر نگاه میکردم و تو دلم ازش خواهش میکردم که عاشقم بشو لعنتی ، تو واقعاً مرد رویاهای منی!
چند لحظه بعد منو روی تخت به پشت درازکش بودم و مثلاً ادای دخترهایی که انتظار یه همچین کاری رو از اون نداشتم رو به خودم گرفته بودم و اونم مشغول درآوردن لباسهاش بود! وااای چه بدنی داشت تولهسگ! هنوز کیرش رو لمس نکرده بودم اما داشت آبم میومد! با تمام وجودم دوست داشتم امیر از من خوشش بیاد و نه به عنوان دوست دختر بلکه به عنوان همسر قانونیش منو بیاره تو زندگیش , برای همین هر کاری براش کردم تا حسابی عشق کنه، وقتی چشم تو چشم شد باهام و سر کیر داغش رو گذاشت لای کسم، یه آه ناز براش کردم و اونم حسابی خر کیف شد و لبخندی زد و کیرش رو آروم کرد تو کوس خیسم ، لباش رو لوله کرده بود و مثل بچهها باهام صحبت میکرد؛
-جونم عزیزم، دردت گرفت؟
-آآآی ، کیرت خیلی بزرگه آخه!
مردها عاشق اینن که از کیر کلفتشون بگی و وقتی میکننت اگه درد داشته باشی بیشتر خرکیف میشن و زودتر آبشون میاد! دیونهان دیگه! دوست دارن قدرتمند دیده بشن و ادای هرکول رو در بیارن! خیلی زود با ناز و عشوه هایی که برای امیر اومدم آبش اومد و منم که منتظر اون لحظه بودن با قفل کردن پاهام نذاشتم آبش رو بیرون بریزه و تمام آبش رو با کوسم مکیدم، وقتی بهش گفتم دوست دارم ازت بچهدار بشم تازه فهمید که من از اون آفتاب مهتاب ندیدههاش نیستم و حالا حالاها باید بهم سواری بده! اون همه غرور و جبروت یکهویی ناپدید شد و کم مونده بود اشک هرکول خان در بیاد و مامانش رو صدا بزنه! تو دلم گفتم خودم مامانت میشم خوشگله باید از این به بعد منو رو سرت بذاری و حلواحلوام کنی.
وقتی رفتم آرایشگاه ملیحه مثل بچههای کوچولوها با عجله اومد پیشم و قبل از سلام اشاره کرد بیا تو دفتر، تا رسیدم تو دفترش ، چسبید به من و سریع پرسید؛
-چیکار کردی؟ اوکی شد؟
منم با یک دستم کسم رو مالیدم و بعد با لبخند شکمم رو براش مالیدم که گل از گلش شکفت!
-جنننننده! آبش رو ریخت توت!!؟
-بعله!
-سگ تو روحت مریم ، یارو رو آچمزش کردی که!
-دیگه،دیگه!
-دیگه،دیگه و مرگ، مثل آدم توضیح بده ببینم چطوری پسر رو کردی!؟
یخورده از سکسمون با آب و تاب برای ملی گفتم و بعد آخر صحبتهای یه انگشتی از روی شلوار نازکش لای کسش کشیدم و گفتم؛
-هاااا چیه جنده خانوم توهم که خیس کردی!!! گفته باشم شوهرم رو با کسی تقسیم نمیکنمااااا!
-اوووو، حالا نه به داره نه به باره چی سریع شوهر شوهر میکنه برای من ، خوبِ خودم برات پیداش کردمااا! اگه من نبودم که هنوز داشتی با همون مسعود چلغوز لاس میزدی که!!
روز بعد به امیر پیام دادم و هر طوری شد کشوندمش پای قرار دوم و سوم و … به یه جایی رسوندمش که خودش میومد دنبالم و قربونم میرفت، البته منم براش کم نمیذاشتم و هر سازی که میزد براش میرقصیدم تا حسابی عاشقم بشه، یخورده چشم چرون و بد دهن بود اما خوبیهاش خیلی بیشتر از بدی هاش بود و بعد یکی دو هفته که خیالم از بودنش و تصمیمش برای ازدواج راحت شد بردمش خونه خودمون تا مامان ثریا رو ببینه و ثوری جون هم نظر کارشناسانه اش رو بده، امیر کثافت که به هیچ موجود مادهای رحم نمیکرد داشت با چشماش ثوری جون رو قورت میداد و ثوری جون هم ماشالاش باشه بدش نمیومد کیر داماد جدیدش رو هم تست بکنه و خیالش راحت بشه که پسر خوبی هست یا نه!
-مامان جان کاش یخورده لباس رسمیتر میپوشیدی، این چیه آخه! مگه قراره تورو بگیره!!!؟
-خفه! خدارو چه دیدی شاید جواهر شناس بود و از من خوشش اومد!!
-جواهر جان قبلاً آقای جواهرشناستون جواهرش رو انتخاب کرده ، و سندشم گذاشته تو شکمم!!
-خاک تو سر جندهات کنن که چه با افتخار از جنده بازیهایش تعریفم میکنه، دخترهٔ ایکبیری
-مامان به خدا ضایع بازی در بیاری دیگه نمیذارم ببینیشهااا!!!
اما ثوری ضایع بازیش رو درآورد و امیرم حسابی ازش دلبری کرد و هر دو چشماشون از دیدن هم برق زد! کثافت های هیز جوری به هم لبخند میزدن که کم مونده بود همونجا باهم سکس کنن! وقتی دیدم وضعیت داره از کنترلم خارج میشه سریع ختم جلسه رو اعلام کردم و با امیر رفتیم خونه اش تا آبش رو تخلیه کنم بلکه از فکر ثوری بیاد بیرون! یه ست مشکی پوشیده بودم که سفیدی بدنم رو بیشتر نشون بده و تا رسیدیم خونه سریع رفتم لباس خواب حریرم رو پوشیدم و مشغول درست کردن شام شدم، امیرم که رفته بود دستشویی تا اومد بیرون و منو با اون لباس دید مثل چیز ندیدها اومد تو آشپزخونه و منو از پشت بغل کرد و موهای بلندمو زد کنار و شروع به بوسیدن گوش و گردنم کرد و با هر دو دستش سینه هام رو میمالید؛
-کیرت برای مامان من راست شده بود کثافت!
-واای مامانت چه کوسی بود دختر! واقعاً کیرم داشت شلوارم رو پاره میکرد!
با دست پسش زد و اخمام رو توهم کشیدم و گفتم؛ پس برو با همون جنده خانوم باش به من چیکار داری!؟
-مامانتم میکنم عشقم اما به وقتش ، فعلا باید ترتیب دختر جندهاش رو بدم که انقدر برام بلبل زبونی نکنه تا بعد نوبت مامان جونش بشه
-خیلی دیوثی امیر!
کاری از دستم بر نمیومد و باید با شرایط پیش اومده جلو میرفتم، اگه ازدواجمون قطعی میشد و میتونستم با امیر بمونم ممکن بود منم مثل مامان و باباش برم اروپا و پاسپورت خارجی بگیرم و از این زندگی نکبتی خلاص بشم، تمام عمر کار کردم و به همه کس و کون دادم اما هنوز هشتم گرو نهم بود و هرچی در میاوردم باید اجاره خونه میدادم و خیلی وقتها از پس خرج زندگی خودمم برنمیومد و از ملی و ثوری و دوست پسرهام قرض میگرفتم ، ای ریدم به این زندگی، این همه مدت منتظر یه مرد پولدار بودم اونم اینجوری هیز دراومد، پدسگ کیرش برای همهٔ فامیلم راست میشد! اصلاً به کلیتوریسم بذار همه رو بکنه فقط سندش به نام من باشه بقیهاش برام مهم نیست.
