تو مسیر قم به تهران دستمالی شدم

سلام خواننده های عزیز و گرامی!
خاطره ای که تعریف میکنم چند سال پیش برام اتفاق افتاد. برای حفظ حریم شخصی، اسامی رو عوض کردم. اما اولش یکم از خودم بگم. اسمم کیا هست و تک فرزند هستم. قیافه و هیکلم، من رو خیلی کوچکتر از سن واقعیم نشون میده. با اینکه تازگیا بیست ویک ساله شدم، هرکی منو می‌بینه فکر می‌کنه هنوز چهارده یا پونزده سالمه. باسنم گرد و تپله، رون ها و بالا تنه ام کاملا دخترونه ست. خدا فقط بهم دوتا پستون گنده نداده! پوستم هم سفیده مثل سفید برفی چون به عمرم بیشتر از پنج دقیقه زیر آفتاب نبودم. همه اینا باعث شده تا دوستام بهم لقب کیمیا خانوم رو بدن.
داستان از اونجایی شروع شد که یکی از شب های گرم تابستون، من و زن-بابام مجبور شدیم دیروقت برگردیم تهران. رفتیم ترمینال (فکر کنم اسمش هفتاد و دوتن بود) اتوبوس بگیریم ولی هیچکدوم جای خالی نداشتن و ما هم از قبل بلیط رزرو نکرده بودیم. فقط یه پراید مسافربر بود که اون هم ظرفیتش پر بود. زن-بابام گفت اگه ما رو جا بدن و ببرن، نصف پول کرایه بقیه رو هم میده. بقیه مسافرها قبول کردن و راننده تصمیم گرفت مارو مثل گوسفند بار بزنه تو تاکسی قراضه ش. چون هیکلم کوچیک بود، راننده لاشی گفت: »مشکلی نیست این هنوز بچه ست، تو بغل یکی از مسافر ها می‌شینه.« زن-بابای جنده ام بدون اعتراض قبول کرد.
تصمیم گرفتن که دو تا خانوم ها (زن بابام و یه زن دیگه) با همدیگه جلو بشینن، من و سه تا مرد گنده بک هم عقب. دوتاشون جوون بودن، یکیشون هم یه آقای عینکی با موهای خاکستری رنگ و مدل دور سفید. چشمای تیره ی گرد و بانمکی داشت و یه لبخند گرم و مهربان رو لباش بود. پیراهن آستین بلند راه راه پوشیده بود و بهش میومد حدودا چهل و پنج ساله باشه. زن-بابام در حالی که بهش اشاره میکرد، گفت: »برو بغل عمو بشین گلم.« منم مثل بچه های بی عرضه و بی اختیار رفتم رو پاهاش نشستم، اون آقاهه هم هیچی نگفت و فقط لبخند می زد.
ماشین تازه از ترمینال زده بود بیرون که زن-بابام شروع کرد از همه تشکر کردن، مخصوصا از اون آقاهه که رو لنگاش بودم.
-»اسم این گل پسر ساکت و مودب چیه؟« در حالی که لپم رو آروم می کشید، پرسید.
-»اسمش کیاست. خیلی پسر زرنگ و آرومیه. همه ازش راضی ان.« جنده خانوم در جوابش گفت. حرصم از اینکه لپم رو کشید و زن-بابای هرزه ام وانمود می‌کرد یه بچه کوچیک هستم، در اومده بود. نمیخواست بفهمن که سن واقعیم بیشتره. شاید اگه می‌فهمیدن من با اون سن و سال، مثل کوچولوها روی پاهای یه مرد غریبه نشسته ام، براشون عجیب و غریب به نظر میومد.
بعد از تقریبا بیست دقیقه، اون دوتا مرد جوون که کنار ما نشسته بودن، از فرط خستگی خوابشون برد. زن بابام هم هنوز با مرده که بغلم کرده بود، حرف می‌زد. از صحبت هاشون فهمیدم که اسمش آرش‌ـه و معلم زبان انگلیسی هست. بخاطر گرمای داخل ماشین کلافه شده بودم و همزمان خواب آلود بودم. ولی چون ماشین از فرط قراضه‌گی و داغونی خیلی تکون میخورد، نمی‌تونستم بخوابم. تو افکار خودم غرق بودم تا اینکه حس کردم یه چیز نیمه سفت چسبیده به زیر لنگ هام. ناخودآگاه یه آه کوچیک کشیدم.
