تجاوزی از جنس بدبختی به سامی (۱)

سلام وقتتون بخیر
من سامیار هستم که تو خونه و مدرسه سامی صدام میکنن و الان 18 سال دارم .
این خاطره ای که تعریف میکنم از زمانیه که من 14 سالم بود . اگه بخوام از خودم بگم اون موقع من یه بچه خوشگل بودم که برخلاف هم سنی هم جثه ام هم ریزه میزه بود ولی هر چی همه جام کوچولو بود کون خیلی خوبی داشتم و این باعث میشد تو مدرسه و همه جا خیلی اذیت بشم مخصوصا که بدنم خیلی سفید بود و هیچ مویی هم نداشتم که بر اساس ژنتیک خانوادگی حتی الانم خیلی کم بدنم مو داره . من از بچگی خیلی حسی به دختر و دختر بازی نداشتم و حتی از همکلاسی های پسرم هم که خیلی تو کفم بودن و اذیتم میکردن خوشم نمیومد و بهشون حس نداشتم اما خیلی از مردای سن بالا خوشم میومد ولی اصلا از مردایی که پشمالو بودن خوشم نمیومد و تو فانتزی هام همیشه مردای بدون مو رو دوست داشتم .
خلاصه …
داستان از اونجایی شروع شد که من به همراه دوستام تابستون میرفتیم والیبال تو باشگاه و منم چون خونمون نزدیک باشگاه بود خیلی موقع ها با همون لباس ورزشی که یه شورت و تی شرت سفید بود میرفتم میومدم دوستام هم خیلیاشون اینطور بودن .
ما طی مسیر از مقابل یه مکانیکی رد میشدیم که من مدتی بود همیشه حس میکردم وقتی از اونجا رد میشیم صاحب مکانیکیه که یه مرد شاید چهل سال به بالا بود سریع میاد بیرون و مارو نگاه میکنه و ما همک زیاد محل نمیزاشتیم تا اینکه یه روز که مثل همیشه از اونجا با خنده و بازی گوشی رد می شدیم باز هم چشمم افتاد بهش که این بار به من خیره شده بود و وقتی نگاش کردم نمیدونم ناخودآگاه یا مخصوصا یه بوس بهم فرستاد و یه چشمکی هم بهم زد من خیلی شوکه شدم و فوری نگاهمو برگردوندم و از اونجا رد شدیم و با خودم گفتم حتما اشتباهی دیدم اما دفعه بعد هم همین کار رو کرد و ایندفعه یه علامت هم بهم داد که من متوجه نشدم و خیلی ترسیده بودم و تصمیم گرفتم از دفعه بعد دیگه از اونور خیابون برم .
هفته بعد که از باشگاه اومدیم بیرو دیدم حسابی داره بارون میاد که دوستام یه عده شون باباشون اومده بود دنبالشون و یه عده شون هم اسنپ گرفتن و منم طبق معمول هیچ پولی نداشتم تا تاکسی بگیرم آخه بابام یه کارگر معمولی بود که درامدش حتی بزور کفاف زندگی و اجاره خونمون رو میداد و همین باشگاه والیبال هم با هزار تا گریه و التماس و بدبختی ثبت نامم کرده بودن و حتی همیشه موقع شهریه ها مامان بیچارم دست به دامن بابابزرگم میشد و از این رو منم هرچی خرجی میگرفتم پس انداز میکردم تا بزارم رو شهریه و تو جیبم پولی نداشتم .
خلاصه منم یکم وایسادم تا بارون بند بیاد که اونم نیومد و نا چار راه افتادم که حواسم نبود و دوباره از جلو مکانیکیه گذشتم که چشمم افتاد به همون اقاهه که انگار منتظر من بود کم کم بهش نزدیک شدم که خواستم سریع رد بشم که گفت سلام پسر خیس بارون شدی بیا تو یکم بارو بند بیاد بعد برو سرما میخوری که منم گفتم خیلی ممنون و سریع رد شدم که از پشت صدام زد که توجه نکردم و به راهم ادامه دادم یکم که رفته بودم دیدم یه پرشیا کنارم ایستاد و بوق زد شیشه رو که آورد پایین دیدم ای بابا خودشه که گفتم بله چی میخواین که گفت بشین برسونمت مریض میشی که منم گفتم نه خیلی ممنون و به راهم ادامه دادم که باز اومد و گفت لجبازی نکن سوار شو که منم توجه نکردمو پا گذاشتم به فرار که با سرعت اومد و کنارم وایساد و از ماشین پیاده شد و اومد جلومو گرفت و گفت بچه جون چرا لج میکنی میگم بیا برسونمت که گفتم شما کی هستین که میخواین منو برسونین که گفت فرقی نمیکنه تو هم مثل پسر من الان سرما میخوری که گفتم خیلی ممنون الان میرسم خونمون خواستم رد شم که یهو مچ دستمو گرفت و کشید سمت ماشین که منم داد زدم ولم کن کمک کمک که بدبختانه اون موقع ظهر و تو اون بارون هیشکی تو کوچه نبود فوری سوار ماشینم کرد و خودش هم نشست و من شروع کردم داد زدن و گریه و التماس که گفت من کاری باهات ندارم فقط میخوام چند کلمه باهات حرف بزنم که منم دوباره داد و فریاد کردم که یه مشت حسابی کوبید تو بازوم که نفسم بند اومد و یه چاقو از داشبورد برداشت و گفت خفه نشه همینجا میکشمت که منم از ترس زبونم بند اومده بود و نمیتونستم حرف بزنم که شروع کرد به حرکت کردن که گفت ببخشید عشقم نمیخواستم اذیتت کنم مجبورم کردی …
