تجاوز زن همسایه به من

بچه بودم حدودا ۸سالم بود،یه همسایه داشتیم که من با دخترش خیلی جور بودم.دخترش یکسال از من بزرگتر بود،با این حال اگه میرفتم خونشون تا شب برنمیگشتم،بازی میکردیم فیلم میدیدیم نهار و شام میخوردیم،پدرش راننده ماشین سنگین بود به همین خاطر مادر و دختر تنها بودن و از اومدن من به خونشون خوشحال میشدن،خود خانم همسایه که اسمش آسیه بود یه زن تقریبا ۳۶ ساله،قد کوتاه،پوست سفید و قیافه کاملا معمولی داشت،من رو خیلی دوست داشت و هر موقع میرفتم خونشون کلی تحویلم میگرفت،با من رودرواسی نداشت،گاهی وقتا میدیدم میخواد لباس عوض کنه جلوی من کامل لخت میشد،و من از خجالت نگاه نمی کردم بهش ولی می گفت اشکال نداره خجالت نکش توهم مثل دختر خودمی،و به لطف همین اخلاقش چندباری کامل بدنش رو دیده بودم (بجز ناحیه شرمگاهیش که اونم بخاطر یک لایه مو مشکی و پرپشت قابل دیدن نبود)ولی خب برام مهم نبود و متوجه نمیشدم چی به چیه،یک روز ک مثل خیلی از روزها خونشون بودم و از اتفاق یکی دیگه از دخترهای همسن فامیلشون هم خونشون بود،آسیه بهمون گفت که میخواد دخترش رو حموم ببره .و آزمون خواست اگه دوست داریم ماهم بریم که هر سه مون رو بشوره،من قبول نکردم چون میدونستم مادرم دعوام میکنه ولی دختر فامیلشون پذیرفت.و سه نفری رفتن حمام ،من هم توی هال نشستم منتظرشون،حدودا دو دقیقه از رفتنشون میگذشت که آسیه اومد بیرون،اومد پیشم گفت :خب تو هم بیا ،بچها تنهان،گفتم:دوست دارم بیام ولی میدونم مامانم دعوام میکنه،گفت :مامانت با من ،من بهش میگم.اینو ک گفت خیالم راحت شد چون مامانم حرف آسیه رو زمین نمیزد،لباسهام رو دراوردم ،فقط شورتم پام بود وارد حمامشون شدم،اون دوتا با دیدن من جیغ خوشحالی زدن و بغلم کردن،آسیه هم اومد داخل و درو بست،شورتش رو در نیاورده بود و این منو متعجب کرد،بهمون گفت :الان هر کدومتون رو به نوبت میشورم و میفرستم بیرون،ماهم قبول کردیم،اول از همه دختر فامیلشون رو شست کامل و یه حوله دورش پیچید و بردش بیرون،بعد دختر خودشو شست و فرستادش بیرون،در نهایت من موندم و خودش،سرم رو خیلی سفت با شامپو ماساژ داد و دو دست کامل شست،نوبت لیفم رسید،گفت:شورتت رو در بیار بنداز گوشه حموم،کنار بقیه شورتها،وقتی رفتیم بیرون میندازم ماشین لباسشویی،من هم با خجالت تمام درش آوردم و گذاشتم اون گوشه،اونم شورت خودش رو درآورد و کنار گذاشت،نشست روی صندلی حمام و من جلوش ایستاده بودم،لیف رو کفی کرد و به بدنم کشید،میفهمیدم زیر چشمی داره به کص کوچولوم نگاه میکنه ولی توی اون عالم فکر میکردم صرفا کنجکاوه که مال من رو ببینه،کل بدنم رو کفی کرد ،رسید به زیر شکمم،بهم گفت،پاهاتو باز کن تا برات بشورم،یکمی پاهام رو باز کردم و اون دستشو برد بین پاهام ،لیف رو خیلی خیلی اروم به قسمت بیرونی کصم کشید تا کفی بشه،متوجه شدم انگشت اشارش رو از سوراخ بافت لیف کمی اورد بیرون تا نا محسوس بتونه لمسم کنه،دستش بین پاهام بود و با انگشتش به چوچوله ام میکشید،من لذت میبردم و خودم رو حسابی به اون راه زده بودم تا ادامه بده،به سینهاش خیره شده بودم که نسبت به بدنش بزرگ بودن و نوک قهوه ای داشتن،که یهو غافلگیرم کرد و بهم نگاه کرد،من سریع چشمامو دزدیدم ولی دیر شده بود و اون متوجه شد داشتم دیدش میزدم،ازم پرسید:تو بچه بودی شیر مامانتو خوردی یا شیر خشک؟گفتم :شیر مادر(نمیدونم چیشد که در ادامش اینو گفتم)اما دوست دارم یبار دیگه سینه بخورم ببینم چه شکلیه،کمی مکث کرد ،من حسابی خجالت زده شدم که چرا این حرفو زدم،ولی اون بهم گفت:خب اگه دوست داری بیا از من رو بخور،با خجالت زیاد گفتم:واقعا؟گفت:اره ،فقط نباید به هیچکس بگی،گفتم:باشه به کسی نمیگم،روی زانوم نشستم و دهنمو بردم سمت سینش،نوک سینش که خیلیم بزرگ بود رو گذاشتم داخل دهنم و شروع کردم به مکیدن،خودم هیچ حس خاصی نداشتم ولی اون حسابی نفسهاش سنگین شده بود،با اینکه نمیدونستم دارم چیکار میکنم اما میفهمیدم نباید نوک سینشو ول کنم،زیر چشمی به شرمگاهش نگاهی انداختم که حالا چون پاهاش رو از هم باز کرده بود ،چوچولش قابل دیدن بود،یه چوچول تقریبا قهوه ای _صورتی که لبه های بلندش از بین موهای کصش بیرون زده بود،آسیه داشت میلرزید و کصش تکون میخورد(انگار عضلاتش رو‌ منقبض و منبسط میکرد)من کمی ترسیدم و از سینش جدا شدم،ازش پرسیدم:خوبی خاله؟یه نفس عمیق کشید و با کلافگی گفت:اره خوبم،و با یک دست سینشو گرفت و هدایت کرد به سمت دهن من،هیچ رغبتی برای خوردن دوباره سینش نداشتم ولی مقاومت هم نکردم و دوباره شروع کردم به مکیدن،اینبار سریعتر به لرز افتاد،یک دفعه مچ دستم رو گرفت و کشید سمت خودش،کف دستم روی کصش فرود اومد،با سرعت دستمو روی چوچولش عقب و جلو کرد و باز لرزید،ایندفعه شدیدتر و اروم شد،تمام این اتفاقات در عرض ۳ ثانیه اتفاق افتاد،هم متعجب بودم هم ترسیده بودم ،مچ دستم هنوز تو دست آسیه بود،که بهم نگاه کرد،بغلم کرد و بهم گفت:قول بده به کسی نگی،ببخشید که اذیتت کردم،گفتم:باشه نمیگم،اون من رو شست و حوله رو دورم پیچید و فرستادم بیرون از حمام،و من با یه کوه سوال و ابهام موندم،بازهم خونشون میرفتم ولی مثل قبل تحویلم نمی گرفت(شاید بخاطر عذاب وجدانی که داشت)و حدودا ۴ سال بعد برای همیشه از اونجا رفتن،بعدها که کمی بزرگ شدم تازه متوجه شدم از من سواستفاده جنسی کرده بود،اما این کارش باعث شد من برای همیشه همجنسگرا بشم و با مرور اون خاطره بارها خود ارضایی کنم:)

نوشته: Zram

دکمه بازگشت به بالا