-»چی شد کیا؟ چیزیت شده؟« زن-بابام با نگرانی ای مصنوعی پرسید.
-»چیزیش نیست. ماشین تکون خود، سرش خورد به سقف.« آرش گفت در حالی که بالای سرم رو نوازش می‌کرد. ادامه داد: »محکم میگیرمش که دوباره سرش نخوره به سقف.« بعدش دست راستش رو گذاشت روی پام و خیلی آروم ناحیه ی داخلی لنگ راستم رو که نرم و گوشتی بود، ‌گرفت و نوازش داد.
-»آقا آرش واقعا شرمنده تون شدیم. کیا زیاد سر و صدا نکن بقیه خوابن.«
-»آخه زنیکه کرایه ای، تو داری با یارو لاس می‌زنی و سروصدا میکنی. من بیچاره که ساکت روی کیرش نشسته ام و دارم دستمالی میشم!« البته جرات نکردم این حرف هارو بلند بگم و فقط تو ذهنم تکرار کردم.
با هر تکون ماشین و مالش دادن ها، کیرش بزرگ تر و دراز تر میشد. سعی میکردم لنگ هام رو بسته نگه دارم و تا جایی که امکان داشت روی نوک پاهام بایستم تا کون گنده و نرمم، روی کیر کلفت و سفتش قرار نگیره. ولی جا تنگ بود و آرش هم محکم منو گرفته بود و به آلتش فشار میداد. کیرش به حدی بزرگ شده بود که فکر میکردم هر لحظه ممکنه زیپ شلوارش منفجر بشه و آلتِ ضخیمِ بی رحمش مستقیم بره تو سوراخِ تنگِ باسنِ بی‌گناهم. بعد از چند دقیقه متوجه شدم که دودول منم یکم شق شده و خودمم دارم شهوتی میشم. راستش اون اولین تجربه جنسیم با یه نفر دیگه بود و از اینکه آرش منو مالش میداد و می خواست، لذت می‌بردم. سوراخ کونم داغ شد و به خارش افتاد. تو عمرا همچین احساسی بهم دست نداده بود. بر خلاف پونزده دقیقه پیش، الان دیگه خودم می خواستم آرش با کونم بازی کنه! خارش سوراخم هر لحظه بیشتر میشد. خیلی آروم باسن لطیفم رو دایره وار تکون میدادم تا برآمدگی لای پاهاش بره لای لپای کونم و با کیرش سوراخ باسنم رو بخارونم. آرش سعی کرد با یه دست لپ های باسنم رو باز کنه، ولی آلتش به حدی قطور بود که جا نمی شد. تو اون لحظه دیوونه شده بودم و میخواستم شلوارم رو در بیارم تا آرش بتونه راحت سوراخم رو بخارونه.
-»این اطراف ها استراحتگاه بین راهی نیست؟ پام خواب رفته و درد میکنه. آقا کیای گل هم مثل اینکه باید برن توالت.« آرش با نفس های کمی بریده گفت.
-»دو کیلومتر جلوتر یدونه هست. اونجا میتونیم یه مدت کوتاه توقف کنیم.« راننده گفت.