چی داشتم میشنیدم ؟ عشقم ؟!!! خدای من
ادامه داد : من باهات کاری ندارم فقط خیلی وقته که زیر نظر دارمت و ازت خیلی خوشم میاد و فقط نمیدونستم چجوری بهت بگم که منم سکوت کرده بودمو فقط یواش اشک میریختم که گفت دیگه گریه نکن به خدا من قصد اذیتتو ندارم فقط میخوام باهم دوس شیم که باز هم من چیزی نمیگفتم که گفت به خدا هر روز با این امید میام مغازه که یه لحظه تو رو ببینم و بد جوری تو کفتم که با این حرفش با التماس گفتم تورو خدا ولم کنین برم که گفت چشم فقط به حرفام گوش کن بعد نوکرتم هستم که سکوت کردم و گفت : چرا پیاده میرفتی تو این بارون با این شورت و تیشرت و به بابات نگفتی بیاد دنبالت که گفتم بابام ماشین نداره که گفت خب با تاکسی میرفتی که گفتم پول نداشتم که گفت ای جانم مگه من مرده باشم که تو پول نداشته باشی میخواست خرم کنه که گفتم ممنون حالا ولم کنین میخوام برم که گفت ببین من عاشقتم و هر روز که از مقابل چشمم میگذری منو میکشی و تا حالا هیشکی رو اینطور دوست نداشتم و این چرت و پرت ها که گفتم ببخشید مگه من دخترم که گفت دخترو میخوام چیکار اگه دختر میخواستم صد تا رو با پول میکردم من تو رو میخوام خوشگل که گفتم تورو خدا ولم کنین الان مامانم نگران میشه که گفت اول به حرف هام گوش بده بعد .
گفت ببین من مجبورت نمیکنم فقط خواهش میکنم شمارتو بده بهم چند روز حرف بزنیم اگه نخواستی دیگه کاری باهات ندارم که منم گفتم آقا تورو خدا ولم کنین من نمیخوام که گفت ببین اگه با من باشی به خدا همه جوره هواتو دارم من وضع مالیم خیلی خوبه و ده تا شاگرد زیر دستم کار میکنن تو با من باش پادشاهی کن هر چی لب تر کنی واست فراهم میکنم که منم گفتم نمیخوام که باز ادامه داد بهترین لباس هارو واست میخرم جیب هاتو پر پول میکنم اصلا یکی از شاگردامو رانندت میکنم که مثل ارباب ببرتت باشگاه و بیارتت راستش ترسم کمی ریخته بود و داشتم به حرفاش فکر میکردم لعنت به بی پولی و بدبختی …
بهش گفتم چیکار کنم که ولم کنین که گفت شمارتو بده که منم گفتم نمیتونم و این حرفها که گفت تا شمارتو ندی ولت نمیکنم که گفتم آقا اگه بابام بفهمه منو میکشه که گفت نگران نباش جوجه من نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره تو فقط شمارتو بده اگه نخواستی دیگه حرف نزن که مجبورا شمارمو بهش دادم که بی اختیار دستمو گرفت و یه بوس محکم از دستم کرد که گفتم حالا میتونم برم که گفت بگو برسونمت که گفتم نه نمیخوام یه وقت بابام میبینه بد میشه واسم که گفت پس صبر کن و حرکت کرد خیلی خر کیف شده بود و همش بازوم رو که مشت زده بود میمالید و میگفت قلط کردمو ببخشید که منم گفتم چیزی نیست و مهم نیست که بازم دستمو بوسید و گفت ببین چجوری نوکریتو میکنم تو فقط با من باش که منم گفتم کجا داری میری که جلوی یه آژانس وایساد که نگاه کردم دیدم آزانس بانوانه که ازش پرسیدم چرا اومدیم اینجا که گفت خب از اینجا واست ماشین میگیرم برو خونتون که گفتم چرا بانوان که گفت اینجوری بهتره فقط تورو خدا بهت پیام میدم جواب بده که منم گفتم اگه تونستم باشه که گفت قربونت برم و از جیبش یه دسته تراول پنجاهی درآورد و چهار تا داد بهم که گفتم نه ممنون نمیخوام که گفت نه نمیخوام نداریم باید بگیری که منم یکم مقاومت کردم و گفتم این زیاده نمیتونم بگیرم که گفت این که چیزی نیست من صد تا از اینارو فقط فدای لبای تو میکنم که منم یه جوری شدم و گرفتم پیاده شدم که یه ماشین واسم گرفت و زنه منو رسوند خونمون .
