تجاوز یا فعال کردن احساسات واقعی من ؟!
سلام دوستان الان که این خاطره رو مینویسم ۲۲ سالم هستش . اسمم سعیده ( مستعار )
اون زمان که این اتفاق برام افتاد دقیق یادم نیست ولی نهایتا ۱۲ یا ۱۳ سالم بوده . یه همسایه داشتیم اسمش مهرشاد بود ( اسم اونم مستعار نوشتم ) خیلی دختر باز بود و بچه باز بود .
ی سری داشتم از کوچمون رد میشدم صدام زد که برم خونشون کامپیوتر بازی کنیم رفتم باهاش نشوندم روی پاهاش و شروع کردم بازی کردن . ی مدت ک گذشت کامپیوتر خاموش کرد گفت بیا یکم بازیهای ورزشی کنیم گفتم باشه به بهونه اینکه هوا گرمه ( تابستون ) و بیا بهت یاد بدم که چطور باید ورزش کنی درست گفت لباسامون در بیاریم منم گفتم باشه و فقط با یه شورت بودیم جفتمون یه چند تا حرکت الکی بهم یاد داد بعد گفت الان میخوام یه حرکت خیلی مهم بهت یاد بدم دوس داری؟؟ گفتم اره
گفت بخواب به شکم خوابیدم اونم خوابید روم و خودشو بهم میمالید . ی حس بدی گرفته بودم بهش میگفتم پاشه ولی گوش نمی کرد و همینجور به حرکتش ادامه میداد تا اینکه یکم دست و پا زدم تا پاشد . گفتم میخوام برم جلومو میگرفت میگفت نمیزارم . آخر سر برگشت گفت اگه بری به همه میگم راجب این داستان و اگه بفهمن راجع بهت فکرای بدی میکنن و از این جور حرفا گفتم خب باید چکار کنم گفت بیا ادامه بدیم منم به هیچکس نمیگم بعدش .
قبول کردم دوباره خوابیدم اونم خوابید روم یکم مالید خودشو بهم بعد یه مدت شورت خودش و شورتمو درآورد رفت یکم روغن آورد زد ب کونم و کیر خودش شروع کرد لاپایی کردنم تا آبش اومد .
از اون داستان به بعد همیشه وقتی منو میدید می بردم خونشون و لاپایی منو میکرد . خیلی کارای دیگه باهام کرد مثل خوردن سوراخم سینم گردنم لبم و… حتی چند بار براش ساک زدم ولی هر کاری کرد اجازه ندادم کیرشو تو سوراخم بکنه .
این داستانا گذشت تا اینکه از شهرمون کوچ کردن و رفتن یه جورایی از دستش راحت شدم .
ولی اتفاقی ک برام بعدش افتاد این بود… بازم دلم میخواد… ی حس عجیبی رو درونم فعال کرده… دوست ندارم پسر باشم دیگه دوس دارم زن باشم نوازش بشم و با ی مرد بخوابم . از اون ماجرا خیلی میگذره ولی هنوزم ک هنوزه فکرش از سرم بیرون نمیره و دلم میخواد مث ی زن زندگی کنم و یکی باشه تو این راه همه جوره کمکم کنه و حمایت کنه ازم .
مرسی ک داستانم خوندین میدونم اون چیزی ک دلتون میخواد نبود ولی واقعیت زندگیه من بود امیدوارم خوشتون بیاد .
نوشته: BoyTanha