خیلی زود رسیدیم به استراحت گاه که داخلش خلوت به نظر میومد. دوتا کامیون بیرونش پارک کرده بودن. راننده از مسافرها خواست که اگه دستشویی دارن الان برن. اما به غیر از من و زن-بابام و آرش، بقیه ترجیح دادن تا داخل ماشین بمونن و بخوابن. آرش خیلی سریع در رو باز کرد و من رو به بیرون هل داد. خودش هم سریع پیاده شد، کیرش رو به زحمت لای لنگهاش چپوند و کیف لپ تاپش رو جلوی زیپ شلوارش گرفت تا برآمدگیش رو پنهان کنه. سه تایی سمت دستشویی رفتیم. زن-بابام میخواست منو ببره دستشویی زنانه که آرش با همون لبخند دوستانه ش گفت:
-»عیب نداره با من می‌تونه بیاد، مراقبش هستم.« زن-بابای بیخیال بازهم اعتراضی نکرد و من همراه آرش وارد دستشویی مردانه شدم. به محض اینکه وارد شدیم آرش سریعا توالت ها رو چک کرد تا مطمئن بشه کسی نیست. بعدش اومد دستم رو گرفت، وارد آخرین توالت شدیم و در رو بست.
-»کیا جون، چند سالته؟ چقدر درباره ی این بازیا میدونی؟« جوابی ندادم و فقط به برآمدگی کیرش نگاه کردم. آرش زمزمه کنان ادامه: »اگه قول بدی به کسی چیزی نگی، میزارم ببینیش.« سرم رو به نشونه ی موافقت تکون دادم. »آفرین پسر گل.«
کمربندش رو باز کرد و زیپ شلوارش رو پایین کشید. بعد کیرش رو که دوباره کاملا شق شده بود، در آورد. باورم نمی شد آلت یه مرد میتونه اینقدر ضخیم و زیبا باشه. کلاهکش قرمز تیره ی خوشرنگ بود. رگ های کلفت، سرتاسر تنه ی کیرش رو پوشونده بودن، جوری که می‌تونستم خونِ توشون رو ببینم. دیدن اون منظره باعث شد سوراخ کونم دوباره به خارش بیفته. با یه دستم سر کیرش رو گرفتم و اون هم یه آه و نفس عمیق کشید.
-»حالا نوبت توعه.« آرش خم شد و سریعا شلوارم رو کشید پایین. روی دودولم تف کرد و شروع کرد به مالیدنش. من هم رو کیرش تف کردم و حرکاتش رو تقلید کردم. سعی کردم انگشت های دست راستم رو، دورِ آلتش حلقه کنم اما به حدی تنومند بود که موفق نشدم. به جاش دایره وار انگشت هام رو دورِ کیرش می چرخوندم و دستم رو عقب و جلو می بردم. آرش هم خیلی لذت می برد چون آه کشیدن هاش بلندتر شده بود. تی-شرتم رو بالا داد و با دست چپش با نوک صورتی پستونم بازی کرد در حالی که با دست راستش دودولم رو می مالید. من هم دستم رو بردم زیر پیرهنش و نوک سینه ش رو که سفت و سخت شده بود رو محکم گرفتم. یه آه بلند کشید.
-»چقدر خوبی تو… آه… خیلی دوست دارم که بگامت. می خوام بزنم پرده کونت رو پاره کنم!« این حرف هاش باعث شد یه حس لذت خوبی سرتاسر بدنم رو بگیره. سوراخ کونم شدیدا داغ شد و خارش کونم به آخرین حد رسید. فکر کنم آرش متوجه حالم شد. منو به راحتی بلند کرد و با یه دست تو بغلش گرفت. سر انگشت اون یکی دستش تف کرد و شروع کرد با کونم بازی کردن. به قدری لذت بخش بود که نمیتونم توصیفش کنم. انگار که بالاخره یه خارش شانزده ساله رو خارونده باشن! از نوک پاهام تا نوک تک تک موهای سرم، تمام سلول های بدنم سرشار از لذتِ آغشته به شهوت شده بودن. توی مغزم شاهد تولد نورها و رنگ های جدید بودم. توی ذهنم تکرار میکردم: »بکن منو… لطفا منو بکن…«
-»آروم تر حرف بزن…« آرش با استرس زمزمه کرد. مثل اینکه این دفعه لغات ذهنم رو ترک کرده و از دهنم خارج شده بودن. ادامه داد: »اگه تنها گیرت می آوردم، اینقدر میکنمت که کونت رو با صدتا بخیه هم نتونن جمع کنن!«
-»سورا… سوراخم… حتی داخل باسنم هم میخاره. نمی…نمیتونم تحمل کنم.« التماس کردم.
-»نمیتونم اینجا کونت بذارم، بقیه میفهمن پاره شدی. ولی اگه بخوای می‌تونم یکار کنم تبت یکم بخوابه.« با حرکت سر بله رو دادم.
من رو گذاشت زمین، شلوارم رو کامل درآورد و صورتم روی دیوار قرار داد. باسنم رو طرف خودش کشید و لای پاهام رو باز کرد. روی کیرش تف کرد، زانو هاش رو خم کرد و کیر ضخیمش رو لای لنگ هام گذاشت.
-»لنگارو ببند… آفرین! وای چقدر نرمی تو.« آرش در گوشم گفت. با جفت دست هاش دور باسنم رو محکم گرفت و شروع کرد به تلمبه زدن. اون لحظه تو بهشت بودم. سرم رو پایین آوردم و دیدم که کیر بزرگش بین لنگهای سفید و دست نخورده ام در حال رفت و برگشته. لای پاهام داغ کرده بودن! میتونستم ضربان قلب و جریان خونِش رو از رگ های بزرگِ روی آلت سفتش حس کنم. بعد از یه دقیقه شروع کرد به محکمتر و سریعتر تلمبه زدن، جوری که صدای شالاپ شلوپ‌ـش بلند شد. آرش هم تند تند نفس می زد و آه می کشید. هربار که بدنش با پشت و لپ های کونم تماس پیدا میکردن، احساس لذتم چند برابر می شد و هر ثانیه کنجکاو تر میشدم تا بدونم چه قدر این لذت بیشتر میشد اگه کیرش با داخل کونم برخود میکرد! در این فکر بودم که متوجه لرزش پاها و بدن آرش شدم. کیرش رو از لای لنگام بیرون کشید و با انگشت های دست چپش لپ های کونم رو باز کرد تا سوراخم نمایان بشه. بعد کلاهک کیرش رو چسبوند به سوراخم و حس کردم لای باسنم خیس شده. آب کیرش با فشار زیاد سعی میکرد وارد سوراخم بشه و من هم داشتم از لذت جون میدادم. منی‌ـش به حدی زیاد بود که از سوراخ کونم تا پاشنه ی پاهام خیس شدن و توالت رو بوی وایتکس و کلر گرفت. آرش نفس زنان به جلو خم شد، جوری که داشتم له میشدم. بعد از چند لحظه گفت: »تکون نخور، بذار تمیزت کنم.«

اول من بیرون اومدم و آرش داخل موند تا خودش رو مرتب کنه. رفتم سمت دستشویی زنانه اما زن-بابام هنوز بیرون نیومده بود. تصمیم گرفتم برگردم سمت تاکسی و اونجا منتظر باشم که برگردن. بعد از چند دقیقه زن-بابا و آرش اومدن و من دوباره روی پاهاش نشستم. هنوزم سوراخم می خارید و دوست داشتم یه کیر واقعا بره تو کونم.
-»راستی اگه می خواهید من می‌تونم به آقا کیا انگلیسی آموزش بدم. خارج از آموزشگاه، شاگرد خصوصی هم درس میدم.« آرش گفت در حالی که کارت ویزیت‌ـش رو به زن-بابام می داد.
-»با پدرش صحبت می کنم، حتما بهتون خبر میدم.« زن-بابام گفت، بدون اینکه بدونه نقشه ی اصلی آرش چیه!

دوستان عزیز! ممنون که وقت‌ـتون رو به من دادین. اگه اشتباه املایی یا انشایی دارم، شما به بزرگی خودتون ببخشید. اولین بار هست که اینطور می‌نویسم و تجربه آنچنانی در نوشتن ندارم. اگه هم از خاطره ی من لذت بردین و خوشتون اومده، لطفا بگید تا بقیه ی ماجراهام با آرش رو براتون بازگویی کنم.

نوشته: Kia APT

دکمه بازگشت به بالا