تو راه همش داشتم به این فکر میکردم از یه طرف خیلی میترسیدم و از طرفی هم تو اون همه بدبختی و فلاکت مون شاید این میتونست واسم یه نور نجاتی باشه ولی من بدبخت به این فکر نمیکردم که در مقابل این همه لطف این مرد غریبه چی ازم میخواست .
خلاصه رسیدم خونه و مامانم هم گفت چرا دیر کردی که گفتم بارون میومد صبر کردم بند بیاد که گفت باشه و رفتم تو یه اتاق کوچیک که مثل انباری بود و من اونجا درس میخوندم و میخوابیدم شبیه یه اتاق واسه خودم کرده بودمش دیدم به گوشیم پیام اومد که دیدم یه شماره ناشناسه که باز کردم دیدم نوشته رسیدی جوجه خوشگل من که منم نوشتم بله رسیدم که بالافاصله پیام داد منو بخشیدی که چیزی ننوشتم که باز پیام داد یعنی نبخشیدی که نوشتم از من چی میخوای که نوشت میخوام عشقم باشی که نوشتم اولا که من مگه دخترم که نوشت گفتم که من از دختر خوشم نمیاد که نوشتم دوما شما چند سال دارین که نوشت اگه راستشو بگم لج نمیکنی که گفتم راستشو بگین که نوشت 46 سال که منم نوشتم شما حتی از بابای منم بزرگترین و بابای من فقط 38 سال داره و 32 سال از من بزرگترین چه دوستی میتونه بین ما باشه که نوشت درسته ولی من از هزار تا جوون 20 یا 25 ساله بهتر میتونم خوشحالت کنم و قدرتو بیشتر میدونم که با یه 3 نقطه دیگه جوابشو ندادم که نوشت اسمت چیه که نوشتم فعلا نمیتونم بگم که نوشت باشه هر وقت خواستی بگو جوجه کوچولوی من فقط تو چند روز بهم فرصت بده بعد اگه نخواستی دیگه باهات کاری ندارم که گفتم فعلا من میخوام بخوابم که نوشت باشه خوشگلم بیدار شدی پیام بده میبوسمت …
چند ساعت فقط با این فکر خوابیدم راستش خودمم کمکم داشتم قانع میشدم که باهاش حرف بزنم تا شاید کمی از این بدبختی و شرمندگی پیش دوستام رها بشم .
تا اینکه فرداش دیدم بهم پیام داد …

اون شب رو تا نزدیکای صبح نخوابیدم و ذهنم داشت منفجر میشد . از یه طرف به خودم میگفتم چیکار داری میکنی چطور به مرتیکه که از بابات هم بزرگتره میشه اعتماد کرد اون حتما میخواد ازت سواستفاده جنسی بکنه وگرنه چرا باید اینهمه نازتو بکشه تا بهت نزدیک شه مگه دختری که بخواد بگیردتت و هزار تا دلیل دیگه … از یه طرفم در مقابل این حرف ها اون همه حسرت و نیازی که همیشه پیش دوستام می کشیدم از لباس نو بگیر تا خورد و خوراکی و گیم نت و همه این چیزایی که هیچوقت پولی واسشون نداشتم یادم می افتد و با خودم میگفتم مگه میخواد باهات چیکار کنه فوقش چند تا بوس و مالیدن و اینا میخواد بکنه عوضش دیگه همه حسرت هام تموم میشه و هر چی دلم بخواد دیگه حسرتشو نمیخورم . این که امروز هیچی نشده دویست هزار تومن بهم داده اگه یکم واسش ناز و عشوه بیام ببین چیکار میکنه در ضمن این خاطره مال سال نودونه هستش و اون زمان دویست هزار تومن خیلی پول بود و من یادمه گرون ترین بستنی ده هزار تومن بود که من هیچوقت پولم نمی رسید بخرم
. تو همین فکرا بودم گوشی رو نگاه کردم دیدم ساعت سه هست گوشی رو که نگاه میکردم دیدم پیام داد جوجه من خوابه ؟
که منم پیام دادم نه خوابم نمیبره که گفت آخ من فدات بشم چرا خوابت نمیبره که گفتم نمیدونم که نوشت اگه میتونی بیای بیرون بیام ببرمت بگردونمت که نوشتم دیوونه شدی ساعت سه نصف شبه ها میخوای منو به کشتن بدی که گفت باشه عزیزم شوخی کردم که گفت صبح میتونی بیای بیرون بیام بردارمت که گفتم به یه شرط میام که گفت چه شرطی که گفتم جایی نمیریم فقط خیابون میگردیم و زود هم برم میگردونی خونه که گفتم چشم رئیس تویی هر چی تو بگی همونه که گفتم باشه پس صبح ساعت یازده سر کوچمون باش .
