تجاوز عمو

سلام؟دوستان اولاَاین یه داستان واقعی از سرگذشت زندگیم هست ودوماَ هیچ دروغ یا خیال پردازی توش نیست …
اسمم آراد هستش ۲۴سالمه ۱۷۰قدم هس ۷۴وزنمه رنگ پوستم سبزه هست البته اسم ها مستعاره…خوب شروع میکنم
خوب بریم به چندسال پیش که من ۱۳سالم بود با بابام ومامانم رفتیم خونه بابابزرگم که با اصرار اونا شب رو موندیم اونجا شام خوردیم چای و میوه جاهامونو گذاشتن وخوابیدیم منو عمورضا و بابام تواتاق خوابیدیم تا اینکه صبح یهو بیدارشدم احساس کردم یه چیزی سنگین روم هست برگشتم دیدم عمورضا خواستم داد بزنم که دهنمو بست خودشو بهم میمالید تا آبش آمد ریخت رو کونم عمورضا تهدیدم کرد که اگه به کسی چیزی بگی میگم تورو درحال کون دادن با یه نفر دیگه دیدم منم ترسیدم گفتم باشه ابشو که ریخته بود رو کونم البته رو شلوارم تمیزش کرد رفت بعدش دیدم صدای بابام امد که از بیرون میومد میگفت حاضر بشین بریم اون روز گذشت تا اینکه دوباره یه روز اتفاقی رفتم خونه بابابزرگم در زدم بازشد رفتم داخل سلام احوال پرسی کردم خواستم بنشینم که بابابزرگم گفت مامیریم بازار بنشین با عموت چایی بخورین تا مابرمیگردیم اینو که گفت قند تودلم اب شد گفت این باز منو لاپانزنه بابابزرگم که رفتن خواستم برم عمورضا گفت کجا بنشین کارت دارم گفتم باید برم کار دارم پاشدم برم از پشت منو گرفت در رو بست گفت لخت شو لاپات بزنم بعد هرکجا میخوای برو گریه کردم گفتم تورو خدا نکن عمو من برادرزاده ات هستم شرم هست یه سیلی بهم زد گفت خفه شو لباسامو دراورد خودشو لخت کرد برجستگی کیرش روشورت که دیدم بدجور ترسیدم خیلی بزرگ بود شورتشو دراورد وایی چی میدیدم یه کیر کلفت بزرگ راحت ۱۸ یا ۱۹ سانت میشد گفت بمال که با دستم مالیدم تا خوب شق شد گفت برگرد دراز کشیدم کیرشو خیس کرد لاپای زد یکم که زد بلندشد فکر کردم تموم شده گفت بلندشو باز کیرشو خیس کرد یواش رو سوراخ کون میاورد میبرد خواست بکنه توش از زیرش در رفتم باز یه سیلی بهم زد گفتم تورو خدا نکن من خیلی تنگم تا حالا به کسی ندادم باز منو خوابوند یکم دیگه لاپایی زد ابش ریخت رو کونم گفت پاشو خودت تمیز کن تا بابا بزرگ اینا نیومدن من پاشدم خودمو تمیز کردم لباسام پوشیدم خواستم برم گفت اراد هروقت بهت بگم بیا نیای به همه میگم که تو کون میدی گفتم باشه خلاصه رفتم خونه رفتم حموم خودمو تمیز شستم انگار یه چیزی تو کونم میچرخید دوست داشتم یکی بکنه توش لامصب کیرش خیلی بود خیلی خوشم امده بود از کیرش …
دوستان این یک واقعیت از زندگیم هست نظرتون رو بنویسید که میخونم اگه خوشتون اومده باشه بقیه داستان هم که چند سالی باهاش بودم رو براتون تعریف میکنم

نوشته: نوشته :آراد

دکمه بازگشت به بالا