تن من (۲)
…قسمت قبل
از همه کسایی که نظر دادن ممنونم ولی خیلی بهتر بود لااقل فحش نمیدادین .
خب بریم ادامه :
_این چی بود ؟
_میخوای سکس یاد بگیری باید اینو ببینی
_نه نه نه نمیخوام من نمیخوام ول کن
_به خواست تو نیست شب قرار این کارو بکنیم یاد نگیری برا خودت بدتره
_منو ببر خونمون ولم کن کثافت
_من این همه پول دادم به بابات فک کردی ولت میکنم ؟
_من نمیخوام به بابام میگم پولتو پس بده منو ببر خونمون
فقط داد میزدم و میگفتم ولم کن
یهو اعصبی شد و بلند شد و با یه حرکت منو روی کاناپه خوابوند
اومد روم و شروع کرد دکمه های لباسشو باز کردن
_داری چه غلطی میکنی از روی من پاشو
_کمتر گوه بخور ببند دهنتو
_ولم کن حرومزاده
تا اینو گفتم متوجه اعصبی شدنش شدم کمی صبر کرد و شروع کرد به درآوردن لباس های من
_خواهش میکنم ولم کن تو به من نامحرمی
_نامحرم ؟
اینو گفت خندید مانتومو در آورد و گفت به به برعکس اخلاق گوهی که داری قیافت و هیکلت عالیه
_ولم کن دست به من نزن
_سینه هات خوش فرمه خوشم اومد
دستشو برد سمت سوتینم و بازش کرد در اورد و گفت به به پس صورتیه
سینه هامو تو مشتش گرفت و فشار داد
همون جور که داشت با سینه هام بازی میکرد دستش رفت سمت پایین
هر چقدر جیغ زدم کسی نیومد
_الکی جیغ نزن کسی نمیاد
_ترو جون عزیزت ولم کن
_خفه شو بزار لذت ببرم
_دست به بدن من نزن
اومد شلوارمو در بیاره که صدای در اومد
_آقا امیر جلسه یادتون نره
اسمش امیر بود؟
انقدر اذیتم کرده بود و ترسیده بودم یادم رفته بود اسمش رو بپرسم
از روم بلند شد و دکمه های لباسشو شروع کرد به بستن واقعا رنگ مشکی بهش میومد خیلی جذاب شده بود با این رنگ
توی رویاهای خودم بودم که صدام کرد ترنم
_بله
_از اینجا تکون نمیخوری تا من از جلسه بیام فهمیدی ؟
میخواستم بگم نه ولی خیلی ترسیدم
_چشم
_افرین اون فیلم هم ببین تا بیام
چون فقط میخواستم بره گفتم چشم
بعد از بستن دکمه هاش از اتاق رفت بیرون و درو قفل کرد
*امیر
بعد از بستن در به منشی گفتم اگه کاری داشت براش انجام بده منشی هم با گفتن چشمی به سمت من اومد تا کلید رو از من بگیره کلید رو بهش دادم و سری به سمت محل جلسه رفتم
وقتی وارد جلسه شدم همه بلند شدن و بهم احترام گذاشتن و منتظر حرف من بودن تا بگم بشینید
همه با حرف من نشستن و جلسه شروع شد
همه داشتن نوبتی برای من حرف میزدن ولی من همه فکرم پیش ترنم و اون بدن خوش فرم و اون سینه های سفید و اندازه انارش بود
هر چقدر تلاش میکردم حواسم به جلسه باشه نمیشد همه ی ذهنم شده بود ترنم
لعنت بهت ترنم که انقدر خوشگل و خوش هیکلی ولی اخلاقات خیلی گوه هست
ترنم این جلسه تموم بشه جوری میکنمت تا آخر عمر یادت بمونه که امیر کیه
*ترنم
داشتم تو اتاق دیوانه میشدم یک ساعت میشد که امیر رفته بود من تنها بودم
نمیدونم چرا ولی دلم میخواد بلند شم ببینم تو اتاقش چه چیزایی داره
تا اومدم بلند شم از رو کاناپه صدای باز شدن قفل اومد یهو یه نگاهی به خودم انداختم دیدم بالا تنم کامل لخته سریع مانتوم رو پوشیدم با بستن آخرین دکمه ی مانتوم در باز شد
یه دختر وارد شد
_سلام اگه درست یادم باشه اسمت ترنمه
ترسیده بودم حرف نمیتونستم بزنم فقط سرمو به نشونه ی اره تکون داد
_چرا حرف نمیزنی عزیزم؟
نمیتونستم حرف بزنم با هزاران تلاش گفتم تو کی هستی ؟!
_منشیه امیرم گفت حواسم بهت باشه اومدم ببینم چیزی نیاز نداری
_نه ممنون
_میگم بشینم حرف بزنیم ؟
_درباره ی چی ؟
_درباره ی امیر
تا اینو گفت حالم یه جوری شد
_چی شده الو صدامو میشنوی
_اره اره
_چت شد یهو دختر
_هیچی هیچی بگو حرفت رو
_ببین از امیر فاصله بگیر امیر قراره برای من بشه از زندگیش گمشو بیرون
_یعنی چی ؟من با امیر کاری ندارم
_کاری نداری ؟ اونوقت زیر دستش بودی اصلا اگه کاری نمیکردید الان چرا جیغ میزدی ؟
_من به خواست خودم اینجا نیستم
«شخصیت ها ساخته ذهن نویسنده هستن»
ادامه دارد…
نوشته: @dark_moon_story