اون شب گذشت و صبح بیدار شدم و لباس پوشیدم و ساعت یازده رفتم سر کوچه که دیدم با یه ماشین مدل بالا که اسمشو هم نمیدونستم و بعد ها فهمیدم دنا پلاسه وایساده رفتم سوار شدم که تا چشمش بهم افتاد بغلم کرد و چند تا بوس محکم از گردنم و صورتم کرد که به زور خودم رو جدا کردم و گفتم چیکار میکنی یکی ببینه بدبخت میشم که گفت ببخشید دست خودم نبود بریم ؟ که گفتم بریم که راه افتاد که گفتم دیروز با پرشیا بودی این چیه که گفت اونم مال خودمه و بیشتر باهاش سر کار میرم و اینو تازه خریدم که گفتم آهان که گفتم نمیخوای اسمتو بگی که گفتم سامیار هستم ولی بهم میگن سامی که گفت اسمتم مثل خودت نازه که گفتم اسم تو چیه که گفت جلیل که گفتم خوشبختم . راستی در مورد جلیل بگم جلیل یه مرد 46 ساله خیلی قد بلند شاید 190 با هیکل درشت و بازو های گنده که خودش میگفت باشگاه نرفته و از کار کردن زیاد اینطور شده یکم هم شکم داشت . همه چیزش مورد پسند و فانتزی من بود به جز دو تا چیزش یکی اینکه یه ریش زبر سیاه داشت و هیچ وقت حاضر نبود اون رو بزنه یکی هم بشدت پشمالو بود و سینه و دست و پاهاش پر از مو بود چیزی که من اصلا خوشم نمیومد و واسم خیلی عجیب بود که با اینهمه سن به جز چند تا تار موی سفید هیچ موی سفیدی تو ریش و سرش نبود و کاملا مشکی بود و در حالیکه بابای من با اینکه 8 سال از اون کوچیک بود نصف بیشتر موهاش سفید شده بود و باید اعتراف کنم جلیل جوون تر از بابام بنظر میرسید .
خلاصه یکم که رفته بودیم من ساکت بودم و زیر چشمی که نگاه کردم دیدم همش چشمش تو رون هامه که ناخوداگاه این باعث شد خودمو جمع کنم که اونم بلند خندید و گفت ببخشید بدنت اینقدر خوشگل و نازه که نمیتونم چشم ازت بردارم اصلا خدا وقتی حسابی سرخوش بوده تو رو آفریده و این حرفا … گفتم مجردی تا این سن که گفت راستشو بگم که گفتم اره من از دروغ بدم میاد هیچوقت بهم دروغ نگو که گفت نه من زن دارم دو تا بچه هم دارم که با عصبانیت گفتم پس منو میخوای چیکار که گفت گفتم زن دارم نگفتم که عشق دارم تو عشقمی و دستمو گرفت و بوسید و گفت میخوای بگم چند روزه که والیبال میری گفتم یعنی چی گفت تا حالا 18 بار اومدی باشگاه که من خودمم نمیدونستم که بعدا حساب کردم دیدم راست میگفت . گفت من از همون روز اولی که اومدی باشگاه و دیدمت عاشقت شدم … خیلی خوب بلد بود مخ بزنه .
گفتم آخه چه عشقی میتونه بین من و تو باشه من هیکلم یک چهارم توئه که گفت آخ آخ آخ همین ریزه میزه بودنت منو کشته جوجه رنگی من . با این حرفش یه جوری شدم و برای اولین بار حس کردم ازش خوشم اومد که بهش گفتم اگه زنت یا بچه هات بفهمن چی که گفت نترس نمیزارم بفهمن من راحتم و از طرف من بهت آسیبی نمیرسه که هیچی نگفتم که گفت ناهار خوردی که گفتم نه هنوز ساعت دوازدهه تازه از خواب بیدار شدم که گفت پس بریم یه ناهار بخوریم که خیلی وقته منتظرم با عشقم غذا بخورم که منم چیزی نگفتم .