این فکرهارو وقتی داشتم میکردم که رو اپن خونهٔ امیر خم شده بودم و امیرم داشت کیرش رو تا دسته تو کوسم فرو میکرد و از شدت هیجان همهٔ رگهای بدنش بیرون زده بود، تو اون حالت سرم رو چرخوندم و با جمع کردن موهام با لبخندی شهوانی نگاهی به امیر کردم و بازهم تو دلم ازش التماس میکردم که تورو خدا مال من شو، وقتی ضربههاش شدید شد فهمیدم قراره باز کسم پر از آب امیر بشه و چند لحظه بعد دست انداخت توی موهام و طوری موهام رو کشید که داشت گردنم میشکست ، میتونستم اون لحظه صورت امیر رو تصور کنم که داره دندونهاش رو محکم به هم فشار میده و سرش رو روبه سقف گرفته و پیشونیش پر عرق شده، ضربههای شدید دستش به کونم یعنی چند ثانیه مونده تا پاشیدن آبش ، منم تو اوج بودم و هر دفعه که امیر اینجوری میکردم چندبار ارضا میشدم، قبل از اینکه کیرش رو بکنه تو کوسم انقدر بهم ور میرفت و نازمو میکشد که شورتمو خیس میکردم، تو سکس خیلی حرفهای بود، آرزوی هر دختریه که یه همچین پارتنری داشته باشه، وقتی هم که آبش رو تو کوسم خالی میکرد انگاری روح از تنمون میرفت و پاهامون از شدت هیجان شل میشد و هر کدوممون یجا ولو میشدیم ، اما همیشه بعد سکس این من بودم که باید دنبال دستمال کاغذی میگشتم تا آب امیر از تو کسم روی زمین نریزه ! بیحالی و لبخند امیر رو بعد از سکس دوست داشتم این لبخندش یعنی من کارم رو درست انجام داده بودم و یک قدم به هدفم نزدیکتر شده بودم.
هر روز که میرفتم آرایشگاه پیش ملی بعد از گرفتن گزارش کارهای اون روزم با امیر ، گیر سه پیچ می داد که امیر رو ببرم اونجا تا اونم از نزدیک گل پسرم رو ببینه، انقدر گفت و گفت تا دیگه امیر رو یه شب راضی کردم که بریم آرایشگاه ملی و همدیگه رو اونجا ببینن، وقتی رسیدیم اول خودم رفتم تو ببینم همه چیز اوکی هست بعد بگم امیر بیاد
-ملی این چیه پوشید آخه!
-علیک سلام! مگه چشه!
-جنده خانوم همهٔ سینه و کوس و کونت رو انداختی بیرون بعد میگی مگه چشه!
-خفه شو بابا، خیلی هم ناز شدم
-کثافت خوبه تو شوهر داری و انقدر هیزی
دیگه با ملیحه کل کل نکردم و به امیر پیام دادم و گفتم بیا عزیزم کسی نیست.
-کثاااافت
-چی شده!؟
-بهش پیام دادم میگم بیا کسی نیست دیوث پیام داده کوس چطور!؟
ملیحه با دیدن پیام امیر باز رگ جندگیش زد بالا و کمی پاهاش رو ازهم باز کرد و انگشتش رو از روی شلوار تنگش رو کسش گذاشت و با صدای بلند و آه و اوه کنان گفت؛
-بگو بیاد، کوسم هست
-هر دوتون کثافتین
اصلاً پشمشم نبود که شوهر دیوثش طبقه بالاست و شاید صدای پتیاره خانوم رو بشنوه! هرچقدر من اسرار میکردم که ؛ ملی خفه شو! اون صداش رو بلندتر میکرد و کوسش رو بیشتر میمالید!
-آه امیر جون بیا منوووو بووکون
-خفه شو دیگه جنده بهش پیام دادم ، الان میاد!
وقتی امیر رسید و زنگ در رو زد ملیحه سریع خودش رو جمع و جور کرد و دستی به موهاش کشید و دستی هم زیر سینه های درشتش برد تا چاک سینه اش بیشتر بزنه بیرون و منم رفتم در رو باز کردم، همونطور که انتظار داشتم باز امیر پدسگ اون لبخند شیطانیش روی صورتش نقش بست و خواهر جنده منم حسابی براش دلبری کرد تا اونم گوشه قلب بزرگ و جا دار امیر برای خودش خیمه بزنه!
