تکهای از ماه، زیر نور ماه
اسم من آریوئه، 25 ساله و دانشجوی ارشد مهندسی کامپیوتر
داستان برمیگرده به تابستون به پارسال و تولد یکی ازهمکلاسیهام، جایی که کسرا رو دیدم. من یه پسر فیتی با قد 178 و کسرا یه پسر با قد حدود 185 و پوست سبزه و چشمهایی که تو همون نگاه اول عاشقش میشی. جرقهی آتیش بین من و کسرا همونجا خورده شد؛
یکی از روزهای گرم مرداد بود، تولد مهسا، یه ویلای استخر دار تو محدوده کردان. از اونجایی که مهسا دوست نزدیکم بود، خیلی زودتر از ساعت شروع پارتی به ویلا رفته بودم تا توی چیدن میز و آماده کردن وسایلا بهش کمک کنم. تدارکات تموم شد وقتی تموم شد که هنوز یه ساعتی مونده بود مهمونا بیان؛ واسه همین، سه شات ودکا زدم، رفتم تو اتاق، تیشرت و شلوارک و شورتم رو کندم و یه مایوی خوشگلی که واقعا وقتی میپوشیدمش باعث میشد بیاختیار نگاها سمتش دزدیده شه، تنم کردم و تنی به آب زدم.
ودکا کم کم داشت سرمو گرم میکرد که دو تا از مهمونا که یکیشونم کسرا خوشگلهی داستانمونه رسیدن. از آب زدم بیرون و با هم سلام علیک گرمی کردیم، از همون لحظه اول برق چشاش منو گرفت و باعث شد یه حسی داشته باشم که هم خوشحالم میکرد هم ناراحت؛ حس این فکر که:” آریو فکر کن! فکر کن کسرا پارتنرت بود و دوتایی این مهمونی رو شرکت میکردین؛ به سلامتی هم شات میزدین، با هم میرقصیدین، میرفتین تو استخر و شنا میکردین و تهش با بوسههای آتشین و یه سکس دلچسب، شب شادتونو به پایان میرسوندین.” ولی خب به احتمال زیاد کسرا استریت بود و امروز قرار نیست مثل فیلمهای هالییودی اتفاق خاصی بیفته. سناریو سازی رو تموم کردم و خواستم برم تو اتاق که دوباره لباسامو بپوشم و دیگه آماده شم چون مهمونا کم کم داشتن میاومدن و پارتی در شرف شروع شدن بود.
کسی تو حیاط نبود، واسه همین مایومو در اوردم و یه حولهی خیس دور کون، و کیرم که از خیالپردازیم با کسرا نیمخیز شده بود پیچیدم؛ مایوی خیسمو چلوندم و یه گوشه گذاشتم تا خشک شه. راهمو به سمت داخل ویلا کج کردم و وارد اتاق شدم. کسرا و دوستش تو اتاق بودن ولی دوستش دیگه داشت میرفت بیرون. کسرا هنوز داشت جلو آینه آماده میشد گرچه که اگه از من میپرسیدی اصلا نیازی به اینا کارا نداشت و خوشگلترین پسری بود که دیده بودم؛ بهم گفت:
اگه نیازه از اتاق برم بیرون که راحت باشی
-نه عزیزم، تو به کارت برس، کار من فقط یه لباس پوشیدنه
به کار دیگه نیازی هم نداری آخه، همینجوریش خوشگلی.
نمیدونستم فقط مهربون و صمیمی و گرمه و یا داره سعی میکنه یه چیزی بهم بگه؛ هر چی که بود شنیدنش حس خوبی بهم داد و در جواب یه لبخند گرم تحویلش دادم. کمی مست بودم و سرم گرم؛ دلم میخواست همونجا بگیرم ببوسمش و بگم امشب مال من باش! ولی خب احتمالا مغزم باز داشت برای ترشح دوپامین واسه خودش تصمیم میگرفت. حواسم نبود که حوله رو خیلی محکم نبسته بودم، پشت به کسرا خم شدم از تو کیفم یه شرت تمیز درارم که یهو حوله از دور تنم افتاد. حالا کسرا تو اتاق بود و آریو با یه بدن لخت مادرزاد و کیر نیمخیزش. دستپاچه شدم و سریع حوله رو پیچیدم دورم.
-ببخشید من یکم مستم و مغزم تو رعایت کردن تعادل داره اذیتم میکنه
کسرا جوابی به جز یه لبخند گرم نداد و از اتاق رفت بیرون که راحت باشم.
خودمو کامل خشک کردم و لباسامو پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون. از اونجایی که هنوز دوستای نزدیک خودم نیومده بودن یه ساعتی رو هنگام مستی با اسکرول کردن توییتر و اینستاگرام و پیام دادن به یکی دو تا از دوستام گذروندم؛ این وسط هم هر از گاهی زیر چشمی نگاهم به کسرا میافتاد که داشت شات میزد و با دو سه نفر بگو بخند میکرد.
یکی دو ساعتی گذشت، با دوستام کلی میرقصیدیم و خوش میگذروندیم. کمی خسته شدم و خواستم که بشینم و مدتی به عنوان تماشاگر مهمونا رو همراهی کنم. یه سیگار روشن کردم و نگاهم رو حرکات پای رقص مهمونا دوختم. متوجه شدم کسرا با یه لیوان تو دستش داره میاد سمتم.
+هی پسری که اسمتم نمیدونم!
-هی! آریو ام
منم کسرا، خوشوقتم
مشخص بود جفتمون مستیم، کمی از خودمون پرسیدیم و من تمام مدت به زیبایی چشمها و لبهاش که به ظرافت تکون میخوردن خیره شده بودم و بیشتر از اینکه حواسم به کلمهها و جملهها باشه، دلم میخواست سرشو بین دستا بگیرم و چشمها و لبهاشو ببوسم
+چند سالته آریو؟
-25
منم 23 ام، البته بیست روز دیگه میشم 24. از اونجایی که دوست مهسایی فکر کنم تو یه دانشگاه باشیم، نه؟ کدوم دانشگاه بودی تو اگه هنوز درس میخونی؟
-دانشگاه تهران
+پشمام، منم اونجام، پس چرا تا حالا تو رو ندیدمت تو دانشگاه؟
-کم سعادتی بوده هه هه
+واقعا بوده! واقعا! راستی آریو، یه سیگار داری بهم بدی؟
-آره پسر
و یه سیگار دادم بهش
-میخوای واست روشنش کنم؟
+عین این فیلما؟
-بستگی داره چه فیلمی باشه :))
+آره ممنون میشم
فندکو گرفتم زیر سیگارش و روشن کردم.
+اگه یه فیلم هالیوودی بود، الان اونجاش بودیم که باید میگرفتم و میبوسیدمت!
و یه چشمک ریزی زد.
نمیدونستم چه احساسی داشته باشم، هم میخواستم بذارم به حساب لاس زدن، هم یه قسمتی از مغزم که با شوخیهای این مدلی بین پسرا آشنا بود، نمیذاشت فکر دیگهای کنم.احساساتم فوران کرده بود و فکر میکردم که دارم خواب میبینم یا توهمی چیزی زدم، تو همین حال کسرا لیوانی که دستش بود را تا ته سر کشید و بهم گفت:
+پایهای کمی از شلوغی خودمونو دور کنیم و سیگارمونو تو حیاط زیر نور ماه بکشیم؟
همه تو بودن و داشتن میرقصیدن.
-آره چرا که نه، لتس گو
سیگار جفتمونو مستتر کرده بود؛ نشستیم لبه استخر، کفشامونو در آوردیم و پاهامونو انداختیم تو آب. ازم پرسید:
+الان چی خوشحالت میکنه؟
-یه بغل امن
+پسر باشه چی؟
-بغل که جنسیت نداره، امن بودنش مهمه
+پس، پسسس، میشه بغلت کنم؟
-اگه خودتم دوست داری چرا که نه
من هیچوقت به بغل نه نمیگم
دستشو انداخت دور شونهی چپم و سرشو گذاشت رو شونهراستم؛ خیلی حس خوبی داشتم، حس میکردم اون شب واسه ما دوتاست و مین کرکتر داستان ماییم یه پنج دقیقهای تو اون حالت بودیم؛ هر از گاهی به سان گربه بینی و پیشونیشو به گردنم میمالید و منم با دست راستم، سمت راست صورتشو نوازش میکردم؛ حین مالیدن سرش به گردنم، لبهاشو به گردنم مالید و یه بوسهی ریزی روش زد.
سرمو برگردوندم و نگاهش کردم؛ سه چهار ثانیهای به هم زل زدیم که یکآن اومد جلو و لبهام رو بوسید! انگار دنیا رو داده بودن بهم.