رفتیم یه رستوران خیلی لاکچری که من تا اون روز حتی از جلوشون هم رد نشده بودم ناهار رو خوردیم و اومدیم بیرون که گفتم من باید برم خونمون که گفت باشه الان میبرمت یکم که راه رفته بودیم دیدم بازم نگاهش همش تو رون هامه که یه دفعه گفت ببین سامی یه چیزی میگم جون من نه نیار ترس برم داشت گفتم چی گفت من الان یک ماه و نیمه دیوونه تو ام بزار بزارمت بغلم و یکم باهم حال کنیم که من ترس ورم داشت و وحشت زده گفتم یعنی چی نه نمیشه و زشته و این حرف ها که گفت انقدر واسم با ارزشی که اگه حتی بگی بهم دست نزن میگم چشم و همین که کنارم باشی واسم کافیه ولی اگه درکم کنی و بهم یه حالی بدی دنیا رو به پات میریزم و گفت بزار یه چیزی رو رک بهت بگم گفتم چی گفت من آدمی ام که هیچوقت از لحاظ سکس و شهوت سیر نمیشم و همیشه به غیر از زنم چند تا دوست زن و دختر هم داشتم ولی از وقتی تورو دیدم دور همشون رو به غیر از زنم خط زدم و واسم لذتی ندارن و با زنم هم چندبار از روی اجبار رابطه داشتم و به خودم قول داده بودم خودمو نگهدارم تا به تو برسم و همه شهوتم مال تو باشه با این حرفهاش حسابی خرم کرد و دهنم رو بست و منم گفتم باشه فقط به شرطی که فقط در حد بغل کردن که گفت آخ فدای جوجه خوشگلم بشم سریع صندلیشو داد عقب و برم داشت گذاشت رو بغلش از عقب شروع کرد خوردن گردنم یه جوری گردنم رو میخورد که کم کم داشت خوشم میومد بعد برم گردوند و لبام رو با ولع میخورد و چنگ انداخته بود محکم کونم رو میمالوند و بلند میگفت بالاخره مال خودم شدی حدود یک ربع همینطوری همه جامو میخورد که برم گردوند گذاشتتم رو بغلش حس کردم یه چیز کلفتی کونمو لمس میکنه که فهمیدم کیرش راس شده و مثل جک داره بالا پایین میکنه محکم فشارم میداد به کیرش منم هیچی نمیگفتم و اون فقط قربون صدقم میرفت و دستاش سینه هامو میمالوند و گردنم رو میخورد که یه دفه بی اختیار و از روی شهوت یه دونه گفتم آیییییییی که گفت جااااااان آروم دم گوشم گفت ممه هاتو بخورم جوجو ؟؟ که باز بی اختیار گفتم آره . نمیدونستم دارم چی میگم اصلا تو خودم نبودم و باید اعتراف کنم جلیل خدای مخ زنی بود و کارشو خیلی خوب بلد بود .
یه دفعه گفتم کسی نبینه که گفت اینجا حتی گربه هم رد نمیشه نگران نباش نفسم که برم گردوند و تیشرتمو از تنم در آورد چشمش که به بدنم افتاد یه آخ آخ آخ بلندی کرد و گفت ببین سامی تو به من برس من نوکر تو میشم که منم با ناز خندیدم که یه لب ازم گرفت و افتاد به جون ممه هام با ولع ممه هامو میخورد و کونمو میمالید یکم که خورد حالی به حالی شدم و آه آه میکردم که اونم بیشتر حشری میشد که آروم دم گوشم گفت میخوای کیرمو ببینی که گفتم آره گفت پس برو اون صندلی که رفتم صندلی شاگرد تا چشمم به کیرش افتاد وحشت کردم شلوارش داشت پاره میشد و از زیر شلوار خیلی بزرگ دیده می شد با دستش گرفته بودش و از رو شلوار میمالیدش دستمو گرفت و گذاشت رو کیرش و گفت دوست داری که گفتم خیلی بزرگه ؟ که گفت میخوای درش بیاری ؟ که گفتم آره که گفت ای جاااان زیپشو کشید پایین و از زیر شلوار و شورتش به زور درش آورد .
چی داشتم میدیدم یه کیر خیلی بزرگ که بعدا مترش کردم 26 سانت بود کلفتیش قد مچ دستم بود با یه کله که انگار یه قارچ خیلی بزرگ بود دستمو گرفت و داد دستم وقتی گرفتمش یه آه بلندی کرد و گفت نازش کن جوجه که خیلی وقته تو عطش این لحظه ام با دو دستم گرفته بودمش و بالا پایین میکردم که گفت میخوریش که گفتم نه دوست ندارم که گفت باشه پس باهاش بازی کن دستامو گرفت و تف کرد روشون گذاشت رو کیرش همینطور بالا پایین میکردم و اونم فقط داد میزد و قربون صدقم میرفت تقریبا بعد یه ربع که باهاش بازی کردم یه نعره ای کشید و آبش رو پاشید به سقف ماشین باور کنید شاید یه لیوان از کیرش آب اومد که منم میخندیدم که گرفتم و دوباره ممه هام و گردنم رو وحشیانه خورد و گذاشتم رو صندلی و بی حال افتاد و گفت به جون بچه هام تو عمرم این همه حال نکرده بودم و این همه آب ازم نیومده بود .
منم فقط میخندیدم که با دستمال کاغذ سقف ماشین و کیرش رو پاک کرد و تیشرت منو پوشوند و کیرش رو نذاشت رو شورتش و داد دستم گفت تا برسیم دست تو باشه که گفتم مگه آبت نیومد که گفت از این به بعد از وقتی نشستی ماشین میدم دستت تا وقتی که پیاده بشی که منم خندیدم که گفت واسه روز اول دوستیمون عالی بودی عشق من که منم سرمو انداختم پایین و خندیدم تو راه بودیم که گوشیش زنگ خورد و شاگردش بود که بهش گفت تا یه ساعت میام مغازه .
