جنده شدن زنم (۱)

سلام به دوستان
زنم سالن زیبایی زد و کلی دردسر برام درست کرد.
بیا اینه بزن بیا لامپ ببند بیا شیر آب درست کن بیا هواکش ببند و …
رفته بودم آرایشگاه احمد مو کوتاه کنم که زنم زنگ زد و گفت هواکش میخواد سالن و کلی غر زد.بعد تلفن به احمد گفتم هواکش چنده؟شانسم یکی داشت که قرار شد امانت بهم بده.فرداش رفتم مغازش که بگیرم دیدم نمیشه با موتور ببرمش.ازش خواستم که بیاره تا سالن زنم.تو راه فهمیدم کارای فنی بلده.ازش خواستم ابزارشا بیاره تا باهم ببندیم.اول من رفتم داخل دیدم زنم با زهرا که از فامیلای دور بود که خوشگلتر و خوش هیکل تر از زنمه با تاپ و ساپورت دارن تمیز میکنن.ازشون خواستم مانتو بپوشن که قبول نکردن و منم مجبور شدم به احمد بگم بیاد داخل.احمد آمد داخل و سلام و احوالپرسی کرد با خانما.با کمک احمد هواکش و یه آینه بزرگ را نصب کردم.در حین کار چند باری دیدم حواس احمد به کوس و کون زنم و زهراست.آخر کار که احمد خواست بره زنم ازش پرسی پکیج را بلده روشن کنه.احمد گفت آب داغ را باز بزارن و رفت سمت پکیج.زهرا داشت چیزی نیست که لباساش خیس شد و بدنش معلوم شد از زیر تاپ نازکش.احمد وقتی نتونست پکیج را روشن کنه رو به من کرد و گفت فردا زودتر بیاییم تا پکیج را روشن کنه و باقی کارا راهم بکنیم.وقتی خواست خداحافظی کنه زهرا را که دید چند ثانیه قفل کرد رو زهرا که همه متوجه شدیم.منم با احمد رفتم تا موتور را از مغازش بردارم.تو راه پرسید زنت کدومه منم الکی گفتم زهرا زنمه.پرسید آرزو کیه گفتم فامیل دور و شریک زهرا.خداراشکر کرد و ازم خواست نزارم با آرزو شریک بشه.دلیلشا خواستم.گفت زن خوبی نیست و مشکل داره.تا خواستم بگم آرزو زنمه که گفت حاضرم شرط ببندم آرزو صدتا کیر خورده تا حالا.حرفما نزدم و احمدم شروع کرد ادامه دادن که امشب چندبار آرزو بهش آمار داده.منم گفتم اشتباه میکنی که گفت من جنده را از هزار متری تشخیص میدم.از حرفاش حشری شده بودم ولی روم نمیشد راستشا دیگه بگم که آرزو زنمه.وقتی رسیدیم مغازه و موتورا برداشتم پرسید فردا چه ساعتی بیام کمک که قرار شد از کارم که زدم بیرون به احمدم زنگ بزن اونم راه بیفته سمت سالن.ازش تشکر کردم و خواستم خداحافظی کنم که گفت یه چیزی بگم ناراحت نمیشی.پرسیدم چی؟
گفت آرزو خیلی آمار داده بهش.پرسید اگه بکنمش ناراحت میشم یا نه؟
نگاش کردم گفتم اشتباه میکنی اینجوری نیست.اونم گفت اگه تونستم می‌کنم.
دیر وقت بود و خیابونا خلوت منم همش حرفای احمد تو سرم بود و راست کرده بودم.
رسیدم دم در موتورا گذاشتم سر جاش و رفتم سمت آسانسور که یکی از همسایه ها با یه آقای دیگه آمدن بیرون.بعد سلام ازم اجازه خواست که مهمونشون امشب ماشینشو بزاره پارکینگ واحد ما.منم گفتم ایرادی نداره که با صدای در نگاه کردیم سمت در.ارزو با همون تاپ و ساپورت آمد داخل.از خجالت جلو همسایه سریع خداحافظی کردم و با آرزو رفتم داخل آسانسور.شروع کردم قر زدن که گفت لباسام خیس و کثیف بود خواستم مانتو کثیف نشه ولی من همچنان دعوا میکردم.یاد حرفای احمد و این اتفاق حشریم کرده بود ولی خودمو عصبی نشون میدادم که آرزو گفت مگه چی شده گفت همه زنا چندتا چندتا دوست پسر دارن و شوهراشون کاری ندارن باهاشون.با صدا بلند گفتم چرت نگو الکی.رفت داخل اتاق و منم رفتم تراس سیگار بکشم.از حرفا و اتفاقاتی که افتاده بود شهوتم رفته بود بالا.فکرم درگیر بود اگه احمد بفهمه آرزو زنمه چی میشه.رفتم داخل دیدم آرزو شام آورده.داشتم شام می‌خوردم که ازم تشکر کرد بابت کمک و نصب هواکش و از احمدم تعریف کرده و گفت خیلی چشم پاکه و خیلی فنی بلده.با اسم احمد حشری شدم و گفتم احمدم ازت خیلی تعریف کرد.گفت الکی میگی که بلند شدم که آماده بشم برا خواب گفتم جدی میگم تعریف کرد ازت.دراز کشیدم و به حرفا احمد فکر میکردم که آرزو هم آمد و خوابید.شب بخیر گفتیم و خوابیدیم چند دقیقه بعد آرزو را بغل کردم و گفتم کی دوست پسر داره که میگفتی.اونم گفت همه زنا دارن دیگه.گفتم زهرا را میگی.گفت همه دارن گفتم کی مثلا گفت سحر عروس خالت نجمه زن دوستت رضا.گفتم جدی میگی که قسم خورد.گفتم خودت چی.با یه حالتی گفت چرت نگو و ادامه داد و پرسید احمد چیا گفت.منم حرفای احمد درباره زهرا را نسبت دادم به آرزو.گفت معلومه احمد خیلی زنشا دوست داره که اینقدر خوب و چشم پاکه.خندم گرفت گفتم جداشدن از هم.جفتمون حشری بودیم دستما کردم تو شرت آرزو که دیدم خیس خیسه و گفتم جوابما ندادی تو چند تا دوست پسر داری؟گفت بخدا ندارم.پرسیدم میخوای با احمد باشی.با یه شهوتی گفت اذیتم نکن لعنتی.گفتم حالل که چشمش دنباله توست خودم برنامه می‌چینم که باهم رابطه داشته باشین.برگردوندمش و لباشا گذاشتم دهنم و هردو بدتر از هم شده بودیم.کنار گوشش گفتم فرداشب لباتا احمد میخوره.برگردوندم و شرتشا در آوردم با یه حرکت تا نصفه کردم تو کونش و تلمبه زدم. جفتمون دیوونه شده بودیم.اولین بار بود اینقدر راحت گذاشت کونش بزارم.گفتم نذاری احمد از کون بکنه گشاد بشه.ابمو ریختم تو کونش ولی آرزو ارضا نشده بود خوابیدم کنارش و کوسشا میمالیدم اونم چشماش بسته بود و حال میکرد.پرسیدم فردا میتونی زهرا را ساعت ۵ بفرستی بره.با سر گفت آره.

نوشته: رضا

ادامه…

دکمه بازگشت به بالا