تجاوز به نسترن

سلام میخام یه خاطره از بچگیام بگم که منجر به تجاوز بهم شد یه دختر بچه ی خیلی شیطون بودم من هشت سالم بود یه همسایه جدید واسمون اومد که یه خانواده بودن که عموی مجرد و جونشون هم باهاشون زندگی میکرد من و‌دخترای خانواده خیلی زود باهم دوست شدیم و خونه ی همدیگه رفت و امد میکردیم یه روز بعدازظهر گرم تابستون یادمه مادرش و عموشون خواب بودن باباش هم سر کار بود ما دخترا هم تو حیاط بساطی پهن کرده بودیم و مشغول بازی که دوتا دخترا خوابشون گرفت منم حوصلم سر رفت رفتم تو اتاق با دیدن عموش زد به سرم که ببینم زیر شلوارش چیه که باد کرده اروم رفتم بالاسرش کش شلوارشو دادم پایین و التشو دیدم البته نمیدونستم چیه یا اسمش چیه تو ذهنم یه چیز مار مانندی بود که خوابیده ،یهو عموش چشاشو باز کرد و مچ دستمو گرفت منم که بشدت ترسیده بودم زدم زیر گریه ،بهم گفت گریه نکن کاریت ندارم در اتاق رو بست و گفت بیا خودم نشونت بدمش منم تو ذهنم گفتم چقد ادم مهربونیه اشکامو پاک کردمو و نشستم کنارش شلوارو کشید پایین و کیرشو گذاشت تو مشتم گفت فشارش بده منم اروم فشار میدادم دیدم داره بزرگ میشه گفتم چرا اینجوری شد گفت خوشش اومده داره بزرگ میشه اگه هرروز بیایی فشارش بدی خیلی بزرگتر میشه ولی به کسی نگی بین خودمون بمونه گفتم باشه و اونروز تموم شد یه روز که دوستام با خانواده شون رفته بودن مسافرت و‌من تو کوچه مشغول بازی بودم عموی دخترا صدام کرد گفت بیا بستنی خریدم بهت بدم منم با خوشحالی رفتم پیشش ،دوتا بستنی از فریزر درورد خوردیم موقع خوردن زبون میکشید روش گفت اینجوری بخور یاد بگیری منم تکرار میکردم وقتی تموم شد گفت زبون زدن به بستنی رو دیگه یاد گرفتی گفتم اره بابا گفت حالا امتحانت میکنم بینم راست میگی گفتم باشه شلوارشو کشید پایین و کیرشو داد دستم گفت فک کن این بستنیه میخای بخوریش منم اولش خجالت کشیدم ولی با حرفهاش منو راه انداخت منم شروع کردم به خوردن و کیرش بزرگ و سفت میشد و اون اه و ناله میکرد بعد گفت حالا شلوارتو دربیار منم امتحان کنم خوردنو ،اولش مقاومت کردم و گفتم زشته گفت نه چه زشتی من که دوستتم و این حرفها ،خلاصه شلوارمو درورد و شروع کرد به خوردن کصم یه حس های عجیبی داشتم کم کم خوشم اومد بعد دراز کشید روم و‌کیرشو میمالید به کصم بعد یهو ابش پاشید رو پاهام و کصم کلی بوسم کرد و یه مقدار پول داد بهم گفت برو واسه خودت خوراکی بخر و در مورد امروز به هیچکس هیچی نگو ،منم خوشم اومده بود به هیچکس حرفی نزدم تا دو سال اونجا بودن چند بار دیگه هم بهم تجاوز کرد و کیرشو میمالید بهم ،بعد از اونجا رفتن و من بعدها فهمیدم جریان چی بوده با من کاری کرد که خیلی زود عادت به خودارضایی گرفتم ولی هیچ وقت دیگه اجازه ندادم کسی بهم دست درازی کنه تا زمانیکه ازدواج کردم و این خاطره موند گوشه ای از ذهنم گفتم اینجا به اشتراک بذارمش

نوشته: نسترن

دکمه بازگشت به بالا