بهم گفت چیزی تو باشگاه یا خونه لازم نداری که گفتم نه مرسی که گفت فردا میام میبرمت واست کفش و لباس والیبال بخریم که گفتم نه دارم که گفت خوشگل ترشو میخریم که گفتم آخه به خونه چی بگم که گفت نبرش خونه بزار مغازه ما باشه وقت رفتن از اونجا بردار دیگه هم حق نداری با شورت و تیشرت بری باشگاه که منم گفتم چرا که گفت چون من غیرتی ام و منم خندیدم و گفتم باشه تا اینکه رسیدیم سر کوچمون کیرش هم تو دستم خواب بود خودم گذاشتمش تو و زیپشو کشیدم خواستم پیاده شم که گفت صبر کن شیشه هاش که دودی بود رو داد بالا و خم شد صورتشو به رون هام میمالید و رون هامو از رو شلوار بوس میکرد که منم قلقلکم میومد و میخندیدم که گفت دفعه بعد نوبت ایناست که منم گفتم میذاری برم که گفت باشه عشقم یه بوس بده برو که منم سریع صورتمو بردم و لبامو بوسید و باز از جیبش پول درآورد و چند تا اتفاقی و شانسی کشید بیرون بهم داد که گفتم دیروز دادی هنوز خرج نکردم که گفت خب خرج کن که منم گرفتم که دیدم 6 تاست و خدافظی کردیم و رفتم .
فرداش بردتتم ویلاش که اگه خواستین داستانشو میگم .

اون روز با حالی عجیب اومدم خونه . یه جوری بودم هم خوشحال هم بسیار غمگین . خوشحال از اینکه منی که اون دوره هر روز ده هزار تومان خرجی میگرفتم از بابام که اونم باید کلیشو پس انداز میکردم واسه شهریه باشگاهم تو این دو روز پونصد هزار تومان از جلیل پول گرفته بودم و تازه خودش میگفت این اولشه ولی از یه طرف هم از سرانجام این کارم و کار هایی که جلیل باهام میکرد و قرار بود بکنه بسیار احساس حقارت و ناراحتی میکردم بماند که خودم هم خیلی از این کار های جلیل بدم نمیومد و خونه که رسیدم برای اولین بار تو عمرم دیدم کل جلوی شورتم خیس و لزج شده و بعد ها فهمیدم که این از شهوت بوده .
خلاصه رسیدم خونه و رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون و دیدم جلیل پیام داده : میتونی حرف بزنی زنگ بزنم جوجه ؟
که نوشتم نه نمیتونم مامانم میشنوه که نوشت خدا بگم چیکارت کنه که از بس تو فکرتم کار و زندگی رو گم کردم که منم استیکر خنده فرستادم بهش و نوشت ممه هات کبود نشدن ؟ که نوشتم نه یکم سرخ شدن که نوشت فردا انقدر میخورمشون که ممه های ننمو اونقدر نخوردم . که منم باز استیکر خنده فرستادم و نوشتم فردا مگه قراره کجا بریم که نوشت دوست داری کجا بریم کوچولوم گفتم مگه نگفتی میریم واست لباس بخرم که گفت ای جانم لباس هم میخرم واست ولی من دوست دارم اول یکم شارژم کنی بعد بریم هرچی دوست داشتی واست میخرم که گفتم چجوری شارژت کنم که گفت فردا بیام برت دارم بریم ویلای من دو ساعت باهم خوش بگذرونیم که گفتم نه من ویلا نمیام که گفت چرا میترسی که گفتم آره که گفت از چی میترسی غیر از منو تو کسی اونجا نیست تنهاییم که گفتم هر چی من نمیتونم بیام که نوشت قربونت برم تو عشقمی من که انقدر عاشقتم نمیام که تو رو اذیت کنم بعدشم اگه میخواستم اذیتت کنم دیگه چرا باید میگفتم از همونجا با ماشین بزور میبردمت که باز خر شدم و گفتم باشه ولی باید زود برگردیم که نوشت چششششم پرنسس خودم .
خلاصه گذشت و فرداش شد و خوشبختانه بابام که سرکار بود مامانم هم از صبح زود رفته بود خونه مامان بزرگم و دیگه مشکل جواب دادن به سوال پیچ های مامانم رو نداشتم .
ساعت 10 باهم قرار گذاشته بودیم که لباس هامو پوشیدم رفتم سرکوچه و سوار شدم تا سوار شدم باز شروع کرد بوسیدنم که با اعتراض من حرکت کردیم همش قربون صدقم میرفت و هی میگفت جوجه من کیه که منم میگفتم من که کلی خر کیف میشد یکم که حرکت کردیم گفت حرف دیروزم یادت رفت که گفتم چه حرفی گفت مگه نگفتم از وقتی سوار ماشین شدی باید چیکار کنی ؟ که یادم افتاد چی میگه ولی خودمو زدم به اون راه که اشاره کرد به کیرش که اخم کردم و گفتم عههه جلیییل اذیتم نکن که گفت اخم نکن که کوچولو تر میشی و میخوام بخورمت و دستمو برداشت و بوسش کرد و گذاشت رو کیرش و گفت این مال توعه و دست من امانته و با شهوت خندید گفت بازیش بده ببینم جوجم که منم یواش شروع کردم مالیدنش که با آه گفت وقتی برسیم از نوک انگشت پات تا پیشونیتو میخورم عروسک خوشگل من که هم یکم حشری شدم و خوشم اومد و در مقابل دلشوره و استرس اومد سراغم که خواستم جو رو عوض کنم که بد تر هم شد گفتم همیشه ریش داری که گفت آره دو ساله همیشه ریش میزارم چطور دوست نداری که گفتم نه ته ریش رو دوست دارم چرا نمیزنی که با شهوت گفت با ریش بچه باز تر میشم و خندید و گفت برسیم ریش هامو بمالم به رون هاتو کونتو بخورم ببینم چطور دوست نداری که احساس کردم کیرش تو دستم یه تکونی خورد و کمی سفت تر شد راستی چیزی که واسم عجیب بود این بود که بر خلاف دیروز امروز کیرش راست نمیشد و خیلی آروم آروم سفت تر میشد .