ملی یجوری با دیدن امیر از خود بیخود شده بود که کم مونده بود بخوره زمین و سقط بشه! تو دلم هرچی فحش بلد بودم به جنده خانوم دادم اما کاری از دستم بر نمیومد، تو چند دقیقه آنقدر گرم گرفتن که انگاری چند ساله پارتنر همدگهان! ملی دیوث یجوری شلوار تنگ و نازکش رو بالا کشیده بود که دو تا لپ کسش رو میشد از روی شلوارش دید، یکی نیس بگه اون شورت هفت رنگ چیه آخه زیر اون شلوار پوشیدی جنده خانوم مگه زن عمو پورنگی! وقتی ملی شربت آورد و گذاشت روی میز یجوری خم شد که انگاری سینه داره به امیر تعارف میکنه بجای شربت! تمام اون سینهٔ گنده و سفیدش رو انداخته بود بیرون! امیرم چند لحظه بعد پاهاش رو از هم باز کرد و جوری نشست که کیر راست شدهاش رو ملی خانوم قشنگ ببینه و حال کنه! باز امشبم باید میرفتم آب امیر رو میکشیدم تا از فکر ملی بیاد بیرون، وضعیتی گیر کرده بودم، برای بقیه راست میکرد کوس و کونش رو من باید میدادم!!!
فصل سوم ، دیدار در باغ
بعد از دیدن ملیحهٔ کون قلمبه خیلی دوست داشتم شوهرش رو هم ببینم ، برای همین یه برنامه باغ ترتیب دادم تا جک و جندههای خانواده خانومم رو بیشتر ببینم و باهاشون آشنا بشم ، جندههای خانواده که مشخص بودن و به باجناقم میگفتم جَک! دفعه اولی که به مریم گفتم جک چیکارهاس تعجب کرد و وقتی بهش گفتم جک کیه و چرا اسمش جَکه پاره شد از خنده! خوبی مریم و خانوادهاش این بود که این حقیقت رو پذیرفته بودند که جنده هستند و با حرفها و کارهای من ناراحت نمیشدن، یا شایدم ناراحت میشدن و به روی من نمیآوردن که اگه میشدن هم به تخمم نبود!
به مریم برای برنامه باغ گفتم و اونم به جک و جندهها گفت و خیلی سریع برنامه ردیف شد و روز موعود منو مریم زودتر رفتیم تا کارهای اولیه رو انجام بدیم و یکی دو ساعت بعد هم خار مادر مریم هم اومدن، یه خورده چشم تیز کردم تا توی ماشین رو دقیق تر ببینم ، ای بابا بازم که جک بدبخت رو نیاوردن این جندهها! احتمالاً خودشون حدس زدن قراره اینجا کلی عشق و حال کنن و اون بنده خدا سرخره برای همون نیاوردنش!
وقتی ملیحه و ثریا از ماشین پیاده شدن انگار دوتا خواهر داف با هم ست کرده بودن و هردو تاپ و شلوار مشکی پوشیده بودن و اندام سکسیشون رو با یک مانتوی نخی سفید کاور کرده بودن که بقیه نر های سر راهشون برای دافیهای من راست نکنن!!
-به به سلام مامان ثوریِ خوشتیپ خودم، چقدر شیک شدین شما خانوم
ثوری جون رو بوسیدم و از همون طرف به مَلی جون که درگیر وسایلش بود و چند لحظه بعد پیاده شد سلام کردم؛
-اووو اینجارو ببینین، چه خانوم زیبایی تشریف آوردن به باغ، خیلی خوش اومدی ملی جون
دستم رو روی کمر مادر زن آیندهام گذاشتم و چند قدم جلو رفتیم و ملیحههم اومد این طرفم و بعد دست دادن و یه روبوسی لایت دستم رو پشت کمر اونم گذاشتم و به سمت خونه باغ راهنماییشون کردم، قدشون همینطوری هم بلند بود و با کفشهای پاشنه بلندی که پوشیده بودن دیگه روی ابرها سیر میکردن، اون لحظه حس سلبریتیها رو داشتم که با دافهاشون روی فرش قرمز راه میرفتن! بالای پلهها هم مریم با لبخند داشت برامون دست تکون میداد و سیس صاحب باغهارو هم برداشته بود و از جاش تکون نمیخورد! دافی ها به محض رسیدن به خونه کاورشون رو برداشتن و تاپ مشکی روی اون پوستهای سفید و بلوری حسابی جذابشون کرده بود، بادی به موهای بلندشون دادن و خیلی سریع طوری که مثلاً من متوجه نشدم زیر چشمی مشغول اسکن خونه شدن!
-خوب بگین چی دوست دارین براتون بیارم، چای ، شربت ، شراب ، آبجو!؟
ملیحه که خیلی آتیشش تند بود دوست داشت خیلی سریع خودمونی بشه با لبخند اومد تو آشپزخونه و گفت؛
-اووو چه منوی وسوسهانگیزی دارین شما آقا، فعلاً یه شربت بخوریم بعد میریم سراغ بقیهٔ منوت!
ثوری و مریمم حرف ملی رو تایید کردن و روی صندلیهای جلوی اپن نشستن و منو ملی هم این طرف اپن تو آشپزخونه نشستیم و چند دقیقهای با تنقلات و … سرگرم صحبت شدیم.
-چرا جک رو نیاوردین!؟
-جک!؟ جک کیه!؟
مریم کمی سرخ و سفید شد و به ملیحه گفت؛ جواد آقا رو میگن!
ملیحه خندید و با تعجب از مریم و من پرسید ؛ حالا چرا جک!؟
-بعداً بهت میگم!
-هیچی اون کار داشت ، گفت ایشااالا یه وقت دیگه میاد که همدیگرو ببینیم
تو دلم گفتم میخوام صد سال سیاه نبینمش مردیکه کسکش رو! یه لحظه به نشستن هر سهتاشون دقت کردم و کیرم راست شد، یک دستشون رو گذاشته بودن روی اوپن و طوری روی دستشون خم شده بودن که دست کامل رفته بود زیر سینههای درشتشون و اون مرواریدهای خوشگلشون داشت از زیر تاپهای چسب و جذابشون بیرون میزد، انگاری داشتند برای بیشتر نشون دادن سینه های سفید و توپلشون باهم مسابقه میدادن و منم گویا حکم داور مسابقه رو داشتم!
ملیحه و ثریا لبخندهای دلبرانشون محو نمیشد، با خودم گفتم اگه اینا رو به حال خودشون بزاریم تا شب میخوان کس شعر بگن و به هیچ کاری نمیرسیم برای همین چهارتا آبجوی تگری از تو یخچال آوردم و گفتم ؛ بنظرم وقتشه یه لبی تر کنیم و یخورده گرم بشیم و بریم یه تنی به آب بزنیم
ملیحه که کنارم بود با عشوه بادی به موهای بلند و بازش داد و کمری صاف کرد و گفت؛ وااای مرسی امیر جون، مگه اینجا استخر دارین!؟
-شما لبتون رو تر کنین ، استخر هم داریم خانوم
-واااای کاش میگفتی ما که مایو نداریم!
-مایو برای استخرهای بیرونه که جیش نکنی تو آب استخر!
سریع بحث رو کشوندم به مسائل سکسی تا واکنششون رو ببینم، همونطور که انتظارش رو داشتم هر سهتایشون پایه بودن و با قهقهه زدن و شوخی کردن از گفتن اینجور حرفها استقبال کردن.
-مایو چه ربطی داره به جیش آخه!؟
-من اینطوری شنیدهام! بعدشم شورت و سوتین های خانوم ها که فرقی با مایو دو تیکه نداره!
-حالا بذارین شما دوماد ما بشین بعد مارو لخت کنین!
ثوری جون با گفتن این حرف دستی به بازوی لختش کشید و عشوهٔ درشتی اومد که مثلاً من استخر بیا نیستم و به این زودی ها وا نمیدم! تو دلم بهش خندیدم و گفتم داره ازت میره جنده خانوم واسه من ادای تنگارو در نیار!
-حالا نوشیدنیهاتون رو بخورین برای بعدش یه فکری میکنیم
نیم ساعت طول کشید تا یه قوطی آبجو کوفت کنن و لپهای سفیدشون گل بندازه و یخورده از فاز تنگی که برداشته بودن فاصله بگیرن!
-خوب بنظرم پاشین یه چرخی تو خونه و باغ بزنیم و یه خورده راه بریم
-آره عزیزم من که خیلی داغ شدم، حیفه بخوایم کل روز همینجا بشینیم
مریم که با خوردن آبجو انرژی گرفته بود با من هم نظر شد و بقیه رو هم از دور میز بلند کرد و رفتیم تو باغ
-امیر جون گفتی این باغ مال خودتونه!؟
-نه بابا، من کجا و این باغ کجا!
-خیلی خوشگل و بزرگه
-آره ، هنوز کلی از جاهاش رو ندیدیم
-استخرش کجاست پس!؟
-اون طبقهٔ پایینه
-اووو چه باکلاس!