یه گوشهای از حیاط ویلا بود که هم تاریک بود هم از جایی دیدی نداشت، بهش گفتم:
-میخوای بریم اون ته؟
امشب واسه حس کردنت، تا کرهی ما هم میام آریو
دستشو گرفتم و بردمش اون گوشه. قبل اینکه به خودم بیام شروع کرد لبهامو خوردن و لمس کردن کیرم. منم همین کارو واسش میکردم. رفت سمت گردنم و به سان بچهای که معنای زندگیش تو بستنی خلاصه شده و بعد مدتها زیر گرمای تابستون بهش بستنی یخی رسیده، یه جوری لیسش میزد که صدام کمی بلند شد و روحم رو به ماه برد، همون ماهی که کسرا حاضر بود واسه حس کردن من بهش سفر کنه.
شلوارکمو داد پایین و کیرمو تو دستش گرفت، دم گوشم زمزمه کرد:
+کاری میکنم امشبو هیچوقت فراموش نکنی آریو
رفت پایین و شروع کرد به ساک زدن کیرم؛ تو اوج لذت بودم؛ حس میکردم وسط یه فیلمم و دیگه زندگی بهتر از این نمیشه. دستمو بردم سمت صورتش و بهم نگاه کرد؛ نگاهامون به هم دوخته شد. بهش گفتم:
-امشب کاری میکنم که هیچوقت امشبو فراموش نکنی
+کپی نکن، این حرفو من بهت زدم
-ولی من با عملم بهت ثابتش میکنم!
بلندش کردم و همزمان که داشتم گردنشو میبوسیدم، کیرشو از شلوار انداختم بیرون. کاشکی هوا تاریک نبود و بهتر حسش میکردم
رفتم پایین و شروع کردم به مزه مزه کردنش. اندازهش خوب بود، نه خیلی بزرگ نه خیلی کوچیک. از اونا که خودم شخصا میپسندیدم. با دستم تخماشو لمس میکردم و با دهنم جوری عقب جلو میکردم که صداش کم کم داشت در میاومد. با اون صدای شهوتناک و بمش گفت:
+همین الانشم داری کاری میکنی که دلم بخواد تا ابد تو این لحظه بمونم، چه برسه فراموشش کنم
چیزی نگفتم به ساک زدن ادامه دادم؛ بلندم کرد ، برگشت و گفت:
+let’s take it to the next level، فقط تمیز نکردم و الان نمیتونم هارد داشته باشم
کیرمو گذاشتم لای پاهاش، زبونم پشت بدنشو نوازش میکرد و دستام کیرشو.
سه چهار دقیقهای تو این حالت بودیم و استرس و هیجان اینو داشتیم که کسی نبینتمون، ولی همینم یه لذت خاصی بهمون میداد، جوری که از شدت لذت هی میگفت فاک می آریو، فاک می هاردر! یک هو صدای آه عمیق و بمش فضارو پر کرد و یه مایع گرم دستامو. باورم نمیشد، همون پسری که اول مهمونی دوست داشتم امشب رو باهاش باشم، تو دستام ارضا شده بود. جوری این اتفاق ترنآنم کرد که همون لحظه، منم ارضا شدم.
برگشت و همدیگه رو بوسیدیم و بهش گفتم:
-بیا بریم تو تا بیشتر از این بهمون شک نکردن، گرچه همه مستن و تو حال خودشون
+بریم، ولی از لبات سیر نشدم آریو
-منم از هیچیت سیر نشدم کسرا
+I wish I could feel ’em on mine all time along
-Me too pesar
و به سمت داخل ویلا راه افتادیم.
تو راه یه سیگار روشن کردم و بهش گفتم:
-راستی کسرا، از اونجا که من تنها زندگی میکنم سه چهار نفر از بچهها فردا بعد تحویل دادن ویلا قراره افتر پارتی رو بیان خونه من، که باز الکل بخوریم و ساعاتی تو این دنیا بودنمونو فراموش کنیم. خیلی دوست دارم تو هم باشی، میای؟
+حتی اگه کاری هم داشتم که باید انجامش میدادم، واسه حس کردن دوبارهت همهشونو تعطیل میکردم
و یه بوسهی ریزی رو لبهام زد
قسمت دوم، افترپارتی، به زودی…
پ.ن: اگه دوستش داشتین نظراتتونو بهم بگین، این اولین داستان منه و دوست دارم نقاط قوت و منفی رو بدونم تا کارمو بهتر کنم، به علاوه، نظرات مثبت باعث میشه انگیزه و انرژیم واسه نوشتن داستانهای بعدی، بیشتر شه.
مرسی که وقتتونو گذاشتن و خوندینش.
نوشته: آریو