حق حبس

یک دختر پس از ازدواجش تصمیم گرفت از حق حقوقش استفاده کرد . به همین خاطر تو خونه نشست سر جاش و تکون هم نخورد چرا چون حقش بود میخواست حقش را بگیره بهش می گند حق حبس یعنی دختر بعد از عقد میشینه تو خونه تکون نمی خوره تا آقای داماد سر برج نفقه و مهریه را در خونه باباش تقدیم کنه اونم تو خونه باباش میمونه تا اقساط مهریه کامل پرداخت بشه بعد که اقساط کامل پرداخت شد و مهریه کامل شد حالا هر چند سال که طول بکشه شاید تا آخر عمرش بعد تازه پاشه بره خونه شوهر کس بده اما تا مهریه کامل نگیره نباید به شوهرش کس بده چون حق حبسش از بین میره ولی به بقیه میتونه کس بده مثل اکسش و نکسش و شوهر همسایش.
خلاصه پسرک که دید رید با زن گرفتنش نشست و فکر کرد تصمیم گرفت دختر را ببره یک جای خلوت باهاش صحبت کنه بلکه دخترک بیاد سر خونه و زندگی خودش و به شوهر خودش کس بده یک روز با کلی التماس و خواهش بالاخره دختره را راضی کرد که با هم صحبت کنند دختر هم با این فکر که پسره پخمه و بی عرضه است بهش اعتماد کرد و رفت سر قرار پسر به بهانه اینکه می خواست خونه ای که اجاره کرده برای زندگی مشترک دختر را به خونه دوستش که خالی بود و از قبل هماهنگ کرده بود برد خونه را به دختر نشون داد و ازش خواست بیاد تا زندگی مشترکشون را شروع کنند اما مرغ دختر یک پا داشت و کوتاه نمی اومد پسر که عصبانی شد حمله کرد به دخترک لباسش را تو تنش پاره کرد اول افتاد بجون پستون هاش حسابی مالید و چلوند و گاز زد و خورد هرچی دختر التماس می کرد که ولش کنه صداش به جایی نرسید بعدش رفت سراغ کسش حسابی تو کسش تلمبه زد بعدش هم آبش را پاشید تو صورت دختره بعد از اینکه حسابی با دختر حال کرد دختر را انداخت تو ماشین و در خونشون پیاده کرد .
فرداش دختره به جرم تجاوز و آدم ربایی از پسره شکایت کرد اما طبق تشخیص دادگاه چون هدف پسره آدم ربایی نبوده و در واقع می خواسته دختر را برای زندگی راضی کن پس آدم ربایی نبوده از طرفی چون پسره میل جنسی داشته و زن وظیفه اش کس دادنه تجاوز هم نبوده ولی چون به زور و بدون رضایت دختره بوده در واقع دختر کس نداده پسره بزور کرده پس حق حبس،پابرجاست دختره میتونه برگرده خونه باباش و از حق حبسش استفاده کنه .
دختره برگشت خونه باهاش تا از حق حبسش استفاده کنه پسره که دید تمام زحمتاش بی نتیجه بود تصمیم گرفته یک زن دیگه بگیره تا هم دختره از حسادت بترکه هم کسی باشه که به میل خودش بهش کس بده و گرفت .

نوشته: زندگی

دکمه بازگشت به بالا