-جدی نمیخواین یه تنی به آب بزنین!؟
ملیحه که همینطوریش کشدار صحبت می کرد با خوردن اون آبجو حرفها و حرکتهاش کشدارترهم شده بود با ناز و ادا گفت؛ آخه با این لباسهااااا که نمیشه امیر جووون!
این یعنی دلش میخواست اما شرایطش رو نداشت!
-یعنی شورت و سوتین هم نداری!
باز خندهٔ مستانهای کرد و با گذاشتن انگشت ها جلوی لبش به نشانهٔ خجالت گفت؛ نه اونو که دارم، اما…
-اما نداره دیگه ، بیاین یه لحظه پایین رو ببینین، اگه خوشتون نیومد تو آب نرین! اصلاً میخواین شما تنها برین من نمیام که راحت باشین؟
با اینکه پیشنهادم ریسکی بود و احتمال داشت خودشون تنها برن و سرم بی کلاه بمونه اما با شکم سیری پیشنهادش رو دادم و میدونستم اینها کوندریده تر از اونی هستن که بخوان از من خجالت بکشن! بدون اینکه منتظر جوابشون بشم به سمت استخر راه افتادم و اونم گیج و آچمز پشت سرم راه افتادن
-بیاین اینم استخر ، تا شما برین تو آب منم براتون تنقلات میارم که همینجا ادامه بدیم
بازهم بدون اینکه منتظر نظرشون باشم راهم رو کشیدم و رفتم بالا تا محتویات میز بالا رو جمع کنم و ببرم پایین ، چهارتا آبجو دیگه هم از یخچال برداشتم و همه رو گذاشتم تو سینی که صدای آب و قهقهٔ خوشگل خانوما بلند شد، با لبخند سینی رو برداشتم و رفتم پایین
-عه ثوری جون چرا نرفتی تو آب!؟
مریم با خنده از توی آب داد زد؛ مامانم از داماد جدیدش خجالت میکشه!!
از اونطرفم ملیحه که لباسهاش رو درآورده بود و با شورت و سوتین داشت تو آب بالا و پایین میرفت با خنده و جیغ گفت؛ مامان عروس زیر لفظی میخواد!!
سینی رو میز جلوی ثوری گذاشتم و رو مبل کناریش نشستم و دست انداختم دور گردنش و به دوتا دختر جندهاش با اخم گفتم؛ مادر زن جان منو اذیت نکنین وروجکها، هر کاری که دلش بخواد میکنه! و بعدش یه بوس از گونهٔ ثوری کردم که دوتا دخترای آتیش پاره اش اووووووویی کشیدن که چند تا معنی داشت! اینکه ماهم بوس میخوایم یا اینکه داماد جدید میخواد ترتیب ننهمون رو بده! من در جواب معنی اولشون همانطور که دستم روی شونهٔ لخت مادر زنم بود داد زدم؛ کووووفت یه خورده صبر کنین شما رو هم ماچ میکنم!
اون دوتا هم با شنیدن این حرفم باز زدن زیر خنده و با جیغ و داد به سمت ما اومدن که روی ما دوتا آب بریزن!
-نکنین دخترااا!
ثوری هنوزم تو ادا بود و سعی میکرد جلوی خندهاش رو بگیره اما من ول کنش نبودم و حسابی بهش چسبیده بودم و شوخی شوخی داشتم میمالیدمش!
-دخترا بیاین یه لب دیگه تر کنین، شاید مامان جون هم بعد راند دوم رضایت داد و اومد توی آب!
اول مریم از پلهٔ استخر اومد بالا و پشت سرشم ملیحه جووون کون گندهٔ سکسی من! دوتا خواهر بدنشون مثل بلور بود و قطرههای آب روی پوستشون سکسی ترشونم کرده بود، همانطور که درگیر موهای خیسشون بودن خرامان خرامان به سمت ما اومدن و با کونهای خیسشون روی صندلیها نشستن و مشغول خوردن و نوشیدن شدن، یه نگاهی به سینههای مریم میکردم و یه نگاهی به سینه های ملیحه و یه دستی به بازوی ثریا میکشیدم و یک جرعه می رفتم بالا ، هر سه تاییشون خوشگل و خوش هیکل بودن و نمیشد بینشون فرق گذاشت
-اینجاس که شاعر میفرماد؛ گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
هنوز حرفم تموم نشده بود که ملی قوطیش رو از جلوی دهنش سریع آورد پایین و گفت؛ کو گل!؟
دوباره ثوری جون رو به خودم فشارش دادم و بوسش کردم و گفتم؛ اینم گل! ثوری جون گل منه!
