تولدی دوباره 47
–
منو رسوند خونه اش . با این که دلم نمی خواست همراش برم ولی این کارو انجام داد . منو برد و منم رفتم . مجبورم کرد که رو تخت دراز بکشم . -ببین فشارت پایینه این ادامه داره .. فعلا باید استراحت کنی و یه خورده غذای ملایم و سبک و مقوی بخوری تا بتونی بری .. نگاش نمی کردم . دلم می خواست از اونجا فرار کنم . از دست کسی که شاید واسه رنجوندن من منو هدیه صدا می زد .حالا در این چند خطاب آخر اصلا صدام نمی زد . من حواسم به کارا و حرفاش بود . زجر می کشیدم . به یاد دفعه قبلی افتادم که با او از عشق و آینده گفته بودم . فکر نمی کردم که این لحظه های خوب ما به اینجا بکشه . اشک از گونه هام سرازیر شده بود . -ببینم چی دوست داری برات درست کنم ;/; نتونستم حرف بزنم نمی خواستم اشکامو ببینه . سر و رومو بر گردوندم . وقتی رفت طرف آشپز خونه . آروم آروم از تختم پا شدم . دلم می خواست فرار کنم . موندن در اونجا برام زجر آور شده بود . نمی خواستم بیش از این عذابش بدم . اون دیگه نمی تونست حس عاشقونه ای نسبت به من داشته باشه . من نمی تونستم محکومش کنم و نباید که این کارو می کردم . اون چه می خواست و چه نمی خواست منو به عنوان یک دوست قدیم می دید . شاید نگفتن حقیقت از سوی من واسش یه بهونه ای بیشتر نبوده باشه . اون نمی تونست خودشو قانع کنه که عاشقم باشه . من نباید محکومش می کردم . من دوستش داشتم و دارم . نه نباید زندگی اونو خرابش کنم . نباید بهش بگم سنگدل .. من از همون اول از اون روزایی که با هم تو یه کلاس بودیم دوستش داشتم . ولی اون حسی بهم نداشت .. از جام پا شدم . چند قدمی رفتم . دستمو رو دستگیره در هال گذاشته بودم که حس کردم سرم داره گیج میره . دوست نداشتم به عقب بر گردم . -نرو .. کجا ;/; حس کردم که این فشار عصبی که به من وارد میاد حالمو بد تر می کنه . شاید اگه اونو نبینم این حال بهم دست نده وفقط همون عذابش به دنبالم باشه . این بار دیگه قلبم درد نگرفته بود . نتونستم بایستم . دوست داشتم از هال برم بیرون . از خونه برم بیرون و یه گوشه ای کنار خیابون بیفتم . دست اون بهم نرسه . -سمانه دنبالم نیا .. نای حرف زدن نداشتم و حس کردم خون در بدنم جریان نداره . گوشام سنگین شده بود .. من دارم می میرم . ولی قبلش تو منو کشتی .. بدون این که قصد این کارو داشته باشم خود به خود رو زمین دراز شدم . -همین جوری باش تکون نخور تا من بر گردم . من که تکون بخور نبودم . رفت و برام یه آب قند آورد و بعدشم آب میوه . راستش از این که اونو این جور دلسوز می دیدم خوشم میومد . ولی می دونستم موقتیه . تا وقتی که حالم خوب شه . -سمانه من هیچوقت به زور ازت نمی خوام که دوستم داشته باشی . به زور نمی خوام که عاشقم باشی . .. -انگشتشو گذاشت رو لبام و گفت هیس حرف نزن بچه بد . حقه باز .. لبام وقتی که انگشتشو لمس کرد همون حس گذشته رو درش حس می کردم . نگاهشو .. خنده های چشاشو .. ولی شاید واسه این بود که تسکینم بده تا بهتر شم . -سمانه اگه من هدیه نبودم می تونستی دوستم داشته باشی ;/; اگه یه چیزی رو بعدا بهت می گفتم می تونستی منو ببخشی ;/; -مثل این که حالت بهتر شده . -آره حالم هر وقت که بهتر شد دوباره می تونی منو محکوم کنی . می تونی بهم بگی که عشقت عشق نبوده . می تونی بهم بگی در حقیقت هیچ وقت دوستم نداشتی و به هیچ وجه نمی تونی عاشقم باشی . می تونی بهم بگی که من ارزش دوست داشتنو ندارم . آدمی که وقتی به دنیا اومد وقتی که به مدرسه می رفت وقتی که با پسرا فوتبال بازی می کرد وقتی که به عروسک دخترا لگد می زد .. وقتی که عاشق دوست دخترش شد نمی دونست که پسره یا دختره . آدمی که هیشکی درکش نکرد و نمی کنه . انتظار بی خودیه .. می خوام یه خورده مثل خانوم دکترا حرف بزنم . آدمی که یک بعدی باشه نمی تونه آدمای دو بعدی رو درک کنه . -تو هیچ وقت دو بعدی نبودی . مهم اون درونت بود . درونت که تو رو از باطنت به ظاهر فعلیت رسوند . -چه حرفای قشنگی می زنی سمانه . مثل خودت .. ولی وقتی که به وقت عمل می رسه همون سمانه دبیرستانی میشی . همونی که از دستم فرار می کرد . همونی که نمی تونست درکم کنه . همون دختر مغرور . همونی که خودشو از همه بر تر و بالاتر می دونست . پس نگو که درکم می کنی . پس نگو منو می شناسی . بذار برم . دستت درد نکنه از پذیرایی گرم تو ممنونم . تو اگه نبودی معلوم نبود چه بر سرم میومد . -مسخره ام می کنی ;/; -نه جدی میگم . نباید این قدر خودمو زجر می دادم . من نمی تونم مثل بعضی ها باشم که یه روزه عاشق میشن و یه روزه حس می کنن که عاشق نیستن . من از اون دلا ندارم . وقتی از این در رفتم بیرون دیگه دنبالم نیا اگرم یه گوشه ای افتادم بالاخره یکی پیدا میشه که زنده یا مرده منو از رو زمین ورداره . ولی من از همون وقت که به دنیا اومدم مرده بودم .. از جام بلند شدم و این بار دیگه حالم بد نشد . پشت سرمم نگاه نکردم . نگاه نکردم تا به یادم نیاد آخرین لحظه دیدارو . لحظه غم وداعو . -هانیییییییییی نروووووو نروووووو صبر کن .. وایسا .. دوستت دارم دوستت دارم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی