حس خاص (۱)
شب خیلی سردی بود. داخل مهمانیِ عروسی اما، شاید گرمترین شب سال برای آرش بود. آن شب میخکوب زیبایی های زنی شده بود که روی استیج با لباس خاصی با همسرش می رقصید. چنان به بدنش تاب میداد و با پاهای خوش تراشش زیبا میرقصید که نه تنها آرش بلکه همه مهمانان رو مجذوب خود کرده بود. زن سبزه رو و زیبایی که قد نسبتا بلندی داشت. یک لباس ماکسی بلند بر تن داشت که کاملا اندام سکسی اش را نمایش میداد. زیبایی لباسش به این بود که بخش کوچکی روی رانهای جلوی لباس از کمر لخت بود. وقتی میرقصید پاهایش به زیبایی تاب میخوردند و هر بیننده ای را به خود جلب میکردند. بخشهای روی سینههایش نیز باز بودند. چیزی که برای آرش جذاب تر بود این بود که همسرس هم در رقص با او همکاری میکرد تا اندامش را بیشتر به نمایش بگذارد. آن زن طوری میرقصید که تمام پاهایش از چاک روی رانهایش بیرون بیفتد. پاهای خوشتراشی که نگاه هر بینندهای را به خودش جلب میکرد. رقص آن زن با شوهرش بیشتر از هر چیز دیگری آرش را تحریک میکرد. حس خاصی در او بود. حسی که باعث میشد شهوت همه وجودش را بگیرد. دستهایش از شدت شهوت میلزرید. سردش شده بود. این چه حسی بود؟ حسی شبیه حس آن مرد را دوست میداشت. اینکه همسر زیبایی داشته باشد و او را تا بیشترین حد ممکن بیاراید و با یک لباس فانتزی در یک مجلس مختلط برقصند. همسرش تمام جذابیت خود را برای دیگران به نمایش بگذارد و حتی سعی کند مردهای دیگر را تحریک یا حتی حشری کند. حتی فکرش هم برایش تحریک کننده بود.
زیر نور کم پرتویی که روی استیج میتابید زن همچنان با همسرش میرقصید. ناگهان آرش چیزی را دید که به سختی میتوانست باور کند. مرد دیگری را دید که با همسرش در حال رقصیدن به آنها نزدیک شده بودند. پشت مرد به آن زن خوش اندام بود. در لحظه ای کوتاه دستش را از پشت به باسن او مالید. آرش مطمین بود که شوهر آن زن دلربا این صحنه را در همان لحظه دیده است اما انگار نه انگار. نه تنها عکس العمل خشم آلودی نسبت به مرد غریبه نداشت، بلکه روی صورتش لبخندی هم پیدا شد. زن هم با انرژی بیشتری میرقصید و تاب بیشتری به بدنش میداد. مخصوصا باسن خود را بیشتر عقب میداد. انگار دارد به عشق مردی که دستمالیش کرده بود، سکسیتر میرقصد. با دیدن این صحنه دل آرش ریخت. عجیب بود. چقدر دوست داشت جای شوهر آن زن بود. نگاهی به شلوارش انداخت. آلتش تحریک شده بود. مث آلت خیلی های دیگر هم که آن صحنه را دیده بودند. این چه حسی بود؟ دلش میخواست آن عروسی هیچ وقت تمام نمیشد.
مرد جریتر شده بود. بار دیگر دستش را روی باسن زن کشید. اما این بار دقیقا وسط باسن را لمس کرد، طوری که لباس کمی کشیده شد. شوهر زن باز هم فقط این صحنه را نگاه میکرد. آرش متوجه شد که او هم از انگشت شدن زنش تحریک شده است. برآمدگی کوچکی روش شلوار مرد دیده میشد. با خود فکر کرد احتمالا برای همین بوده که اجازه داده همسرش با این لباس در عروسی حاضر شود. در لحظهای بعد چنان با عشق به صورت همسرش نگاه کرد که آرش تا بحال ندیده بود. در همین حین مرد بار دیگر زنش را دستمالی کرد. این بار زن لبخند شهوتآمیزی به شوهرش زد و لحظهای چشمهایش را با لذت بست. مرد در همین لحظه جمله ای به او گفت. زن نیز در همان حس شهوتناک سرش را به نشانه تایید همسرش تکان داد.
بعد از اینکه رقصشان تمام شد، پشت میزی در همان نزدیکی نشستند. ابتدا مرد نشست و سپس همسرش. وقتی نشست یکی از پا ها را روی دیگری انداخت. شوهرش هم در حالی که سعی میکرد کسی دستش را نبیند بخش جلویی لباس را کنار زد تا پاهای سکسی همسرش بیشتر در معرض دید باشد. آرش متوجه شد شرت آن زن مانند لباسش قرمز است. با خود گفت « عجب مرد بی غیرت و بی ناموسی است. اصلا خودش دوست دارد همه توی نخ زنش باشند. من هم چقدر شبیهش هستم» گوشهایش از شدت شهوت قرمز شد.
کمی بعدتر یک مرد خوش اندام و هیکلی و مرد دیگری که ظاهرا دوستش بود به میز آنها وارد شدند و همانجا نشستند و شروع کردند به خوش و بش کردن با آنها. البته مشخص بود بیشتر به قصد لاس زدن با زن آمده اند. مردها بیشتر صحبت میکردند و زن قهقهه میزد. شوهرش هم خودش را به نفهمی زده بود. وقتی لاس زدنشان تمام شد یکی از مردها کارتی را از جیبش در آورد و به زن داد. زن هم خیلی محترمانه تشکر کرد و مردها رفتند.
چند دقیقه بعد هم زن پاشد و به بهانه دستشویی از شوهرش جدا شد. تا جایی که آرش توانست ببیند مردها با چشمهایشان او را میخوردند. خود او هم شلوغ ترین مسیر را انتخاب کرد تا حسابی دستمالی شود.
آن شب تمام شد و آرش تا مدت ها به فکر آن شب بود. یه روز در دانشگاه دختری را دید که حس خوبی به او داشت. بعد از ماه ها دوستی با او ازدواج کرد. تا ۳ سال بعد از ازدواج او هرگز نتوانست حرف دلش را به او بگوید. او در آن سال ۳۲ ساله بود و همسرش ۲۸ ساله و در اوج زیبایی. لیلا اندامی فوق العاده سکسی داشت. باسن برجسته و قد بلند و صورتی که اصلا عمل نشده بود اما به غایت زیبا بود. پاهای خوش تراش و کشیده با رنگ پوستی عالی که نظر هر مردی را جلب میکرد. اما او اصلا در فکر آنچه که آرش بدان فکر میکرد نبود.
توی سکسهایشان البته، آرش او را جنده صدا میزد چون لیلا دوست داشت هنگام سکس آرش به او فحش بدهد. بعدها فحش های دیگری به او میداد. لاشی، کس طلا، شاه کس و… آرش سعی میکرد در سکس ها کم کم حرفهایش را بزند. مثلا اوایل هنگام سکس به لیلا میگفت «کیرمو دوست داری؟» اما کم کم این سوال جای خود را به «کیر دوست داری؟» داد. بعدتر «کیر کلفت دوست داری؟» جایش را گرفت و بعد هم «مردای کیر کلفت دوست داری؟» و جواب لیلا به تمام این سوالها یک بله شهوتناک بود.
آرش یک بار که خیلی حشری بود به لیلا گفت
مردای کیر کلفت دوست داری؟
آره خیلیییی
جووون. دوست داری کرده بشی؟ کیرای کلفت بره توت؟
آره کیر کلفتت بره توم. آههههه
کیرای کلفت دیگه چی؟
لیلا جا خورد. آرش فهمید لیلا هیچ وقت آن حرفها را با منظور تایید نمیکرده. لیلا هنگ کرده بود
لیلا ناراحت نشو. من منظور بدی نداشتم. من خیلی حشری ام. ببخشید
آرش خوبی؟ من ناراحت نشدم اما حرفت برام خیلی عجیب بود. من همیشه فکر میکردم تو خیلی غیرتی هستی.
لیلا من فقط حشری ام. تو دنیای سکسمون دوست دارم تو فانتزی هامون بی حد و حصر با هم باشیم
مثلا چه فانتزی ای؟
هیچی. بگذریم.
آرششششش. منظورتو نفهمیدم. بگو دیگه.
هیچی جنده ی من. منظوری نداشتم.
باشه عشقم. پس جنده تو بکن
آرش خیلی از حرفهایش را آن شب با این چند جمله زد و احساس کرد لیلا هم زیاد از آن موضوع بدش نیامده بود. هر چند خیلی هم در بحثشان پیش نرفتند.
ادامه …
نوشته: آرش