در کمال ناباوری ثوری هم برگشت در جواب حرف و ماچم منو بوسید و گفت؛ قربونت برم من که اینقدر باشعوری، برخلاف این دوتا گاااااو!
-ماااااااماااان!!!
-مامان و درررررد!
-اووووف این دوتا چه لاوی میترکونن باهم! امیر جدی گل نداری!؟
ثوری اخمی به ملیحه کرد که چقدرم روی دختر جندهاش تاثیرگذار بود!
-عه مامان ول کن دیگه، امیر از خودمونه!! اصلاً بذار برم بالا فکر کنم یدونه آماده دارم!!!
-ملییییی !!! خجالت بکش دختر!!
-برو بابا بجای خجالت بیا گل بکش تا از زندگی لذت ببری!
ملیحه اینو گفت و مثل یه دختر پنج شش سال از جاش پرید و چند تا قر با اون کون گندهٔ خیسش داد و رفت بالا! وقتی بالا و پایین میپرید کونش مثل ژله میلرزید و کیرم داشت براش نبض میزد! ثوری هم که از کارهای دخترش حرصش گرفته بود از تو بغلم خودش رو جدا کرد و قوطیش رو برداشت و یکم آبجو زد و رو کرد به مریم و گفت؛ برو از تو کیفم همون سیگارای منو بیار
مریمم مثل خواهرش از پشت یک دنیا بود! تا جایی که تونستم از پشت کونش رو نگاه کردم و وقتی تنها شدیم دوباره ثوری جون رو که کلافه بود بغلش کردم و اینبار گوشهٔ لبش رو بوسیدم که حس کردم کمی حشری شد و دستم رو از روی بازوش سور دادم زیر سینه اش و همانطور که بهش چسبیده بودم کمی سینهٔ نرمش رو نوازش کردم
-ولش کن بابا امروز اومدیم اینجا خوش باشیم دیگه، زیاد گیر نده بهش
-دخترهٔ احمق اصلا رعایت نمیکنه
دوباره بوسش کردم و دستش رو که نزدیکم بود گرفتم و روی پای خودم گذاشتم و بهش گفتم؛ ثوری جون امروز رو اگه مثل دخترهات خوش نگذرونی از جیبت میره، امروز و فکر کن مجردی و دختری هم نداری ، اصلأ خودم میشم دوست پسرت عشقم! دوباره گوشه لبش رو بوسیدم و سینه اش رو مالیدم که بالاخره بهم لبخند زد و با همون دستی که روی پام بود کمی رون پام رو فشار داد و گفت؛ توهم خیلی شیطونیهاااا وروجک!!
با شنیدن صدای پا ثوری جون دستش رو از روی رونم برداشت فشاری زیر سینههاش داد و موهاش رو کمی از تو صورتش عقب زد تا دخترهاش نفهمن که مامانشون حشری شده اما من همچنان با دستم که از زیر بازوی ثوری رد کرده بودم داشتم سینهاش رو میمالیدم و برام مهم نبود که دخترهاش میخوان ببینن که دارم ننهٔ جندشون رو جلوی چشماشون میمالم!!
هر دو خواهر باهم از پله اومدن پایین و دیگه با شورت و سوتین راه رفتن رو طبیعی کرده بودن! وقتی از پلهها میومدن پایین لرزش سینههاشون یک طرف حتی انحنای کونشونم که از بدنشون بیرون زده بود داشت میلرزید و چه استایلی داشتند خواهران سوپر کوس!
-بیا مامان این سیگارهای شما
ملیحه باز مثل بچهها پرید وسط حرف مریم و یه سیگار رو که سرش پیچ خورده بود رو مثل کاری که برای رقص چاقو قبل کیک بریدن میکنن دستش گرفت و کونش رو کمی به چپ و راست داد و با خنده گفت ؛ اینم سیگاری ما!!
-مامان فندکت رو بده
-بیا عزیزم
-اوووو مامانمون چه مهربون شده! بیاااا عزیزم! بوسهای دوماد جدی