تفکر شیطانی
سلام من اولین بار هست که داستان مینویسم از انجا که این سایت از اسمش معلومه بیشتر برای تحریک نیروی جنسی و شهوت هست و ممکنه کسی که داستان میفرسته کمی به قولی پیاز داغش را زیاد کنه ولی من کاری که چند سال پیش انجام دادم میخوام بگم نه زیاد نه کم حدود بیست و پنج ساله بودم و دو خانه دورتر از ما یه پسری بود متاسفانه کر و لال بود تقریبا پانزده سالی داشت و ما با هم رفت و امد خانوادگی داشتیم وقتی میامدند خانه ما پسره میامد کنار من چون پلی استیشن داشتم و اون هم عاشق گیم حالا بعضی وقتها هم خودش تنها میامد منم دلم براش میسوخت اجازه میدادم هر قدر که میخواد بازی کنه یه روز امده بود داشت بازی میکرد اون زمان هم برادر کوچکترم سربازی بود وپدرم دیر از سر کار میامد و مادرم بی حوصله میشد میرفت خانه اقوام گفتم که یه روز امده بود و بازی میکرد منم رفتم عقب تر داشتم گوشیم رو چک میکردم یهو چشمم افتاد به قسمتی از پشتش که از بین تیشرت و شلوار ورزشی که میپوشید دیده میشد گفتم اگه اینطوریه عجب کونی قراره داشته باشه رفتم جلوتر دیدم یه بازی میکنه مرحلش سخته منتظر ماندم ببازه وقتی باخت به بهانه باختش یه در کونی بهش زدم ببینم عکس العملش چیه دیدم نه خبری نیست داشت بازی میکرد منم با استرس زیاد دستم را بردم با کونش بازی کنم دوباره خبری نشد منم دیدم خبری نیست با اشاره بهش گفتم بخوابه و بازی کنه بدون هیچ مشکلی دراز کشید باورم نمیشه منم با خودم میگفتم الان قراره قهر کنه بره به پدر و مادرش بگه شلوارش کشیدم پایین خنده داره شورت نداشت فقط شلوار ورزشی بود به محض پایین کشیدن شلوار چشمم به جمال یه کون سفید مایل به زرد روشن شد اینقدر صاف و تمیز بود انگار حاله نور دورش را گرفته یه چند دقیقه بازی کردم با کونش وقتی سیلی میزدم کونش حداقل سه چهار ثانیه مثل فنر میلرزید منم پررو شدم دیگه و کیر مبارک اوردم بیرون وداشتم میمالیدم به کونش نمیدونم بخاطر کر و لال بودنش بود یانه ولی اصلا هواسش نبود داشت بازی میکرد منم کیرم خیس کردم گذاشتم ولی اجازه نمیداد بره تو خیلی تنگ بود میخواستم فشار بیشتر کنم زیرم دست و پا میزد یه لحظه با خودم گفتم نکنه فشار بیارم بلایی سرش بیاد اونوقت دیگه باید من که هیچ کل خانواده باید از ایران فرار کنیم این جریان ادامه داشت تقریبا هرروز میامد منم باهاش بازی میکردم ولی نمیشد بزارم توش خیلی درد داشت تقریبا بعد یکسال موفق شدم کونش بزارم عجیب کیف کردم بیشتر به خاطر اون قسمت که سوراخ کونش مثل حلقه روی کیرم فشار میاورد تازه متوجه شدم خودش هم خوشش میاد البته دوست داشت باهاش بازی کنم بعد از ان روز چند بارهم امد یه جوری شده بود که خودش دراز میکشید ولی ارتباط باهاش سخت بود یه چیزی توی چشمهاش دیدم نمیدونم برای همه اینطوریه یا نه وقتی داشتم میکردمش انگار یه جور احساس زنانگی داشت و دیگه مقاومت نمیکرد کاملا تسلیم شده بود یه مدت بعد نمیدونم شاید بیشتر از دو سال گذشته بود دیدم دیگه حال نمیده کونش دیگه مو دراورده بود چند باری امد منم نتونستم حالیش کنم که جریان چیه با نوشتن هم زیاد حالیش نمیشد چند باری امد دید که خبری نیست بعد دیگه نیامد جالب اینکه اوایل بهش پیشنهاد پول داده بودم که کونش برام شل کنه ولی پولکی نبود همینطور احسانی باهاش کیف میکردم ببخشید من داستان نویس نیستم فقط یادم افتاد گفتم بنویسم از ان روزها پنج شش سال میگذره و من هنوز مجرد هستم پسره هم در سن سربازی هست ولی به خاطر کر و لال بودنش نرفته یه مدت عذاب وجدان گرفته بودم وقتی پسره منو میدید از خجالت صورتش قرمز میشد میگم الان توی ذهن خودش فکر میکرد که من الان احساس پیروزی میکنم در صورتی که باور کنید من خودم از شرم داشتم میمردم که بچه مردم تا اخر عمر باید به یاد کیر من توی کونش بیفته الان از عذاب وجدان خلاص شدم و تبدیل به شیطان شدم شنیدم که یه دختری پیدا کردند که میخوان بگیرن واسش ذهن شیطانی منو ببینید که به شکمم صابون زدم که قراره زن و شوهر هر دو تاشون را بخوابونم زمین کونشان بزارم فعلا خبری نشده از ازدواجش ولی من مطمئن هستم که کافیه بهش پیامی چیزی بفرستم که دلم هوای کونش را کرده فورا میاد در خانه ولی به خودم مطمئن نیستم نمیدونم قراره با چه کونی روبرو بشم الان بیست و یک سالشه یعنی یه کون تقریبا مردانه شاید کیر مبارک اصلا هوس برخاستن نکنه و ضایع بشم برای همین از خودم مطمئن نیستم ولی منتظر میمانم وقتی ازدواج کرد باید نقشه شیطانی خودم را اجرا کنم و کونشان بزارم هیچی دیگه همین بود خاطره ای که نوشتم و باعث نجات جان میلیونها نفر در جهان شدم موفق باشید
نوشته: Unnova