تجاوز توسط زن و شوهر
سلام اسمم ساراست۲۳ سالمه میخوام یک تیکه از سرگذشت مو بگم قسمت سکسی کمه بیشتر غمگینه راستش من ده سالم بود پدر مادرم جدا شدن هر کدوم مجدد ازدواج کردن زندگی سختی داشتم با بالا پایین های زیاد تو سن هجده سالگی از کمبود محبت با یک پسر دوست شدم و بهم تجاوز کرد باکرگی و از دست دادم تهش به شکایت این داستانها ختم شد با گریه التماس اینور اونور گذشتیم رفت پی کارش چون دوست نداشتم عقد کنم باهاش دیگه ادامه ندادم
به اون با خیلیا رفتم سکس کردم همش از حرص بود ادامه نمیدادم به روابطم نهایت یکبار یا دوبار بود با هرکس سال ۹۹ اینا بود آخرش خونه ی دوستم بودم تازه ازدواج کرده بود اینا شب موندم پیشش ی آقایی هم خونشون بود که یکم مشکوک میزدن بعد یکم پاسور بازی فیلم دیدن رفتیم بخوابیم وسطای شب از خواب بیدار شدم دیدم تو اتاق صداست بلند شدم برم سرویس که در نیم باز بود دوستم با پسره داشتن سکس میکردن با وجود اینکه همسرشم بود ترسیدم هرجور شده شب صبح کردم رفتم چند باری اصرار داشت که خوش گذشته فلان بیا نرفتم چند ماه بعد که با مامانم ب مشکل خوردم رفتم پیشش اینا باز شب موندم ایندفعه اون پسره نبود نصف شب بود وسطای خواب دیدم شوهر دوستم بغلمه ترسیدم گفتم چیکار میکنی اینا دیدم ادامه داد منم شوک شدم نمیتونستم کاری کنم سینه ها مو مالید و بدنمو دستمالی میکررد زورم بهش نرسید هم اینکه میترسیدم داد بزنم زنش فکر کنه من مقصرم اینا کیرشو توم کرد و چند تلمبه زد خالی شد بعدش رفت خوابید منم منتظر شدم صبح شد زنش بیدار شد اینا خیلی بی پروا میگفت دیشب خوش گذشت اینا آقا شوک شدم دوباره نگو این زن و شوهر بیغیرتن اون آقا که پیششون بود دوست پسر این خانمه دیگه ارتباطم قطع کردم تا سال ۱۴۰۰ آخرش ازدواج کردم یا ی مردی که واقعا عاشقشمم اونم عاشقمه تا حالا دستش به دختری نخورده آقاست خلاصه بگم این دوست ما برا عروسی اینا آمد دوباره ارتباط گرفت منم گفتم خب حالا یشب بود تموم شد الان متاهلم دیگه آسیب نمیزنه فلان گذشت و گذشت دختره همش ب همسرم نخ میداد اینا همسرم تو این فازا نیست اینم کفرش در اومده بود دیگ دوباره قطع ارتباط تا دو سال اینم بگم من زندگی خیلی خوبی دارم عاشق همسرم هستم بهش خیانت نکردم گذشته رو هم میدونه جز این خانم و آقا نمیدونم چرا نمیتونم بگم، بعد دوسال دوستم بچه دار شده بود دختر منو دعوت کرد رفتم جشن بچش دوباره شروع شد ارتباطمون همسر من تازه رفته داخل سپاه ی مدت از خونه دوره این دوستام یروز اومدن برام وسیله بگیرن که ماشین نداشتم و کمک لازم داشتم صبح آمدن نشستن با نی نیشون آمدن حرف میزدیم اینا گذشت من کمردرد شدید دارم نمیتونم زیاد بشینم وقتی میشینم از درد به خودم میپیچم دوستم متوجه شد گفت بیا تو اتاقت رو تخت کمرت بگیرم رفتم کمرم ده دقیقه ماساژ داد اینا بعد رسید به باسنم که ماشالا خیلی خوش فرمه و قشنگه اینا کم کم سینه هامو گرفت میمالید اینا یهو وحشی شد لباسم در آورد منم نمیدونم چرا جرات نکردم حرف بزنم زبونم بند اومد چند لحظه بعد برق خاموش شد همسرش اومد روم زن و شوهر یکی سینه هامو میخورد شوهرشم میکرد منو منم بهت زده نمیدونستم چه واکنشی نشون بدم از طرفی میترسیدم کسی باور نکنه زندگیم خراب شه همم میگفتم بلایی سرم نیارن اینا اینقدر نابودن نمیدونم اون روز گذشت بعد سکس رو تخت نشستم خودشون بساطشون جمع کردن رفتن منم اومدم شهری که شوهرم سرکاره خونه مامانم هست نمیدونم چطور یادم بره نمیدونم چکار کنم بنظرتون خیانت کردم به همسرم باید بگم یا طلاق بگیرم تازه میخوایم بچه دار شیم نمیدونم میتونم با این عذاب بمونم واقعا موندم چیکار کنم ببخشید که غلط املایی داشت یا خوب بیان نکردم فقط عین حقیقت گفتم تو یه سردرگمی هستم امیدوارم واسه کسی پیش نیاد خیلی سخته
نوشته: س.س