بعد کمی که از شهر خارج شدیم جلوی یه در بزرگ ایستاد و با ریموت در رو باز کرد و رفتیم داخل که گفت بالاخره رسیدیم بریم که بخورمت پیاده شد و منم پیاده شدم که اومد بغلم کرد و یه آه بلندی کشید که ترسیدم و گفتم چیه که گفت فک نمیکردم انقدر کوچولو و سبک باشی دقیقا اون تیکه ای هستی که تو خوابم هم نمی دیدم و یه بوس محکم از لبام کرد و رفتیم تو که یه ویلای نسبتا بزرگ و خونه ای که خیلی لاکچری بود از نظر من که اون خونه زندگی رو داشتیم .
جلوی در داخل گذاشتتم زمین و چهار دست و پا شد و بهم گفت بیا بشین رو گردنم ببرمت که منم خندیدم و گفتم این چه کاریه که گفت بشین میخوام سواریت بدم بشین بچه کوچولو که منم نشستم که رفت داخل سالن یه دفعه برگشت و منو رو هوا گرفت و سفت بغلم کرد کرد و شروع کرد مثل وحشیا گردن و صورتم رو خوردن که صورتم خیس آب شد و ریش هاش مثل سوزن پوستم رو اذیت میکرد که گفتم ولم کن بسه که گفت کجا ولت کنم شکلات من دو ماهه انتظار این لحظه رو میکشم بعد سرشو برداشت و بهم نگاه کرد و گفت دیشب با خودم عهد کردم قبل اینکه لخت بشم نیم ساعت ممه هاتو بخورم بعد ساعت مچیشو نگاه کرد و با خنده گفت نیم ساعت رو از الان شروع کنیم ؟ کم کم داشتم میترسیدم و بلایی که قرار بود با این کوه شهوت سرم بیاد رو تصور میکردم . تو فکر بودم که محکم زد رو رونم و گفت شروع کنیم که سرمو تکون دادم که یعنی باشه که سریع بلند شد و منو هم از رو زمین برداشت و بردتتم اتاق خواب و گفت یه چیز بگم ؟ تو اولین کسی هستی که قراره تو این تخت بکنمش . گذاشتتم رو تخت و شروع کرد لختم کردن که چشمم به کیرش افتاد که میخواست شلوارشو پاره کنه . باورم نمیشد که یه مرد 46 ساله اینهمه حشری باشه و این منو حسابی میترسوند مخصوصا وقتی اون کیر 26 سانتیش رو تصور میکردم وحشت میکردم که اگه بخواد کونم بزاره چی سرم میاد چون جلیل رو دو تا مرد میدیدم یه مردی که بعد ارضا شدنش بود و خیلی مهربون بود و در عین حال که همیشه حشری بود ولی این مقدار شهوت بعد ارضا شدنش حداقل اذیت کننده و خشن نبود و در مقابل یه مردی در حالتی که شهوتش به اوج می رسید و بقول معروف وقتی کیرش راست میشد دیگه اونوقت بود که هیچی حالیش نبود و هر کاری که بهش لذت میداد رو انجام میداد و رحمی هم نداشت و الان اون جلیل دومی رو با یه کیر گنده زیر شلوار که به راحتی هم نمیخواست بیرونش بیاره رو مقابل میدیدم .

