تجاوز به منیره
من منیره هستم ۳۱ سالمه از۲۵ سالگی با محمد که در دانشگاه آشنا شده بودیم ازدواج کردم تقریبا ۱۷۰ قدمه لاغر اندام ولی صورت توپولویی دارم بدنم نرمه سفید پوست و سینه های تو پر که خیلی جذاب بودم ولی متاسفانه از وقتی که ازدواج کردم هم بچه دار نمی شیم هم پسر خاله همسرم که اسمش امیر بود بهم تجاوز کرد
بگذریم موضوع برمیگرده به ۳ سال پیش که ۲۸ سال داشتم که خبر دادن محمد وقتی از شهرستان برمیگشت تصادف کرده و حالش وخیمه سریع تاکسی گرفتم و رفتم بیمارستان به مامانم و مادرشوهرم اینا هم خبر دادم من که رسیدم دیدم امیر اونجاست بعد سلام و احوالپرسی گفتم حال محمد چطوره تو از کجا فهمیدی جواب داد شماره من در اول لیست مخاطبش بود شاید بخاطر همین بهم زنگ زده باشن گفتن که فکش و آرنجش شکسته صورتشم زخمی و خون آلود بود من که حالم بد شد گریه کردم و مادرشوهرمم رسیدن بعد ۲ ساعت دیگه از بیمارستان اومدیم امیر اونارو هم به خونشون رسوند و منم همینطور
چند هفته که همینطور گذشت می اومدیم و میرفتیم یک روز احتیاج به خون داشت گروه خونی محمد a+بود و گروه خونی من که b بود به هم نمیخورد امیر گفت من خون میدم بهم میخوره فردای آن روز من رو از بیمارستان آورد خونه و گفت منیره بریم برام چایی دم کن کسلم امروز وقتی خونه رسیدیم ۲ تایی تنها بودیم بعد صرف چایی امیر شروع کرد دستمالیم کرد گفتم بس کن نکن ولی ول کن نبود گفت منیره جان هی تو فکرم بودی که حداقل یه بار باهم سکس کنیم خیلی خوشگل و خوش اندامی لامصب خواستم بیرونش کنم شلوارمو بزور کشید پایین یه جیغی زدم دستشو گذاشت جلو دهنم گفت هیشششش من واس شوهرت خون دادم حالا تو بهم کون نمیدی؟
صداتو در نیار بین خودمون میمونه عوض عوض داره گله نداره بغلم کرد گذاشت رو تخت خواب با شال دهنمو بست و با کمر دستمو
گفت جنده خانم امروز باهامی شروع کرد کف پاهامو لیس میزد و میخورد از پام خورد تا رسید به ساق پاهام و کصم که یواش یواش حشری شدم بعد خودشم فهمید و شال رو از دهنم باز کرد و منو آزاد گذاشت گفت جنده پسر خالم الان رام شد هرزه بازی نکنی ها جنده
یه سیلی محکم زد به صورتم و گفت تنبیه میکنم ها منو چرخوند مو دمر خوابوند من التماس میکردم که از مقعدم نکن ولی گوش نمیکرد یه چاک هم خوابوند درکونم گفت گفتم ساکت تو الان در اختیار منی تو مال منی یهو کیرشو کرد کونم چشام سیاهی رفت خیلی گریه کردم بعد رو سه تا تلمبه چرخوند بازم و از کصم کرد بدنم میلرزید خیلی روز بدی بود ولی هنوز به کسی نگفتم
نوشته: منیره