تی شرتمو از تنم درآورد که چشمش افتاد به ممه هام که صورتشو گذاشت وسط ممه هام و ریش هاشو مالید به سینه هام و گفت آخ آخ آخ چقدر دلم واسه این لیمو ها تنگ شده بود بعد هر دوتاشونو بوسید و گفت حالا صبر کنید با شماها کار دارم و رفت پایین و شلوارمو از پام دراورد و برم گردوند و کونمو که از رو شورت دید گفت آخخخخخخ کونو ببین این کون رو فقط باید لیسید و شورتمو از پام درآورد که یه چک محکم زد به کونم که خیلی دردم اومد که جیغ زدم و گفتم چرا میزنی که برم گردوند و گفت این که چیزی نیست این کون رو با کیر میزنم و خندید که منم گریه کردم و گفتم تو رو خدا اذیتم نکن من بهت اعتماد کردم اومدم اینجا و قول دادی اذیتم نکنی که محکم بغلم کرد جوری که کم مونده بود له بشم و گفت کجا اذیتت کردم جوجه که گفتم کونم نمیذاری که گفت این کون که مال منه و میذارم ولی چشم امروز نمیذارم چون امروز میخوام عوض دو ماه از خوردنت سیر بشم ولی دهنتو میکنم باشه ؟ یکم آروم شده بود نمیدونم چرا . که گفتم باشه که گفت غلامتم بچه . و گفت حالا یه دونه بوسم کن تا بریم ممه هاتو بخورم که بوسیدمش و یهو پرتم کرد رو تخت و اومد افتاد روم و گفت نیم ساعت از الان شروع شد طوری ممه هامو میخورد که انگار میخواست ازشون شیر استخراج کنه یکم میخورد و دست میکشید و کیرشو از رو شلوار میمالید و باز میافتاد روم اونقدر سینه هامو خورد که آخراش داشتم از حال میرفتم و باید اعتراف کنم برای اولین بار این حس رو تجربه میکردم که دوست داشتم بیهوش میشدم و حس میکردم سینه هام بی حس شدن که ساعتشو نگاه کرد و گفت یه دقیقش مونده که بازم افتاد روم که بعد یه دقیقه بلند شد و گفت نذرمو ادا کردم و خندید چشماش از شدت شهوت قرمز شده بود بلندم کرد و برد سمت آینه و گفت ببین ممه هاتو که دیدم از شدت قرمزی رنگشون به کبودی میزنه .

پیرهنشو از تنش در آورد که یه بدن پشمالو مخصوصا سینه هایی پر از مو افتاد بیرون و گفت بشین درش بیار که گفتم چیو گفت اینو کیرشو اشاره کرد کمرشو باز کردم و شلوار پارچه ایش افتاد پایین جلوی شورتش خیس و لزج شده بود و کیرش داشت پارش میکرد شورتشو کشیدم پایین و کیرش مثل فنر پرید بیرون گفت بازی کن باهاش بچه با دستم شروع کردم مالیدنش یکم که مالیدم گفت گفت بکن دهنت شروع کردم از خایه هاش تا نوک سر کیرش به لیس زدن که حسابی آخ و اوخش بلند شد یکم که لیسیدم از دستم گرفت و کرد تو دهنم که به زور تو دهنم جا میشد و لبام داشت جر میخورد که شروع کرد به تلمبه زدن که تا نصف بیشتر نمیرفت تو و تلمبه میزد و وقتی اوق میزدم در میاورد و با کیرش چن تا رو صورتم چک میزد و دوباره میکرد تو دهنم و تلمبه میزد چند دقیقه اینکار رو تکرار کرد و از دهنم درآورد و منو برداشت و خوابوند رو تخت و کنارم دراز کشید و کیرش رو گذاشت لای رون هام و محکم بغلم کردو با دستاش ممه هامو گرفت و سرشو هم چسبوند به گردنم و گردنم رو لیس میزد و شروع کرد به لاپایی زدن و بهم گفت رون هاتو محکم بچسبون بهم که وقتی فشار دادم رون هامو یه گاز محکم از گردنم کرد که جیغ زدم و خواستم بکشم کنار که طوری قفلم کرده بود و نتونستم تکون بخورم که تند تند تلمبه میزد و همش گردنمو گوش هامو میخورد و دم گوشم میگفت تو چیه من هستی که منم میگفتم جوجه تو … که وحشی تر میشد و محکم تلمبه میزد و سینه هامو میمالید بعد چند دقیقه لاپایی که کامل خیس عرق شده بود و از بدنش آب چکه میکرد دیدم تلمبه هاش سریع تر شد و داد و بیدادش بیشتر شد که یه دفعه با آه بلند پا شد و منو کشوند جلوی آینه و گفت زانو بزن جوجه زانو بزن و بگیر دستت این دسته بیل رو که گرفتم و تند تند مالیدمش که یه داد بلند کشید و آبش رو تو صورتم و سینه هام خالی کرد که انقدر آب ازش پاشید که از صورتم آب کیر می چکید و مثل مرده افتاد رو تخت و من پا شدم و دویدم سمت حموم و طوری که مو هام خیس نشه صورت و بدنم رو شستم و خشک کردم و برگشتم دیدم همونطور رو تخت خوابیده رفتم که لباس هامو بپوشم که صدام کرد کجا بیا ببینم ایجا که گفتم ول کن تو رو خدا دیره الان سه ساعته اینجاییم که گفت بیا یکم بغلم بریم که رفتم کنارش که گفت بیا بخواب رو سینم و بوسم کن پاشم که رفتم روش خوابیدم و از صورتش بوس کردم که پا شد لباس هامونو پوشیدیم و اومدیم از خونه بیرون .

از اونجا رفتیم فروشگاه ورزشی و دو دست واسم لباس والیبال و کفش و ساک ورزشی خرید و گفت هرچی میخوای بردار که گفتم نه همینا کافیه و وقتی حساب میکرد فروشنده گفت پسرم قدر باباتو بدون که اینطور واست خرج میکنه و هر دو خندیدیم و اومدیم بیرون و منو رسوند خونه و …

ادامه دارد …

نوشته: samiii

دکمه بازگشت به بالا